جدول جو
جدول جو

معنی مصاداه - جستجوی لغت در جدول جو

مصاداه
(ضَ)
مداراه کردن. (منتهی الارب مادۀ ص دی) (آنندراج). مدارا کردن با کسی. (ناظم الاطباء) ، معارضه کردن. (از منتهی الارب) (از آنندراج). معارضه نمودن با کسی. (ناظم الاطباء) ، پوشانیدن کسی را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مصادفه
تصویر مصادفه
برخورد کردن با کسی، یافتن و دیدن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصادقه
تصویر مصادقه
با کسی دوستی کردن، از روی اخلاص با کسی دوست شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصادمه
تصویر مصادمه
به یکدیگر خوردن و همدیگر را کوفتن، به هم صدمه زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مصادره
تصویر مصادره
مال کسی را به زور ضبط کردن، جریمه و تاوان گرفتن، بازگیری، بازخواست
فرهنگ فارسی عمید
(ضَ بَ)
همدیگر نرمی کردن. (منتهی الارب). نرمی و مدارا نمودن با کسی. (ناظم الاطباء) ، برابری کردن کسی را در رفتار. (شرح قاموس) ، معارضه کردن با کسی در رفتار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضَ بَ)
همدیگر کوفتن و بر هم زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). با یکدیگر به هم واکوفتن. (مجمل اللغه) (تاج المصادر بیهقی). به یکدیگر واکوفتن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ قَ / قِ)
مصادقت. مصادقه. رجوع به مصادقه شود، دوستی. وداد
لغت نامه دهخدا
(ضَ)
راست گویی کردن با کسی. (ناظم الاطباء) ، همدیگر دوستی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). با یکدیگر دوستی داشتن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی). مخادنه. (تاج المصادر) ، به راستی دوستی کردن با کسی. (ناظم الاطباء). صداق. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ /دِ فَ / فِ)
مصادفه. ملاقات و مقابلی و روبرویی، دچارشدگی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضَ بَ)
یافتن کسی را و دیدن. (منتهی الارب). یافتن کسی را و ملاقات کردن او را. (ناظم الاطباء). برخورد کردن با کسی. یافتن و دیدن. (آنندراج). یافتن. (تاج المصادر بیهقی). ملاقی شدن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(طَ رَ)
از ’غ دو’، بامداد کردن نزدیک کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). با کسی پگاه کردن و به جایی رفتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِرَ / رِ)
مصادرت. مصادره. تاوان. (ناظم الاطباء). تاوان گیری. مطالبۀ مال به زور یا به سبب ارتکاب گناه. (یادداشت مؤلف). اخذ جریمه. جریمه گیری. ضبط کردن اموال و دارایی کسی به سبب جرمی که مرتکب شده یا دزدی و سلوک در طریق ناراست که سبب بدست آمدن آن دارایی شده است. (یادداشت لغت نامه). در اسلام مصادره سابقه دارد و از زمان خلفای راشدین شروع شده است، به این معنی که اگر والیان (عمال) از راه تجارت یا طریق دیگر اضافه بر حقوق سودی به دست می آوردند خلفا نصف آن سود را به نفع بیت المال مصادره می کردند چنانکه عمر با والیان خود در کوفه و بصره و بحرین چنان کرد و این عمل را در آن زمان مقاسمه و مشاطره می گفتند. در زمان بنی امیه که مأمورین عالیرتبۀ دولت باظلم و زور و استبداد مردم را غارت می کردند مصادره به نام استخراج صورت می گرفت تا آن درجه که در اواخر حکومت بنی امیه عاملی که از کار برکنار می شد دارایی اورا حساب می کردند و آنچه از دستشان می آمد از دارایی والی ضبط می نمودند. در اوایل خلافت عباسیان مصادره معمول نبود ولی بعدها که بیداد و طمع حکام آغاز گشت مصادره نیز رایج شد. منصور محلی را به نام ’بیت المال مظالم’ تأسیس کرد و هرچه از مأموران به مصادره می گرفت در آن محل جمع می کرد. بعدها مهدی و هارون و مأمون و مهتدی نیز به سبب مالهای کلان که عمال از مردم ستده بودند به مصادرۀ اموال آنان پرداختند. مصادرۀ اموال عمال گاه پیش از مرگ و گاه پس از مرگ آنان صورت می گرفت، چنانکه هارون اموال علی بن عیسی والی خراسان را پیش از مرگ او مصادره کرد که تنها اموال منقولش 150 بار شتر بود و اموال محمد بن سلیمان پس از مرگ وی مصادره گردید. بعد از عمال مصادرۀ وزیران شروع شد زیرا مالهای غارتی در