جدول جو
جدول جو

معنی مصدر - جستجوی لغت در جدول جو

مصدر
بازگشتن گاه، جای بازگشتن، محل صدور، در دستور زبان کلمه ای که آخر آن «تن» یا «دن» باشد به شرط آنکه هرگاه نون را از آخر آن حذف کنند بن ماضی بشود، مثل گفتن، رفتن، زدن
تصویری از مصدر
تصویر مصدر
فرهنگ فارسی عمید
مصدر
مقدم داشته شده، کسی که به ریاست و بزرگی برقرار گردیده، کسی که در صدر باشد، صدرنشین
تصویری از مصدر
تصویر مصدر
فرهنگ فارسی عمید
مصدر(مَ دَ)
محل بازگشت از حج. ج، مصادر. (ناظم الاطباء). جای بازگشتن. (منتهی الارب) (غیاث) (آنندراج). جای بازگشت. (ناظم الاطباء). جای صادر شدن. (آنندراج) ، محل بازگشت ازآب. (ناظم الاطباء) ، جای بیرون آمدن. (غیاث) (آنندراج). محل برآمدن و محل صدور، منشاء و اصل و بنیاد و سرچشمه و منبع. (ناظم الاطباء). اصل چیزی. منشاء. بنیان. (از یادداشت مؤلف).
- مصدر امری (کاری، شغلی) شدن، به کاری یا شغلی قیام داشتن. مأمور انجام کاری و وظیفه ای شدن.
، سربازی که خدمت افسری (صاحب منصبی) کند. گماشته، (اصطلاح صرف) اسمی که صفات و افعال آید از وی. ج، مصادر. (منتهی الارب). کلمه ای که از آن افعال و صفات مشتق شود. (از غیاث). اسمی است که فعل از آن مشتق می شود و بیرون می آید. (ازتعریفات جرجانی). در صرف عربی مصدر را اصل کلام می دانند و گویند مشتقات چون افعال و صفات از مصدر مشتقند. مصدر کلمه ای است که دلالت بر حدوث فعل از فاعل و یاثبوت آن در فاعل کند ولی بر زمان دلالت نداشته باشد.
المصدر اسم ما سوی الزمان من
مدلولی الفعل کامن من امن.
مصدر در عمل به فعل آن ملحق شود چنانکه اگر فعل متعدی است مصدر آن در فاعل و مفعول عمل کند واگر لازم است تنها به فاعل اکتفا بنماید. مصدر گاه دلالت بر حدوث فعل کند چون ضرب و گاه مبنی ازبرای فاعل باشد چون عدل که بمعنی عادل است در جملۀ ’زیدٌ عدل ٌ’ و گاه مبنی ازبرای مفعول باشد. مصدر در لغت ظرف است از صدور و در اصطلاح اسمی است که دلالت بر حدث به تنها کند و افعال و اسماء فاعل و مفعول و صفات مشبهه از آن مشتق شوند و در زبان عرب مصدر عمل فعل خود را کند اگر فعل او لازم باشد مصدر فاعل تنها گیرد و اگر متعدی مفعول هم گیرد البته این عمل در صورت اضافه زیادتر خواهد بود و در صورت قطع از اضافه مطابق قیاس است در صورتی که با الف و لام ’ال’ استعمال شود عمل او کمتر خواهد بود مانند: اعجبنی ضرب زید عمراً. و ’لولا دفع اﷲ الناس’. (فرهنگ علوم نقلی تألیف سجادی ص 501). مصدرهای عربی در اصل دو گونه اند: ثلاثی و رباعی، و هر یک از آن دو خود دو گونه است: مجرد و مزیدفیه، و بدین ترتیب چهار گونه مصدر در عربی دیده می شود:
الف - مصدر ثلاثی مجرد، این مصدر، سماعی و دارای اوزان بسیار است و مشهورترین آنها عبارتند از: 1- فعاله، که بر حرفه و شغل دلالت دارد: زراعه، تجاره. 2- فعلان، اضطراب و جنبش را می رساند: غلیان، جولان. 3- فعال، که گاهی بر صوت دلالت دارد: صراخ، و زمانی معنی درد را می رساند: زکام، صداع. 4-فعال، که بر امتناع دلالت می کند: اباء. 5- فعیل، که گاهی بر صوت دلالت دارد: طنین، نعیق (بانگ زاغ) ، وگاهی مسیر و رفتار را می رساند: رحیل. 6- فعله، که به رنگ دلالت دارد: خضره، حمره. و اگر بر هیچ یک ازمعانی مذکور دلالت نداشته باشد غالباً بر اوزان زیر آید: 1- فعوله: سهوله، عقوبه. 2- فعاله: فصاحه، سلامه. 3- فعل: فرح، عطش. 4- فعول: نزول، خروج. 5- فعل: فهم، صبر، امر. 6- فعل: قرب، شرب. 7- فعل: ربح، حفظ. 8- فعل: عظم. 9- فعله: غلبه، عجله. 10- فعله: رحمه، کثره. 11- فعله: عصمه، فطره. 12- مفعله: مرحمه، مسأله. 13- مفعله: معرفه، مرثیه.
ب - مصدرهای ثلاثی مزید، این مصدرها برخلاف مصادر ثلاثی مجرد قیاسی هستند و عبارتند از: 1- افعال: اقدام، اعزام، اخراج. 2- تفعیل: تعلیم، تحصیل، تسلیم. 3- مفاعله: مصاحبه، مراجعه، مناظره. 4- تفعّل: تعجب، تصرف، تشرف. 5- تفاعل: تفاخر، تجاهل، تصاحب. 6- افتعال: اکتساب، احترام، انتظار. 7- انفعال: انهدام، انصراف، انبساط. 8- افعلال: احمرار. 9- افعیعال: احدیداب، اعشیشاب. 10- افعیلال: احمیرار. 11- افعنلال: اقعنساس. 12- استفعال: استخدام، استنصار.
تبصرۀ 1- در بابهای افعال و استفعال، اگر مادۀ فعل اجوف باشد حرف عله می افتد و به جای آن تایی به آخر آید که تای عوض نامیده می شود، چنانکه از ’قام یقوم’ به جای ’اقوام و استقوام’، ’اقامه و استقامه’ می آید.
تبصرۀ 2- مصدر تفعیل از ناقص و مهموزاللام و برخی از افعال سالم به جای تفعیل بر وزن تفعله آید: توطئه، تخطئه، تذکره، تجربه، تجزیه. تصفیه.
تبصرۀ 3- مصدر باب مفاعله علاوه بر وزن مفاعله بر وزن فعال نیز آید: محاسبه و حساب، معالجه و علاج، مقاتله و قتال.
تبصرۀ 4- در بابهای تفعل و تفاعل اگر مادۀ فعل ناقص (معتل اللام) باشد حرف عله بر ’ی’ مبدل و حرف پیش از آن نیز مکسور می گردد: تسلی و تعدی، تماشی و تعاطی.
تبصرۀ 5- در باب افتعال اگر کلمه با یکی از حروف ’ص، ض ط، ظ’ آغاز شود تاء افتعال به طاء بدل گردد: اصطلاح، اضطراب، اطّراد، اضطلام (از صلح و ضرب و طرد وظلم) ، و اگر با یکی از حروف ’د، ذ، ز’ آغاز شود تاءافتعال به دال بدل گردد، مانند: ادعا، ادکار، ازدواج (از دعو، ذکر و زوج). و اگر معتل الفاء باشد حرف عله به تاء قلب و در تاء زائد ادغام گردد: اتحاد، اتفاق (از وجد و وفق).
ج - رباعی مجرد، مصدر آن دارای دو وزن است: فعلله و فعلال: زلزله، زلزال.
د - رباعی مزید، که سه باب است: 1- تفعلل: تزلزل، تدحرج.
2- افعنلال: احرنجام. 3- افعلاّل: اقشعرار.
- مصدر میمی، مصدری است در عربی که با ’م’ آغاز شود و آن طبق قواعد ذیل ساخته شود: از ثلاثی مجرد بر وزن مفعل آید: منظر، مضرب، مرمی ̍. هفت کلمه از این قاعده مستثنی است: مجی ٔ، مرجع، مسیر، مصیر، مشیب، مرضی، مقیل. اما از مثال واوی صحیح اللام مطلقاً بر وزن مفعل آید، خواه در مضارع مسکورالعین باشد و خواه مفتوح العین: مورد، موعد، موجل. از فوق ثلاثی مجرد یعنی ثلاثی مزید و رباعی مجرد و رباعی مزید، بر وزن مضارع مجهول آید به ابدال حرف مضارع به میم مضموم (= اسم مفعول همان فعل) : منحدر، مصطیر، مزدحم.
مصدر در فارسی: در فارسی مصدر کلمه ای است که مانند فعل بر وقوع و حدوث و ثبوت دلالت کند یعنی وقوع کاری یا دارا بودن یا نبودن و یا پذیرفتن یا نپذیرفتن صفت و حالتی را برساند، بدون زمان و بدون نیاز به صیغه های ششگانه مانند: رفتن، بودن، شدن. و فرق آن با فعل این است که فعل علاوه بر مفهوم مذکور بر زمان و شخص و نیز مفرد و جمع نیز دلالت می کند مانند ’رفت’ که بر انجام گرفتن کاری در زمان گذشته به وسیلۀ یک تن غایب دلالت دارددر صورتی که در مصدر، زمان و شخص و مفرد و جمع مشخص نیست. مانند ’رفتن’ که هیچیک از آن مفاهیم سه گانه را نمی رساند. دستورنویسان نوشته اند علامت مصدر در فارسی آن است که در آخر کلمه تا و نون یا دال و نون باشدبه شرطی که هرگاه نون را از آن بردارند فعل ماضی باقی بماند، مانند خواستن و رفتن و نهادن که بعد از حذف نون خواست، رفت، نهاد که سوم شخص ماضی مفرد است باقی می ماند. اما باید دانست که در فارسی بر خلاف برخی از زبانها مصدرها خود از مشتقات محسوبند و از مادۀ ماضی یا مضارع فعل گرفته می شود چنانکه ’تافتن’ از ’تافت’ ریشه ماضی مشتق شده است و ’تابیدن’ از ’تاب’ یعنی از مادۀ مضارع همان فعل. بسیاری از افعال فارسی دارای دو مصدرند که یکی از مادۀ ماضی و دیگری از مادۀ مضارع مشتق می شود: رستن و روییدن، رستن و رهیدن، جستن و جهیدن، آوردن و آوریدن، تافتن و تابیدن، گداختن و گدازیدن. و گاهی سه مصدر یا بیشتر دارند: گسیختن، گسستن، گسلیدن، و خوابیدن، خفتن، خفتیدن، خسبیدن، خفسیدن. در فارسی گاهی اسمی را از زبان فارسی یا زبان دیگر می گیرند و با افزودن پسوند ’یدن’ که یکی از نشانه های مصدر فارسی است مصدر می سازند، مانند جنگیدن، رزمیدن، انجامیدن، نامیدن که از اسمهای فارسی (جنگ، رزم، انجام و نام) گرفته شده اند. و بلعیدن، رقصیدن، طلبیدن، قبولانیدن که از کلمات عربی (بلع، رقص، طلب و قبول) ساخته شده اند، و قاپیدن، چاپیدن، تپانیدن که از کلمات ترکی (قاپماق، چاپماق، تپماق) مشتق گردیده اند و کلمه ’تلگرافیدن’ که از کلمه ’تلگراف’ فرانسه مأخوذ است. این گونه مصادر منحوت جزء مصدرهای جعلی به شمار می روند و برخی آنها را مصادر منحوت نیز نامیده اند.
