جدول جو
جدول جو

معنی مضروب - جستجوی لغت در جدول جو

مضروب
زده شده، کتک خورده، در ریاضیات عددی که در عدد دیگر ضرب شده
تصویری از مضروب
تصویر مضروب
فرهنگ فارسی عمید
مضروب
ضرب شده، سکه شده، کتک خورده، زده شده، کوفته شده
تصویری از مضروب
تصویر مضروب
فرهنگ لغت هوشیار
مضروب
((مَ))
کتک زده شده، کتک خورده، سکه زده، مسکوک، عددی که در عدد دیگر ضرب شده
تصویری از مضروب
تصویر مضروب
فرهنگ فارسی معین
مضروب
زده، کتک خورده، بس شمرده، عدد ضرب شده
متضاد: ضارب، مضروب فیه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ضروب
تصویر ضروب
انواع، نوع ها، صنف ها، شکل ها، صورت ها، گونه ها، جمع نوع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضرب
تصویر مضرب
محلی که چیزی را برپا می کنند، محل برپا کردن خیمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضرب
تصویر مضرب
برپا کنندۀ فتنه و غوغا، فتنه انگیز، سخن چین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخروب
تصویر مخروب
مخروبه، خراب، ویران شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضراب
تصویر مضراب
قطعه ای کوچک از چوب، استخوان، فلز، پلاستیک و امثال آنکه برای نواختن سازهای زهی به کار می رود، نوعی دام به صورت کیسۀ توری دسته دار که با آن پرنده را در هوا یا روی زمین صید می کنند یا در آب با آن ماهی می گیرند، دام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشروب
تصویر مشروب
هر نوع نوشیدنی الکل دار که باعث مستی شود، سیراب، آشامیدنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکروب
تصویر مکروب
اندوهگین، غمگین، اندوهمند، اندوهناک، فرمگن، غمناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضرب
تصویر مضرب
عددی که از ضرب کردن یک عدد در عدد دیگر به دست می آید، استخوان مغزدار
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
سیف مذروب، شمشیر تیز. (منتهی الارب). محدد و تیزشده ازهر چیزی، کقوله: علی الاعداء مذروب السنان. (از اقرب الموارد). نعت مفعولی است از ذرب. رجوع به ذرب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
اندوهگین و غمگین. (آنندراج) (ناظم الاطباء). اندوهناک. (غیاث). مهموم. (اقرب الموارد).
- غیر مکروب، که ملال انگیز و مایۀ اندوه نباشد: تلاوت و قرائت اخبار در هر قرنی و وقتی محبوب بوده است و مذاکره بر آن مرغوب و غیر مکروب. (تاریخ قم ص 11)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
هر چه در او نقصانی باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). آنچه در وی نقصانی باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مضروسه. سنگستان که در آن سنگهائی باشد مانند دندان سگ و سنگریزه ناک، یقال مکان مضروس و حره مضروسه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آشامیده شده. هر چیز آشامیده شده. و هر چیز آشامیدنی و قابل شرب. (ناظم الاطباء). نوشابه. (فرهنگستان).
- مشروب و مأکول، آب و غذا.
، آبخورده و آب داده شده. (ناظم الاطباء).
- مشروب شدن، آب خوردن، و آب داده شدن. (ناظم الاطباء).
- مشروب کردن، آبدادن. (ناظم الاطباء).
، در تداول کنایه از شراب و عرق و دیگر نوشابه های الکلی است. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مشروب فروش، آن که عرق، شراب و آبجو فروشد. و رجوع به مشروبات شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ویران کرده شده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ویران و ناآبادان. (ناظم الاطباء) ، دزدیده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، تاراج شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آن که در دماغ او دخان سیم رسیده محصور کرده باشد. (منتهی الارب). کسی که در خیاشیم و منافذ او دود نقره داخل شده، در نتیجه گرفتار ’حصر’ و تنگی نفس شده باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مال ربوده و بی چیز گردانیده. (آنندراج). مردی محروب، مردی که مال او ربوده باشند و او را بی چیز کرده باشند. (از منتهی الارب) ، مال گرفته شده. بی چیزمانده. حریب. (از منتهی الارب). دزدیده شده و غارت شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
ارض مضروبه، زمین پشک زده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مشروب
تصویر مشروب
هر چیز آشامیده شده و قابل شرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضروب
تصویر ضروب
جمع ضرب، گونه ها، روشها، اقسام بسیار زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخروب
تصویر مخروب
ویران کرده شده، دزدیده، نا آبادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مروب
تصویر مروب
تغار ماست
فرهنگ لغت هوشیار
آلت زدن، آلت کوچک فلزی است که بدان بعضی از سازها چون تار را نوازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکروب
تصویر مکروب
اندوهگین اندوهگین غمگین اندوهناک: (تا بگوید ز مبتلا ایوب دل و جان در عنا و دا مکروب) (حدیقه. مد. 421)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکروب
تصویر مکروب
((مَ))
اندوهگین، غمگین، اندوهناک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخروب
تصویر مخروب
((مَ))
خراب شده، ویران شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشروب
تصویر مشروب
((مَ))
آشامیدنی، هرچیز قابل آشامیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مضراب
تصویر مضراب
((مِ))
زخمه، آلتی که از آن برای نواختن سازهای زهی استفاده می کنند
فرهنگ فارسی معین
خراب، ضایع، منهدم، ویران، ویرانه
متضاد: آباد، معمور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زخمه، شکافه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آشامیدنی، شربت، نوشابه، عرق، شراب، مسکر
متضاد: ماکول، خوراکی، خوردنی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
فشار وارد آوردن
فرهنگ گویش مازندرانی