بغداد نزد وزیران جمع می شد و خلفا آن را مصادره می کردند. این نوع مصادره در عهد مقتدر بیش از هر هنگام دیگر صورت گرفت زیرا او در خردسالی به خلافت رسیده بود و وزیران از این فرصت استفاده کرده اموال کلانی به دست آورده بودند مانند ابن فرات و خاقانی و حامد بن عباس و عبداﷲ بن محمد و احمد بن عبیداﷲ که اموال همگی مصادره شد و خود زندانی یا کشته شدند. به این ترتیب در عهد عباسیان مصادره منبع درآمد عمومی و خصوصی شد. والی مردم را مصادره می کرد! وزیر والی را! و خلیفه وزرا را و طبقات مختلف مردم یکدیگر را! اما خلفا تا برای پرداخت سپاهیان و هزینه های دیگر مجبور نمی شدند اموال وزیران را مصادر نمی کردند خلفا اموال وزیران را متعلق به بیت المال و استرداد آن را که به زور از مردم گرفته شده بود برای رفع حوائج عمومی امری مشروع می دانستند. (از تاریخ تمدن اسلام جرجی زیدان ترجمه جواهرکلام صص 199- 204). مصادرۀ اموال وزیران و امیران و صاحبان مشاغل و عمال و حکام در دستگاه سلاطین نیز رایج بوده است، چنانکه نمونه های بسیار از آن را در تاریخ بیهقی و دیگر کتب ادب و تاریخ می توان دید و البته این غیر از نقل کلیۀ اموال و ضبط املاک کسی بوده که با امیر یا سلطان رابطۀ مملوکیت داشته چنانکه موردی از آن را در سفرنامۀ ناصرخسرو (چ 3 دبیرسیاقی ص 107). می توان دید:
نه شان ز دزدان ترس و نه از مصادره بیم
نه خشک ریش ز همسایه و ز هم دندان.
فرخی.
وی (احمد عبدالصمد) قصدها کرد در معنی کالۀ وی بدان وقت که مرافعه افتاد با وی (احمد حسن) و مصادره. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 408).
غره مشو به رشوت و نازش که هرچه داد
بستاند از تو پاک به قهر و مصادره.
ناصرخسرو.
گردن ستبر کردی از سیم این و آن
با سیلی مصادره گردن ستبر به.
سوزنی.
جملۀ شهر در فرمان توست، مصادره و مطالبۀ شهر به خواست تو می باشد نه به نیک و نه به بد از تو بازخواستی نکرده ایم. (سمک عیار انتشارات آگاه ج 1 ص 47). دست مصادره درازکرد و خطۀ خراسان با سرها بغارتید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 111)، تاوان دادن. تن به مال بازخریدن. جان به مال نگه داشتن: رنجهای بزرگ رسانیدندش و مالی دیگر به مصادره بداد و آخر خلاص یافت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 507).
- دست به مصادره کردن، به مصادره اقدام کردن. مال ازمردم گرفتن به زور یا به سبب جرم: چون ازاخراجات و دخلها فرومانیم ضرورت را دست به مصادره... باید کرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 600).
- مصادره ستدن (گرفتن) ، مصادره گرفتن. پول و مالی را به جریمه گرفتن: تا چند کس از معروفان لشکر خویش بکشت و از اعیان مصادره ستد و همگان از وی ملول شدند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 56).
- مصادره کردن، مطالبه کردن. مؤاخذه کردن: احسان پادشاه آن است که بر مردم بهانه نگیرد و منقصتها نجوید و مصادره نکند. (مرصادالعباد ص 250).
- ، تنبیه کردن. مجازات کردن به مال. جریمه کردن. مطالبه کردن مال کسی را به سبب گناهی که کرده است یا به جبر: پس خالد بن برمک را بگرفت واو را هزارهزار درم سیم مصادره کرد. (مجمل التواریخ و القصص). کسان خواجۀ بزرگ را همه بگرفتند و مصادره کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 429).
گفتم چنین که حکم کنی تو مصادره ست
مرد حکیم کدیه کندنی مصادره.
سوزنی.
آنچه یافتندی به غارت بردندی و برسری مردم را مصادره کردندی تا یک باری مستأصل شدند. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 133). ظلم و مصادره ها و ناواجبات می کرد. (فارسنامۀ ابن بلخی ص 107). حرکتی ازاو در نظر سلطان ناپسند آمد، مصادره فرمود و عقوبت کرد. (گلستان).
، (اصطلاح منطق) آنچه از مقدمات مسأله در اول کتابی یا بابی از هندسه قرار دهند. (از مفاتیح)، (اصطلاح منطق) تصدیقی که معلم از متعلم یا مؤلف از قاری خواهد بی ذکر دلیل صحت آن تا سپس در موردی که معلم یا مؤلف در ذهن خود برای ذکر آن دلیل معلوم کرده است به ذکر آن پردازد و این بیشتر به علت صعوبت درک مبتدی باشد در اول یا مبتنی بودن فهم آن دلیل باشد به دانستن اموری که هنوز متعلم یا قاری آن امور نداند. (یادداشت مؤلف).
- مصادره به مطلوب (اصطلاح منطق) ، عبارت از قرار دادن مدعی است عین دلیل را، یعنی دلیل را مدعی قرار دادن. (از فرهنگ علوم عقلی تألیف سجادی)
لغت نامه دهخدا
(ضَ بَ)
مطالبه. (منتهی الارب). مطالبه کردن چیزی را از کسی. (ناظم الاطباء). مطالبه کردن. (از اقرب الموارد). تاوان فرمودن. (منتهی الارب) (آنندراج). تاوان فرمودن کسی را بر مال. (ناظم الاطباء). باژگیری. (مهذب الاسماء). تاوان جرم ستانیدن. (غیاث) ، در اصطلاح مستوفیان دیوان، ضبط اموال عامل است در ازاء مالی که در ضمان داشته. (از اقرب الموارد). تاوان دادن. (غیاث) (آنندراج) ، خون کسی را به مال او فروختن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ضُ بی ی)
راست و خالص کردن دوستی و اخوت را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : لایخرج عنه ملک مقرب و لا نبی مرسل و لا صفی لمصافاته. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 298). مصافات. رجوع به مصافات شود
لغت نامه دهخدا
(طَ)
کسی را از اسیری بازخریدن. (المصادر زوزنی) (ترجمان القرآن). سر خریدن و سربها دادن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آزاد کردن کسی را و سربهای وی گرفتن. و مبرد گوید: مفاداه آن است که کسی را بازدهی و کسی دیگر بگیری و فدی ̍، آنکه وی را بخری و گویند هر دو یکی است. فداء. (از اقرب الموارد). و رجوع به مفادات شود
لغت نامه دهخدا
(ضَبْءْ)
خواندن بیت را و راست نکردن، بر روش بایست جاری نکردن سخن را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، در نیام کردن شمشیر را مقلوب. (منتهی الارب). شمشیر کژ در نیام کردن. (تاج المصادر بیهقی). شمشیر را مقلوباً در نیام کردن، و همچنین است در نیزه، یعنی آن را مقلوباً در جلد نهادن. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) ، کج کردن نیزه و مانندآن را برای زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، کج و مایل گردانیدن بنا را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، برگردانیدن شتر لبها را وقت آب خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). یقال: صابا البعیر مشافره
لغت نامه دهخدا
(ضَ ضَ/ ضُ ضُ)
برجستن بر پشت اسب و سوار شدن. (ناظم الاطباء). رجوع به مصاهوه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ مَ / مِ)
مصادمت. (ناظم الاطباء). کوس. بر هم زدن. (یادداشت مؤلف) ، مدافعه. مزاحمت. (یادداشت مؤلف). و رجوع به مصادمت در همه معانی شود
لغت نامه دهخدا
(سُ)
از ’ب دو’، آشکار کردن دشمنی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). الحدیث: انه امر ان یبادی الناس بامره، ای یظهره لهم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَءْوْ)
عطا خواستن از کسی. (از منتهی الارب). درخواست بخشش نمودن. (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
از ’ر د ی’، طلب کردن کسی را و مدارا نمودن با وی. (از منتهی الارب). مراوده و مداراه، سنگ اندازی نمودن با قوم. (از منتهی الارب) : رادی عن القوم، رامی عنهم بالحجاره. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
پر کردن. (منتهی الارب). مداء. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به مداء شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مهاداه
تصویر مهاداه
مهادات در فارسی: ارمغان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
منادات در فارسی: خواندن، آواز دادن، هم نشینی در انجمن، به هم نازیدن، راز باز گفتن، دیدن دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مفاداه
تصویر مفاداه
مفادات در فارسی: سر بها گرفتن، آزاد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاداه
تصویر معاداه
معادا و معادات در فارسی: دشمنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصافاه
تصویر مصافاه
مصافات در فارسی: دوستی پاک یکرنگی در دوستی
فرهنگ لغت هوشیار
مطالبه، تاوان گرفتن، بازگیری، تاوان جرم ستانیدن، مال کسی را بزور ضبط کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مصادفه در فارسی: یافتن، دویدن، بر خورد کردن با این مانک در تازی نیامده برخورد کردن با کسی
فرهنگ لغت هوشیار
مصادقه و مصادقت در فارسی: رو راستی همدوستی دوستی کردن با یکدیگر، دوستی وداد
فرهنگ لغت هوشیار
مصادمه و مصادمت در فارسی: به هم زدن به همم خوردن کوست همکوبش هماسیبی با یکدیگر برخورد کردن بهم صدمه زدن، برخورد تصادم، جمع مصادمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباداه
تصویر مباداه
مبادات در فارسی: آشکار کردن نمایاندن، کین نمایی آشکار کردن دشمنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصادره
تصویر مصادره
((مُ دِ رِ))
مال کسی را به زور ضبط کردن، جریمه کردن، تاوان گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مصادره
تصویر مصادره
تاوان گیری
فرهنگ واژه فارسی سره