پسته، بادام، قیسی خشک، فندق، گردو خشک، کشمش، سبزه، سبزه تیزابی، برگۀ هلو، برگۀ زردآلو و به عبارت دیگر میوه های خشک از قبیل میوه های فوق و آلو و آلوچه و آلبالو و زردآلوی خشک، خرما، انجیر خشک و در قدیم آن را میوۀ خشک می گفته اند و آن غیر آجیل است، مقابل تره بار. (یادداشت بخط مؤلف). خشکه بار
پسته، بادام، قیسی خشک، فندق، گردو خشک، کشمش، سبزه، سبزه تیزابی، برگۀ هلو، برگۀ زردآلو و به عبارت دیگر میوه های خشک از قبیل میوه های فوق و آلو و آلوچه و آلبالو و زردآلوی خشک، خرما، انجیر خشک و در قدیم آن را میوۀ خشک می گفته اند و آن غیر آجیل است، مقابل تره بار. (یادداشت بخط مؤلف). خشکه بار
کشت و کار و زراعت را گویند. (برهان). کشت و زرع باشد. (سروری). کشتکاری و زراعت و فلاحت. (ناظم الاطباء). بمعنی کشت و کار باشد. (رشیدی) (انجمن آرا) (جهانگیری) (آنندراج). کشت و زراعت. (مؤید الفضلاء). رجوع به شعوری ج 1 ورق 199 شود: چون شود وقت کشت بشکاری آب آن چشمه میشود جاری. شیخ آذری (از جهانگیری) (انجمن آرا) (رشیدی)
کشت و کار و زراعت را گویند. (برهان). کشت و زرع باشد. (سروری). کشتکاری و زراعت و فلاحت. (ناظم الاطباء). بمعنی کشت و کار باشد. (رشیدی) (انجمن آرا) (جهانگیری) (آنندراج). کشت و زراعت. (مؤید الفضلاء). رجوع به شعوری ج 1 ورق 199 شود: چون شود وقت کشت بشکاری آب آن چشمه میشود جاری. شیخ آذری (از جهانگیری) (انجمن آرا) (رشیدی)
اشک ریز. گریان. اشکباران. اشک افشان: من بچشم خویش دیدم کعبه را کز زخم سنگ اشکبار از دست مشتی نابسامان آمده. خاقانی. عمر تو گم شد بخنده ترک بخنده سود تو از چشم اشکبار چه خیزد. خاقانی. دام و دد دشت را بسویش با من همه اشکبار بینند. نظامی. چو از چشم گریندۀ اشکبار بر آن خوابگه کرد لختی نثار. نظامی. چون چنین دیدند ترسایانش زار میشدند اندر غم او اشکبار. مولوی. میگریم و مرادم از این سیل اشکبار تخم محبتی است که در دل بکارمت. حافظ. بحیرتم چو در ابر سفید باران نیست چه دجله هاست که در چشم اشکبار من است. کلیم.
اشک ریز. گریان. اشکباران. اشک افشان: من بچشم خویش دیدم کعبه را کز زخم سنگ اشکبار از دست مشتی نابسامان آمده. خاقانی. عمر تو گم شد بخنده ترک بخنده سود تو از چشم اشکبار چه خیزد. خاقانی. دام و دد دشت را بسویش با من همه اشکبار بینند. نظامی. چو از چشم گریندۀ اشکبار بر آن خوابگه کرد لختی نثار. نظامی. چون چنین دیدند ترسایانْش زار میشدند اندر غم او اشکبار. مولوی. میگریم و مرادم از این سیل اشکبار تخم محبتی است که در دل بکارمت. حافظ. بحیرتم چو در ابر سفید باران نیست چه دجله هاست که در چشم اشکبار من است. کلیم.
شکاری و شکارچی و نخجیرگر و صیاد. (ناظم الاطباء). شکاری و صیاد. (آنندراج) : بیا بر بام ای عارف مکن هر نیمشب زاری کبوترهای دلها را توئی شاهین اشکاری. شمس تبریزی (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 143)
شکاری و شکارچی و نخجیرگر و صیاد. (ناظم الاطباء). شکاری و صیاد. (آنندراج) : بیا بر بام ای عارف مکن هر نیمشب زاری کبوترهای دلها را توئی شاهین اشکاری. شمس تبریزی (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 143)
نام لحنی است از مصنفات باربد. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج). نام لحن بیست و چهارم است از سی لحن باربد. (برهان) (ناظم الاطباء). لحنی است از سی لحن باربد. (فرهنگ رشیدی). نام لحنی از موسیقی. (یادداشت مؤلف). در صورت الحان باربدی که نظامی گنجوی در خسرو و شیرین آورده نام لحن سیزدهم است. (حاشیۀ برهان چ معین) : چوبر مشکویه کردی مشک مالی همه مشکو شدی پر مشک حالی. نظامی (از یادداشت مؤلف)
نام لحنی است از مصنفات باربد. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج). نام لحن بیست و چهارم است از سی لحن باربد. (برهان) (ناظم الاطباء). لحنی است از سی لحن باربد. (فرهنگ رشیدی). نام لحنی از موسیقی. (یادداشت مؤلف). در صورت الحان باربدی که نظامی گنجوی در خسرو و شیرین آورده نام لحن سیزدهم است. (حاشیۀ برهان چ معین) : چوبر مشکویه کردی مشک مالی همه مشکو شدی پر مشک حالی. نظامی (از یادداشت مؤلف)
هر چیزی که مشک از آن می بارد و پراکنده میگردد. (ناظم الاطباء). مشک افشان. خوشبوی ساز. عطرافشان: جعدشان در مجلس اومشکبار زلفشان در پیش او عنبرفشان. فرخی. کنار تو از روی معشوق، خوش دو دست تو از زلف بت، مشکبار. فرخی. این به رنگ سبز کرده پایها را سبزفام وآن به مشک ناب کرده چنگها را مشکبار. منوچهری. ای چشم پرخمارت دلها به کار کرده وی زلف مشکبارت جانها شکار کرده. خاقانی. دم گرگ است یا دم آهو که همه مشکبار بندد صبح. خاقانی. از اثر خاک تو، مشکین غبار پیکر آن بوم شده مشکبار. نظامی. آن پیک نامور که رسید از دیار دوست آورد حرز جان ز خط مشکبار دوست. حافظ. بر هم چو میزدآن سر زلفین مشکبار با ما سر چه داشت زبهر خدا بگو. حافظ. چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد نفس به بوی خوشش مشکبار خواهم کرد. حافظ. بر خاکیان عرش فشان جرعۀ لبش تا خاک لعل گون شود و مشکبار هم. حافظ
هر چیزی که مشک از آن می بارد و پراکنده میگردد. (ناظم الاطباء). مشک افشان. خوشبوی ساز. عطرافشان: جعدشان در مجلس اومشکبار زلفشان در پیش او عنبرفشان. فرخی. کنار تو از روی معشوق، خوش دو دست تو از زلف بت، مشکبار. فرخی. این به رنگ سبز کرده پایها را سبزفام وآن به مشک ناب کرده چنگها را مشکبار. منوچهری. ای چشم پرخمارت دلها به کار کرده وی زلف مشکبارت جانها شکار کرده. خاقانی. دم گرگ است یا دم آهو که همه مشکبار بندد صبح. خاقانی. از اثر خاک تو، مشکین غبار پیکر آن بوم شده مشکبار. نظامی. آن پیک نامور که رسید از دیار دوست آورد حرز جان ز خط مشکبار دوست. حافظ. بر هم چو میزدآن سر زلفین مشکبار با ما سر چه داشت زبهر خدا بگو. حافظ. چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد نفس به بوی خوشش مشکبار خواهم کرد. حافظ. بر خاکیان عرش فشان جرعۀ لبش تا خاک لعل گون شود و مشکبار هم. حافظ
باریدن شکر. افشاندن شکر، شیرین حرکاتی: آمدند از ره شکرباری کرده زیر قصب کله داری. نظامی. ، کنایه از سخن شیرین گفتن. شیرین سخنی. شیرین گفتاری: خدای را که تواند گزارد شکر و سپاس یکی منم که به شکرش کنم شکرباری. سعدی
باریدن شکر. افشاندن شکر، شیرین حرکاتی: آمدند از ره شکرباری کرده زیر قصب کله داری. نظامی. ، کنایه از سخن شیرین گفتن. شیرین سخنی. شیرین گفتاری: خدای را که تواند گزارد شکر و سپاس یکی منم که به شکرش کنم شکرباری. سعدی
آسودگی. راحتی. فارغبالی: گوشت که بر کتف وی (ضحاک) بود ریش گشت و بدرد آمد چنانکه شب و روز مرد را از درد سبکباری نبود و هیچ مخلوق مر آن دوش او را دوا ندانست کردن. (ترجمه طبری بلعمی)، مجرد از علایق دنیوی بودن. آزادگی: سبکباری کنی دعوی و آنگاه گناهان کرده ای بر پشت انبار. ناصرخسرو. زاد این راه گرانباری بود و زاد آن راه سبکباری. (تفسیر ابوالفتوح). دلم ربودی و جان میدهم بطیبت نفس که هست راحت درویش در سبکباری. سعدی (طیبات). ، مقابل سنگین باری بار سبک داشتن: چون گرانباران بسختی میروند هم سبکباری و چستی خوشتر است. سعدی (طیبات). آدمی رازبان فضیحت کرد جوز بی مغز را سبکباری. سعدی (گلستان)
آسودگی. راحتی. فارغبالی: گوشت که بر کتف وی (ضحاک) بود ریش گشت و بدرد آمد چنانکه شب و روز مرد را از درد سبکباری نبود و هیچ مخلوق مر آن دوش او را دوا ندانست کردن. (ترجمه طبری بلعمی)، مجرد از علایق دنیوی بودن. آزادگی: سبکباری کنی دعوی و آنگاه گناهان کرده ای بر پشت انبار. ناصرخسرو. زاد این راه گرانباری بود و زاد آن راه سبکباری. (تفسیر ابوالفتوح). دلم ربودی و جان میدهم بطیبت نفس که هست راحت درویش در سبکباری. سعدی (طیبات). ، مقابل سنگین باری بار سبک داشتن: چون گرانباران بسختی میروند هم سبکباری و چستی خوشتر است. سعدی (طیبات). آدمی رازبان فضیحت کرد جوز بی مغز را سبکباری. سعدی (گلستان)
پسته، بادام، قیسی خشک، فندق، گردو، کشمش، برگه هلو و زردآلو و بعبارت دیگر میوه های خشک از قبیل میوه های فوق و آلو و آلوچه و آلبالو و زردآلو و آلوی خشک و انجیر خشک و غیره را گویند، خشکه بار
پسته، بادام، قیسی خشک، فندق، گردو، کشمش، برگه هلو و زردآلو و بعبارت دیگر میوه های خشک از قبیل میوه های فوق و آلو و آلوچه و آلبالو و زردآلو و آلوی خشک و انجیر خشک و غیره را گویند، خشکه بار