جدول جو
جدول جو

معنی مصافحت - جستجوی لغت در جدول جو

مصافحت
(کَ مَ)
مصافحه. رجوع به مصافحه شود
لغت نامه دهخدا
مصافحت
دست یکدیگر را گرفتن برای اظهار دوستی دست هم را فشردن، فشرش دست یکدیگر را برای اظهار دوستی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسافعت
تصویر مسافعت
به یکدیگر ضربه و لطمه زدن، همدیگر را طرد کردن یا کشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصافات
تصویر مصافات
دوستی کردن با کسی، دوستی پاک با کسی داشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکافحت
تصویر مکافحت
رو به رو شدن با دشمن و زد و خورد کردن، دفاع کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصافحه
تصویر مصافحه
دست دادن به یکدیگر هنگام ملاقات، دست در دست هم گذاشتن، دست یکدیگر را فشردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصاحبت
تصویر مصاحبت
با کسی صحبت داشتن، با کسی یار و همدم شدن، همدمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثافنت
تصویر مثافنت
هم زانو نشستن، کنایه از همنشینی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصالحه
تصویر مصالحه
با هم صلح کردن، آشتی کردن، سازش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسافات
تصویر مسافات
جمع واژۀ مسافت، فاصلۀ بین دو مکان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسافرت
تصویر مسافرت
از شهری به شهر دیگر رفتن، سفر کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرافدت
تصویر مرافدت
یکدیگر را یاری دادن، معاونت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسامحت
تصویر مسامحت
اهمال، کوتاهی، گذشت، ملاحظه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محافظت
تصویر محافظت
حفظ کردن از آسیب، نگه داری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصارعت
تصویر مصارعت
با هم کشتی گرفتن، کشتی گیری
فرهنگ فارسی عمید
(مُ فِ)
مردی که زنا کند با هر زنی، اصیل باشد یا کنیزی. (منتهی الارب) (از آنندراج). مردی که زنا کند با زنی، خواه آزاد باشد آن زن و یا کنیز. (ناظم الاطباء). آنکه با زنی از کنیز و حره تباه کاری کند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مُفَ / فِ حَ)
مکافحه. با کسی رویاروی جنگ کردن. رویاروی شمشیر زدن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از این واقعۀ هایل جهان بر او تنگ شد جز مکافحت و مکاوحت چاره ندید. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 35). چون این جواب به عضدالدوله رسید خشمناک شد و عزم مقاومت و مکافحت قابوس مصمم کرد. (ترجمه تاریخ یمینی، ایضاً ص 66). رسولی... که آب لطف با آتش عنف جمع تواند کرد و زهر مکافحت با عسل مناصحت تواند آمیخت. (مرزبان نامه، ایضاً ص 190). هر کسی را هوس مقاومت و تمنی مکافحت در ضمیر متمکن بود... (لباب الالباب چ نفیسی ص 44). ملک زاده مغالبت در سخن به مبالغت رسانید و مکاشحت او به مکافحت انجامید. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 28). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ / لِ حَ)
مصالحه. مصالحه. آشتی دو طرف. مسالمت. سازش. آشتی دو کس یا دو گروه. (از یادداشت مؤلف) : رضا (ع) با آن همه مصالحت و مجاملت سلامت هم نیافت تا حجت بلیغتر باشد. (کتاب النقض ص 365). سلطان ازبهر شرف دین و عز اسلام بدین مصالحت راضی شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 223). از مفاسد مخاصمت تحذیر کردند... و براین جمله مصالحت افتاد. (ترجمه تاریخ یمینی). چاره جز آن ندیدند که با او به مصالحت گرایند. (گلستان). و اسکندر بعد از ظهور علامات عصیان یارای آمدن نداشت با کیومرث طریقۀ مصالحت و دوستی پیش گرفت. (ظفرنامۀ یزدی ج 2 ص 305). و رجوع به مصالحه و مصالحه شود
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
دست یکدیگر را گرفتن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). دست کسی را گرفتن. (ناظم الاطباء). دست یکدیگر را گرفتن در سلام. (تاج المصادر بیهقی). تصافح. دست به یکدیگر دادن. دست دادن. (یادداشت مؤلف). یکدیگر را دست گرفتن. (المصادر زوزنی). دست یکدیگر را گرفتن، و آن هنگام دیدار دوستان سنت است و باید که به هر دو دست بود و آنکه پاره ای از مردم بعد از نماز فجر یا بعد از نماز جمعه میکنند چیزی نیست و بدعت است و با زن جوان و امرد نیکوصورت مصافحه درست نباشد و به هرکه نظر کردن حرام است مساس کردن با او نیز حرام است بلکه حرمت مساس سخت تر از نظر باشد. مصافحۀ مرد با پیرزن که مشتهات نبود باکی نیست، همچنین است مصاحفۀ زن جوان با مردی پیر که از ف تنه شهوت ایمن بود. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به مصافحت و مصافحه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ صافْ فا)
جمع واژۀ مصف. جنگها. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَ / فِ حَ / حِ)
مصافحه. مصافحت. دست یکدیگر را گرفتن از روی دوستی و صداقت و تکان دادن دست و روی هم را بوسیدن. (ناظم الاطباء). دست همدیگر را گرفتن به وقت ملاقات، و این قایم مقام معانقه است. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
دوستی پاک وخالص با کسی داشتن دوستی کردن، دوستی پاک: ببرکات مصافات تو از چنان و رطه هایل بر چه جمله خلاص یافتند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکافحت
تصویر مکافحت
رویاروی با کسی جنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصافحه
تصویر مصافحه
دست دادن بیکدیگر هنگام ملاقات
فرهنگ لغت هوشیار
مصالحه: اسکندر بعد از ظهور علامات عصیان یارای آمدن نداشت با کیومرث طریقه مصالحت و دوستی پیش گرفت و او را نیز ترسانیده از راه صواب بینداخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسافحت
تصویر مسافحت
زنا کردن، زنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکافحت
تصویر مکافحت
((مُ فَ حَ))
روبرو شدن با دشمن در جنگ، دفاع کردن از کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصافات
تصویر مصافات
((مُ))
دوستی پاک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصافحه
تصویر مصافحه
((مُ فَ حَ یا حِ))
به هم دست دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محافظت
تصویر محافظت
پیره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مصالحه
تصویر مصالحه
سازش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مصاحبت
تصویر مصاحبت
همنشینی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مسافرت
تصویر مسافرت
رهسپاری
فرهنگ واژه فارسی سره
اخلاص، خلت، خلوص، دوستی خالصانه، دوستی پاک، صداقت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روبوسی، معانقه، دست دادن، دست یکدیگررا فشردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد