جدول جو
جدول جو

معنی مضجع - جستجوی لغت در جدول جو

مضجع
خوابگاه، آرامگاه گور خوابگاه: ... نه چون گله و رمه گوسفندانم که م، جمع ومضجع بیک جای دارند، قبر آرامگاه، جمع مضاجع
فرهنگ لغت هوشیار
مضجع
((مَ جَ))
خوابگاه، جای خفتن، قبر، آرامگاه، جمع مضاجع
تصویری از مضجع
تصویر مضجع
فرهنگ فارسی معین
مضجع
خوابگاه، آرامگاه
تصویری از مضجع
تصویر مضجع
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرجع
تصویر مرجع
بازیابه، بن مایه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اضجع
تصویر اضجع
کژ دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تضجع
تصویر تضجع
در کاری تقصیر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسجع
تصویر مسجع
سخن دارای سجع و قافیه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضیع
تصویر مضیع
ضایع کننده، تباه سازنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضاجع
تصویر مضاجع
مضجع ها، خوابگاه ها، آرامگاه ها، جمع واژۀ مضجع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهجع
تصویر مهجع
خوابگاه، جای خوابیدن، اتاق خواب، تخت خواب، رخت خواب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرجع
تصویر مرجع
چیزی که برای کسب اطلاعات به آن مراجعه می کنند
مجتهد جامع الشرایطی که در زمینۀ امور دینی اطلاعات کامل دارد
محل بازگشت، بازگشتن
مرجع تقلید: عالم روحانی که مردم در تکالیف شرعیه از او تقلید می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرجع
تصویر مرجع
جای بازگشت، بازگشت گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسجع
تصویر مسجع
سخن با قافیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضجوع
تصویر مضجوع
گول: مرد، سست رای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضجر
تصویر مضجر
آزرده کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضاع
تصویر مضاع
خاییدن، خاییدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضاجع
تصویر مضاجع
خوابگاه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تباه کننده تبست تباهیده آسیب یافته تباه کننده، زمانکش سستکار ضایع کرده شده ضایع کننده تباه سازنده، تلف کننده وقت اهمال کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موجع
تصویر موجع
دردناک، بدرد آورنده، دردآور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهجع
تصویر مهجع
خوابگاه گول فر ناس (غافل) گرسنگی نشان، به خواب رونده خوابگاه: (ناگاه مهتر پریان که زیر آن درخت نشستنگاه داشت و هر شب آن جایگاه مجمع پریان و مهجع ایشان بودی بیامد و بر جای خود بنشست. { غافل، احمق گول. آنکه گرسنگی را تسکین دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرجع
تصویر مرجع
((مَ جَ))
محل بازگشت، محل رجوع، جمع مراجع، شخص یا مقامی که می توان برای درخواستی به نزدش رفت، نوشته ای که برای به دست آوردن اطلاعاتی می توان به آن مراجعه کرد، تقلید مجتهدی که در موضوع های دینی از او پیروی می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسجع
تصویر مسجع
((مُ سَ جَّ))
سخن با سجع و قافیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مضیع
تصویر مضیع
((مُ ضَ یَّ))
ضایع کرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهجع
تصویر مهجع
((مَ جَ))
خوابگاه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهجع
تصویر مهجع
((مِ جَ))
غافل، احمق، گول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهجع
تصویر مهجع
((مُ جِ))
آن که گرسنگی را تسکین دهد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موجع
تصویر موجع
((جِ))
به دردآورنده، دردناک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موجع
تصویر موجع
وجیع، دردناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرجع
تصویر مرجع
Reference
دیکشنری فارسی به انگلیسی