- مطال
- درنگ کردن در کاری، تاخیر کردن، درنگ کردن در ادای حق کسی
معنی مطال - جستجوی لغت در جدول جو
- مطال
- بد پرداخت دیر پرداز دیر کرد، درنگ دیر دارنده و ام یا دین را دیر کننده در پرداخت قرض. درنگ کردن در امری تاخیر کردن، درنگ کردن در ادای و ام و حق کسی: معزول شد دو چیز جهان از دو چیز تو از علم تو جهالت و از جود تو مطال. (ناصر خسرو)
- مطال ((مَ طّ))
- دیرکننده در پرداخت وام
- مطال ((مِ))
- درنگ کردن در امری، تأخیر کردن، درنگ کردن در ادای وام و حق کسی
- مطال
- طولانی، دراز
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
خواستارها، گفتنی ها، نوشتارها، نوشته ها
مطلب ها، مسئله هایی از علم، موضوع ها، مساله ها، جاهای طلب، مقصدها، جمع واژۀ مطلب
مطلع ها، جاهای برآمدن، جاها یا جهات طلوع ستارگان، آغاز کلام ها، جمع واژۀ مطلع
جمع مطلع، بر آمد گاهان آغازه ها جمع مطلع: ناگاه بخت خفته بیدار گشت و طلوع کوکب سعدی از افق مطالعم روی نمود
جمع مطلب، درخواستها و سئوالات و خواهشها
نشدنی
نمونه، مانند
مرد نا چیز و معطل و بی کاره
یافتن
سخت گیر تنگ گیر مردی که بر زن و فرزند سخت گیرد یولاف، سبوس
مال و دارایی، ثروت
طول داده شده، دراز
درازدامن، دامن دار، در علوم ادبی در علم عروض ویژگی پایه ای که در آن مستفعلن به مستفعلان تغییر کند
محل ها، جاها، جمع واژۀ محل
جای طواف کردن، محل گردش و دور زدن
ابر بارنده، بارانی که به شدت فروریزد
مستراح، در علم زیست شناسی محل خروج ادرار
فرصت، محل جولان، جای جولان کردن، جولانگاه
مجال دادن: فرصت دادن، وقت دادن
مجال داشتن: وقت داشتن، فرصت داشتن
مجال دادن: فرصت دادن، وقت دادن
مجال داشتن: وقت داشتن، فرصت داشتن
مزله ها، جاهای لغزیدن، لغزشگاه ها، جمع واژۀ مزله
به ستوه آمدن، بیزاری، دلتنگی و افسردگی، رنج و اندوه
کسی که مردم از او فرمان برداری و اطاعت کنند، اطاعت شده، فرمان برده شده
چیزی که آن را با چیز دیگر اندود کرده باشند، اندود شده، روغن مالی شده، زراندود شده
نشان فلزی که برای قدردانی از خدمات کسی به او اعطا شود
دروغ گو
بیکاره، در حال گذراندن وقت به بیهودگی
کسی که سخنان بیهوده و بی معنی و بی فایده بگوید، یاوه گو، بیهوده گو، یاوه سرا، هرزه گو، هرزه خا، خیره درا، ژاژدرای، هرزه لاف، هرزه لای، یافه درای، ژاژخا، مهذار، هرزه درای، افسانه پرداز، افسانه گو
بیکاره، در حال گذراندن وقت به بیهودگی
کسی که سخنان بیهوده و بی معنی و بی فایده بگوید، یاوه گو، بیهوده گو، یاوه سرا، هرزه گو، هرزه خا، خیره درا، ژاژدرای، هرزه لاف، هرزه لای، یافه درای، ژاژخا، مهذار، هرزه درای، افسانه پرداز، افسانه گو
ناشدنی، ناشو، غیرممکن، سخن بی سروته و ناممکن، زشت، نادرست
موردی مشابه مطلب اصلی که برای فهم بیشتر بیان می شود، مانند، شبیه، مشابه،
در فلسفه جهانی میان عالم اجسام و عالم ارواح، عالم مثل،
فرمان، دستور، حکم، تصویر، شکل، پیکره
مثال دادن: فرمان دادن،برای مثال گر مثالم دهد به معذوری / تا به خانه شوم به دستوری (نظامی۴ - ۶۰۹)
مثال زدن: ذکر کردن مثال
در فلسفه جهانی میان عالم اجسام و عالم ارواح، عالم مثل،
فرمان، دستور، حکم، تصویر، شکل، پیکره
مثال دادن: فرمان دادن،
مثال زدن: ذکر کردن مثال
محل پیشاب و بول، طهارتخانه
هر نوع فلزی مانند طلا و نقره و پلاتین و مس و آهن