جدول جو
جدول جو

معنی مطال

مطال
(ضَفْوْ)
با کسی معطل کردن. (زوزنی). درنگ و معطل کردن در ادای وام و حق کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ماطله مماطله و مطالا، درنگی کرد او را و درنگی کرد در ادای وام و حق او. (ناظم الاطباء). درنگ کردن در دادن چیزی به کسی:
معزول شد دو چیز جهان از دو چیز تو
از علم تو جهالت و از جود تو مطال.
ناصرخسرو.
مکتوبات او را به مطال و وعده مطال جواب می نبشتند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 270). و چون مدتی از موعد بگذشت و در وصول، تراخی تمام افتاد و دفع و مطال متجاوز حد اعتدال گشت. (جهانگشای جوینی). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا