جدول جو
جدول جو

معنی مصاع - جستجوی لغت در جدول جو

مصاع
(ضُ)
مماصعت. جدال کردن. (یادداشت مؤلف). به یکدیگر شمشیر زدن. جنگ کردن. با هم کشش کردن و پیکار و خصومت نمودن. مماصعه. (منتهی الارب). و رجوع به مماصعت شود
لغت نامه دهخدا
مصاع
(مَصْ صا)
مرد سخت شمشیرزننده. مصع (م ص / م )
لغت نامه دهخدا
مصاع
زعرور است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به زعرور شود
لغت نامه دهخدا
مصاع
شمشیر کش تیغزن جنگ با شمشیر مردسخت شمشیر زننده بیکدیگر شمشیر زدن جنگ کردن، مقاتله
فرهنگ لغت هوشیار
مصاع
((مَ صَّ))
مرد سخت شمشیر زننده
تصویری از مصاع
تصویر مصاع
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مصقع
تصویر مصقع
فصیح، بلیغ، سخنور، بلند آواز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصاص
تصویر مصاص
راز، سر، خالص چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مطاع
تصویر مطاع
کسی که مردم از او فرمان برداری و اطاعت کنند، اطاعت شده، فرمان برده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصاب
تصویر مصاب
مصیبت زده، سختی دیده، راست و درست، به هدف رسیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قصاع
تصویر قصاع
قصعه ها، بشقاب بزرگ ها، کاسه ها، جمع واژۀ قصعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متاع
تصویر متاع
آنچه بتوان خرید یا فروخت، کالا، اسباب، مال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصاف
تصویر مصاف
جنگ، میدان جنگ، صف سپاه در میدان جنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشاع
تصویر مشاع
بخش ناکرده، غیرمفروز، مقابل مفروز، در علم حقوق ویژگی ملکی که مشترک بین دو یا چند نفر باشد و قسمت هر یک مفروز و محدود نشده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصراع
تصویر مصراع
یک نیمه از یک بیت شعر، یک لنگۀ در
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصدع
تصویر مصدع
آنچه باعث دردسر شود، دردسر دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصنع
تصویر مصنع
جایی که آب باران در آن جمع شود مانند حوض، آب گیر، آب انبار، کارگاه، کارخانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مناع
تصویر مناع
منع کننده، بسیار بازدارنده، آنکه یا آنچه کسی را از امری باز می دارد، ناهی، وازع، حابس، زاجر، معوّق، رادع،
بخیل، ممسک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصرع
تصویر مصرع
بیتی که هر دو مصراعش قافیه داشته باشد، بر زمین افکنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصاعب
تصویر مصاعب
شداید، مشقت ها، سختی ها، گرفتاری ها، جمع مصعب، مصعب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصاب
تصویر مصاب
مصبّ ها، محل هایی که آب رودخانه وارد دریا می شود، جاهای ریزش آب، جمع واژۀ مصبّ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصاعد
تصویر مصاعد
مصعدها، محل صعودها، جمع واژۀ مصعد
فرهنگ فارسی عمید
(مَ عِ)
جمع واژۀ مصعب. (یادداشت مؤلف). دشواریها و سختیها. (ناظم الاطباء). دشواریها و جاهای دشوار. (غیاث) (آنندراج) ، جمع واژۀ مصعب، به معنی گشن یا گشنی که هنوززیر بار و سواری نیامده است. سرکش. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ عِ)
جمع واژۀ مصعد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جاهای بلند. (غیاث) (آنندراج) : در مرکز آب و خاک روی به مصاعد هوا نهد و بر بالا رود (ابر) . (مرزبان نامه ص 101). مهابط و مصاعد آن از خوف صیادان بیرحم منزه... (سندبادنامه ص 120). سالها رتاج این کار بسته بماند که مصاعد آن قلعه با فلک همراز بود و با ملک هم آواز. (ترجمه تاریخ یمینی ص 55). مصاعد قلال و معاقل جبال او که موجب تمرد و سبب تهور گشته... بر باد دهد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 336). و رجوع به مصعد شود
لغت نامه دهخدا
(اِ بَ)
اقرار کردن حق کسی را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بحق کسی اقرار کردن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
جمع قصعه، از ریشه پارسی کاسه ها از ریشه پارسی کاسه گر کاسه فروش جمع قصعه کاسه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماصع
تصویر ماصع
آب شور آب تیره، آب روشن از واژگان دو پهلو، سپری شونده، درخشنده
فرهنگ لغت هوشیار
کالا و سود و منفعت و سامان و هر آنچه حوائج را سودمند باشد، کالا و اسباب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرصاع
تصویر مرصاع
فرفره، ماله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزاع
تصویر مزاع
خارپشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رصاع
تصویر رصاع
گای گاینده بندستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امصاع
تصویر امصاع
بی شیری، کم شیر دادن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مصعب، گشن ها و دشواری ها جاهای دشوار سختیها شداید مشقات توضیح باین معنی جمعی است بی مفرد، جمع مصعب
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مصعد، جاهای بلند جمع مصعد: بدان سبب که از آب لطیفتر بود (ابر) در مرکز آب و خاک روی بمصاعد هوا نهد و بر بالا رود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشاع
تصویر مشاع
بخش ناکرده، قسمت نشده، مشترک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصاعب
تصویر مصاعب
((مَ عِ))
جمع مصعب، دشواری ها و سختی ها
فرهنگ فارسی معین