تاریخچه و نشانه ها و کاربرد مصدر: 1- در فارسی باستان، صیغۀ مصدری در هر جمله که به کار رفته تابع فعل است یعنی مصدر برای یکی از افعالی که دارای معانیی مانند فرمودن و یا رستن و شایستن باشد در حالت رایی (مفعولی) واقع می شود. در این حال جزء اخیر مصدر همیشه tanaiyاست. این جزء خود مرکب از دو قسمت است: یکی مادۀ آن که tan باشد و دیگر aiy که جزٔصرفی کلمه در حالت رایی مفرد است. 2- در زبان اوستایی، یکی از نشانه های مصدر پسوند Nna است که از اصل هندی و ایرانی tna آمده و معادل مادۀ tan در فارسی باستان است. 3- در متون پهلوانیک پارتی (پهلوی اشکانی) ، پسوند مصدر به سه صورت ’تن، دن، ذن’ دیده می شود که هر سه صورت بازماندۀ همان پسوند tanaiy فارسی باستان است. 4- در آثار مانوی مکشوف در تورفان که زبان پارسیک (پهلوی ساسانی) است پسوند مصدر به هر دو صورت ’تن، دن’ وجود دارد. 5- در متون پهلوی زردشتی، همه جا مصدر به پسوند ’تن’ مختوم می شود که از همان اصل tanaiy فارسی باستان آمده است. 6- در زبان های سغدی که یکی از زبانهای ایرانی میانه است، مصدر مختوم به ’تن’ وجود ندارد. از وجوه مصدری این زبان یکی همانند مصدر مرخم فارسی است مانند خواهم رفت، توانم دید. دیگری نوعی مصدر مختوم به ’اک’ که با اسم مصدرهای فارسی مختوم به همین جزء معادل است مانند خوراک و پوشاک. 7- در متون پازند که زمان تألیف آنها جدیدتر از متن پهلوی و در قرون بعد از اسلام است پسوند مصدری درست مانند فارسی امروز ’تن و دن’ آمده است. از آنچه گذشت این نتیجه به دست می آید که پسوند مصدر در زبان فارسی ’ن’ تنها نیست که به آخر فعل ماضی افزوده شده باشد، بلکه اصل آن ’تن’ است که مادۀ آن در فارسی باستان ’-tan’ بوده و در حالت رایی مفرد به صورت تنائی (tanaiy) به کار رفته است. از این پسوند در دوره های بعد بر اثر تحولی که در اصوات زبان فارسی رخ داده جزء صرفی aiy ساقط شده و همان مادۀ کلمه به جای مانده است.
پسوند مصدری ’تن’ در تحول زبان فارسی باستان به فارسی میانه (پارسیک - پهلوانیک) در بعضی موارد طبق قاعده تبدیل واکهای همگونه (حروف قریب المخرج) تاء به دال تبدیل یافته و ’تن’ به صورت ’دن’ درآمده است و به این طریق مصدرهای مختوم به ’دن’ از مصدرهای اصلی مختوم به ’تن’ حاصل شده است، مانند ایستادن، فرمودن، رسیدن، شدن، آمدن. برای ذکر زمان این ابدال، برخی از محققان، آن را مخصوص فارسی جدید یعنی فارسی دری بعد از اسلام شمرده اند، اما از روی قرائنی می توان حکم کرد که این تحول در قرون قبل از اسلام وقوع یافته یا آغاز شده است. از این بحث دراز به اختصار چنین نتیجه می گیریم که: 1- پسوند مصدر در فارسی ’تن’ است که از اصل tanaiy فارسی باستان مشتق شده است. 2- این جزء در بعضی موارد به موجب قانون همگونگی واکها (قریب المخرج بودن حرفها) تغییر یافته و تاء به دال بدل شده است. 3-در فارسی دری واکهایی که پیش از پسوند مصدر واقع می شود یازده است که از آن جمله پنج مصوت (i ،͢ ،o ،a ،) و دو صامت آوایی (ن، ر) و چهار صامت بی آوا (خ، س، ش، ف) می باشد. 4- ’ت’ در این پسوند بعد از صامت بی آوا به صورت اصلی مانده، ولی بعد از مصوتها یا صامتهای آوایی به ’د’ بدل شده است. (از تاریخ زبان فارسی تألیف پرویز ناتل خانلری ج 2 صص 239- 247).
اقسام مصدر: مصدر درفارسی از جهات مختلف تقسیماتی دارد، چنانکه از حیث ساختمان به ساده و پیشوندی و مرکب و عبارت فعلی، و از لحاظ اصالت به مصدر اصلی و مصدر جعلی تقسیم می شود. اینک معروفترین اقسام مصدر به ترتیب حروف تهجی:
- اسم مصدر، حاصل مصدر. رجوع به ترکیب و مادۀ حاصل مصدر شود.
- حاصل مصدر، اسم مصدر. اسمی که حاصل معنی مصدر دهد، چون: روش، گفتار، دانایی. و رجوع به مادۀ حاصل مصدر شود.
- مصدر اصلی، مصدری است که از اصل به عنوان مصدر به کار می رود خواه از ریشه ماضی ساخته شده باشد یا از مادۀ مضارع، مانند: خواندن، نوشتن. مقابل مصدر جعلی. رجوع به ترکیب مصدر جعلی شود.
- مصدر بریده، مصدر مرخم. مصدر مخفف. رجوع به ترکیب مصدر مرخم شود.
- مصدر بسیط، مصدر ساده. رجوع به ترکیب مصدر ساده شود.
- مصدر به صورت عبارت فعلی، مصدری است مرکب از دسته ای از کلمات که از مجموع آنها معنی واحدی حاصل می شود و غالباً معادل با مفهوم یک فعل ساده یا یک فعل مرکب است. این تعریف شامل عبارتهایی است که دارای شرایط زیر نیز باشند: الف - بیش از دو کلمه باشند. ب -یکی از مجموع کلمات عبارت، حرف اضافه باشد. ج - مجموع عبارت، معنی مجازی داشته باشد یعنی مفهوم صریح هیچ یک از اجزا مراد نباشد یا به ذهن شنونده نیاید، چون: از پای درآمدن، افتادن. به اتمام رساندن، پایان دادن. برپای کردن، نصب کردن. از سر گرفتن، آغاز کردن. از دست رفتن، گم شدن، مردن. در میان نهادن، گفتن، مطرح کردن.
یادآوری - در برخی از عبارتهای فعلی، گاهی حرف اضافه حذف و در نتیجه، آن عبارت فعلی با فعل مرکب شبیه و یکسان می شود، مانند: ’فریاد خواندن’ به جای ’به فریاد خواندن’ و ’فریاد رسیدن’ به جای ’به فریاد رسیدن’ و ’سر بردن’ به جای ’به سر بردن’. (از تاریخ زبان فارسی ج 2 صص 315- 319).
- مصدر پیشوندی، مصدری است که با افزودن یکی از پیشوندها به اول مصدر ساده پدید آید. پس از متروک شدن پیشوندهای زبانهای کهن، پیشوندهای تازه ای برای برخی از افعال برگزیدند. این پیشوندها اغلب حرف اضافه یا قید می باشند. پیشوندهای فعلی یا مصدری فارسی دری عبارتند از: اندر، ب، باز، بر، در، فرا، فراز، فرو، فرود، وا. درمثالهای: اندرکردن، به معنی داخل کردن، در چیزی پیچیدن. ببودن، در معنی شدن، برسیدن، در معنی تمام شدن. بازکردن، تلافی کردن، رد کردن، ستردن. برکردن، بالا بردن. برکشیدن، ترقی دادن. برنشستن، سوار (اسب) شدن. درکردن، در ظرفی چیزی ریختن. فراکردن، بر هم نهادن، نزد کسی فرستادن، فرازآمدن، نزدیک شدن، رسیدن. فروکردن، گستردن، پایین بردن. فرودآوردن، پایین آوردن، منزل دادن کسی را با احترام. واخواستن، بازخواستن، بازگرفتن. واداشتن، به انجام کاری گماشتن و ملزم ساختن، ناگزیر کردن کسی را بر کاری. و رجوع به ترکیب مصدر ساده و مصدر مرکب شود.
- مصدر تام، مصدری است که حذفی در آن صورت نگرفته باشد، مانند: نشستن، برخاستن. مقابل مصدر مرخم یا مخفف. رجوع به ترکیب مصدر مرخم شود.
- مصدر جعلی، مصدری است که در اصل مصدر نیست و با افزودن نشانۀ ’یدن’ و ’انیدن’ به آخر اسم فارسی یا عربی و جز آن پدید آید: آغازیدن (آغاز + یدن) ، طلبیدن (طلب + یدن) ، قبولانیدن (قبول + انیدن) ، ترقیدن (ترقی + یدن) (واترقیدن مقابل ترقیدن، تنزل). مصدر جعلی رامصدر صناعی و مصدر منحوت نیز گفته اند.
- مصدر ذووجهین (دوگانه) ، مصدرهایی هستند که افعال آنها گاهی به صورت لازم و گاهی به صورت متعدی به کار می روند، مانند: شکستن، ریختن، سوختن: شیشه شکست (لازم) ، بابک شیشه را شکست (متعدی).
- مصدر ساده (بسیط) ، مصدری است که ماده یا بن آن از یک ماده حاصل شده است یعنی دارای اجزایی نیست که بتوان آنها را جدا کرد و در ترکیب با جزیی دیگر به کار برد، مانند: آمدن، رفتن، فرستادن، نوشتن. البته این مصدرها را به اعتبار صورتی که در فارسی دری داردساده خوانند وگرنه بیشتر آنها در زبانهای ایرانی باستان خود از اجزایی مرکب شده اند چنانکه مصدر ’آمدن’ از gam+a و مصدر ’نوشتن’ از pais+ni ترکیب یافته اند. (از تاریخ زبان فارسی تألیف خانلری ج 2 ص 255 و 256). و رجوع به ترکیب مصدر پیشوندی و مصدر مرکب شود.
- مصدر صناعی، مصدر جعلی. رجوع به ترکیب مصدر جعلی شود.
- مصدر لازم، مصدری است که فعل آن به مفعول بیواسطه نیاز نداشته باشد، مانند: نشستن، خندیدن، خفتن.
- مصدر متعدی، مصدری است که فعل آن علاوه بر فاعل، به مفعول بیواسطه نیز نیازمند باشد. مصدر متعدی خود دو گونه است: 1- سماعی، یعنی مصدرهایی که در اصل متعدی هستند، مانند: خوردن، نوشتن، گرفتن. 2- قیاسی، یعنی مصدرهایی که در اصل لازمند ولی با افزودن ’اندن’ یا ’انیدن’ به آخر مادۀ مضارع آنها متعدی می شوند، مانند: گریاندن و گریانیدن، لغزاندن و لغزانیدن، که در اصل گریستن و لغزیدن و هر دو لازم می باشند.
- مصدر متعدی دومفعولی، در برخی از مصدرهای متعدی نیز مانند مصدرهای لازم به ماده ٔمضارع، ’اندن’ و ’انیدن’ افزوده می شود، در این صورت فعل جدید علاوه بر مفعول بیواسطه به مفعول بواسطه نیز نیاز خواهد داشت و بدون آن دو، معنی جمله ناقص خواهد بود، از این رو دومفعولی نامیده شده اند، مانند: ’خوردن’ که خود متعدی است و با افزودن ’اندن’ و ’انیدن’ به مادۀ مضارع آن (خور) به صورت ’خوراندن’ و ’خورانیدن’ درمی آید که هم مفعول بیواسطه و هم مفعول بواسطه لازم دارد: هوشنگ سیب را خورد. مادر سیب را به هوشنگ خوراند (خورانید).
- مصدر مخفف، مصدر مرخم. مصدر بریده. رجوع به ترکیب مصدرمرخم شود.
- مصدر مرخم، مصدری است که نون آخر آن حذف شده باشد، مانند: نشست و برخاست، گفت و شنود، که در اصل نشستن و برخاستن و گفتن و شنودن بوده است. مقابل مصدر تام. مصدر مرخم را مصدر مخفف و مصدر بریده نیز نامیده اند.
- مصدر مرکب، مصدری است که از دو کلمه مستقل ترکیب یافته باشد و از مجموع آن دو، معنی واحدی به ذهن القا شود. کلمه اول، اسم یا صفت است و تغییر نمی پذیرد و صرف نمی شود، و کلمه دوم، فعل یا مصدر است که صرف می شود و آن را همکرد خوانند، چون: خوار داشتن، حاصل آوردن، رنج بردن، سوگند خوردن، پهلو زدن، رضا دادن، وطن ساختن، آواز کردن، رنج دیدن، خشم گرفتن، که دو ترکیب نخستین یعنی ’خوار داشتن’ و ’حاصل آوردن’ از صفت و همکرد و بقیه از اسم و همکرد پدید آمده اند و در هیچ یک از آن مصدرها دو جزء تشکیل دهنده معنی مستقل و اصلی خود را حفظ نکرده اند، بلکه از مجموع آن دو، معنی سومی به ذهن متبادر می شود. (از تاریخ زبان فارسی ج 2 صص 269- 290).
یادآوری - نوعی مصدر مرکب هم هست که از اسم و ضمیر شخصی و فعل همکرد ترکیب می شود، مانند: خوشش آمدن، بدش آمدن، لجش گرفتن، شرمش آمدن، رحمش آمدن، خوابش گرفتن، خوابش بردن، سردش شدن، گرمش بودن، خشکش زدن.
- مصدر منحوت، مصدر جعلی. رجوع به ترکیب مصدر جعلی شود
لغت نامه دهخدا
مصدر(مُ دِ)
نام جمادی الاولی است. (منتهی الارب) (آنندراج). نام ماه جمادی اول. (ناظم الاطباء). رجوع به جمادی الاول شود
لغت نامه دهخدا
مصدر(مُ صَدْ دَ)
مرد سخت و قوی سینه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سخت سینه. (مهذب الاسماء) ، کسی که خوی و عرق او تا به سینۀ وی رسیده باشد، سپیدی سر و سینه از گوسفند و اسب. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، میش سیاه سینۀ سپیدبدن. (ناظم الاطباء) ، اسب سابق و درگذرنده، تیر ستبرسینه، اولین تیر قمار که بی علامت و نشان باشد، شیر بیشه، گرگ، مقدم داشته شده و در صدر واقعگشته و در اول و ابتدا آورده شده. (از غیاث) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). به پیشگاه نشانیده. بالانشین.
- مصدر به، آغازیده به: ’برو’ فعل مصدر به باء است.
- مصدر ساختن، مقدم داشتن. در صدر قرار دادن: مضمون این داستان یکی از فضلا که در آن مجلس حاضر بوده است و سخنانی که ذکر کرده شد به گوش خود شنیده ثبت کرده است و آن را به کریمۀ ’ماشهدنا الا بما علمنا’ مصدر ساخته و در آخر به این کلمات ختم نمود... (ظفرنامۀ یزدی ج 2 ص 391).
- مصدر شدن، در صدر واقع شدن و در اول و ابتدا آورده شدن. (ناظم الاطباء).
- مصدر کردن، مصدر ساختن. مقدم داشتن. بدان آغاز کردن.
- ، قرار دادن در صدر. نشاندن در پیشگاه:
گفتی از انبیا و امم هرکه رفته بود
حق کرده در حوالی کعبه مصدرش.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
مصدر
جای بازگشتن، محل صدور
تصویری از مصدر
تصویر مصدر
فرهنگ لغت هوشیار
مصدر((مَ دَ))
جای بازگشت، سرچشمه، منبع، فعلی است بدون زمان و ضمائر، جمع مصادر
تصویری از مصدر
تصویر مصدر
فرهنگ فارسی معین
مصدر((مُ صَ دَّ))
داشته شده، درصدر قرار داده، آنکه به ریاست و صدارت رسیده، کسی که در صدر جای دارد، صدرنشین
تصویری از مصدر
تصویر مصدر
فرهنگ فارسی معین
مصدر
ستاک، بن واژه، ریشه
تصویری از مصدر
تصویر مصدر
فرهنگ واژه فارسی سره
مصدر
اصل، منشا، محل صدور، جای بازگشت، گماشته
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مصدر
Confiscator
تصویری از مصدر
تصویر مصدر
دیکشنری فارسی به انگلیسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مقدر
تصویر مقدر
تقدیر کننده، خدای تعالی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجدر
تصویر مجدر
کسی که آبله درآورده، آبله دار، آبله رو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصدور
تصویر مصدور
کسی که مبتلا به درد سینه باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصور
تصویر مصور
دارای تصویر، دارای شکل و صورت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکدر
تصویر مکدر
تنگ دل، ملول، آزرده، تیره
مکدر شدن: تنگ دل شدن، اندوهگین شدن، تیره و تار شدن
مکدر کردن: تنگ دل کردن، اندوهگین کردن، تیره و تار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصدق
تصویر مصدق
تصدیق کننده، باور کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصدق
تصویر مصدق
تصدیق شده، گواهی شده، باور کرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تصدر
تصویر تصدر
در صدر مجلس جا گرفتن، سینه را پیش دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخدر
تصویر مخدر
ویژگی آنچه اعصاب را سست و بی حس می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متصدر
تصویر متصدر
کسی که در صدر مجلس نشسته است، صدرنشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقدر
تصویر مقدر
آنچه تقدیر شده، نصیب، قسمت، سرنوشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصغر
تصویر مصغر
در دستور زبان کلمه ای که علامت تصغیر (ک، چه، و) به آن افزوده باشند مانند پسرک، دریاچه، دخترو، تصغیر شده، کوچک شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصادر
تصویر مصادر
مصدرها، بازگشتن گاه ها، جای بازگشتن ها، محل صدورها، جمع واژۀ مصدر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مادر
تصویر مادر
انسان یا حیوان مادۀ دارای فرزند
کنایه از اصلی، اولیه مثلاً دانشگاه مادر،
کنایه از برانگیزنده، باعث
کنایه از زمین، خاک، برای مثال جان گرامی به پدر باز داد / کالبد تیره به مادر سپرد (رودکی - ۴۹۶)،
کنایه از هر یک از عناصر چهارگانه
مادر فولاد زره: کنایه از زن زشت، پیر، بسیار حیله گر و مکار. دراصل، مادر دیوی به نام فولادزره بوده که داستان آن در کتاب امیرارسلان آمده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصدع
تصویر مصدع
آنچه باعث دردسر شود، دردسر دهنده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ دَ)
متعلق ومنسوب به مصدر. (ناظم الاطباء). رجوع به مصدر شود.
- وجه مصدری، در دستورهای قدیم، فعلی را می گفتند که به صورت اسم (مصدر) درآمده باشد و غالباً متعاقب صیغۀ مطلوب یکی از افعال بایستن، یارستن، توانستن، خواستن، شایستن و... درآید، چون: نخواهم شنیدن، نیارم گفتن، نتوانم رفتن، نباید بستن. در استعمال این صورت در قدیم بیشتر مصدر کامل به کار بوده است ولی امروزه بیشتر با مصدر مرخم یا مخفف به کار می رود: نباید گفت، نشاید شنید، نیارست دید، نخواهد رفت و...:
اشک حافظ خرد و صبر به دریا انداخت
چه کند سوز غم عشق نیارست نهفت
لغت نامه دهخدا
تصویری از مادر
تصویر مادر
ام، والده، ماما، ماد، مام، زنی که یک یا چند بچه بدنیا آورده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
بالا نشین در صدر مجلس نشیننده، صدر (پیشگاه) قرار گیرنده: در گاه رفیعش (به) صدر ملکی متصدر بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجدر
تصویر مجدر
آبله بر آمده، آبله نشان، آبله دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصدر
تصویر تصدر
در مجلس جا گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصدر
تصویر اصدر
سینه پهن
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده کنشی منسوب به مصدر. یا وجه مصدری فعلی است که بصورت اسم درآمده باشد: باید رفتن نشاید گفتن شنیدن، در قدیم وجه مصدری را با ن علامت مصدر استعمال میکردند ولی بمرور زمان مصدر را مخفف آوردند و امروز نیز چنین گویند: نخواه گفت نشاید رفت: اشک حافظ خرد و صبر بدریا انداخت چکند سوز غم عشق نیارست نهفت. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مادر
تصویر مادر
والده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مخدر
تصویر مخدر
بنگ
فرهنگ واژه فارسی سره