جدول جو
جدول جو

معنی مشکباری - جستجوی لغت در جدول جو

مشکباری
(مُ / مِ)
مشک افشانی:
که گرچه نیابد ریاحین شکفته
نماند صبا عادت مشکباری.
رضی نیشابوری
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بشکاری
تصویر بشکاری
کشت کاری، زراعت، کشت وکار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشکبار
تصویر مشکبار
آنچه که بوی مشک پراکنده سازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اشک باری
تصویر اشک باری
اشک باریدن، اشک ریختن، گریستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خشکبار
تصویر خشکبار
میوه های خشک شده مانند گردو، کشمش، پسته، انجیر، بادام و توت
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ)
معارضه کننده با هم یکدیگر را. (آنندراج). با هم خصومت کننده و با هم مقابلی کننده، حریف جاه و منصب. (ناظم الاطباء). و رجوع به تباری شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
به کرایه گیرنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که به کرایه میگیرد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تکاری شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَبْ بِ)
عمل تکبر و خودخواهی. خودستایی: و دیگر از تعنت و متکبری خالی باشد. (منتخب قابوسنامه ص 17)
لغت نامه دهخدا
(خُ)
پسته، بادام، قیسی خشک، فندق، گردو خشک، کشمش، سبزه، سبزه تیزابی، برگۀ هلو، برگۀ زردآلو و به عبارت دیگر میوه های خشک از قبیل میوه های فوق و آلو و آلوچه و آلبالو و زردآلوی خشک، خرما، انجیر خشک و در قدیم آن را میوۀ خشک می گفته اند و آن غیر آجیل است، مقابل تره بار. (یادداشت بخط مؤلف). خشکه بار
لغت نامه دهخدا
(شْ / شِ)
هویدائی. ظهور. پیدائی. پدیداری. فاشی. ذیعان. ذیوع. شیوع. وضوح. روشنی. صراحت. رکی. بی پردگی. بروز. بیان. بداهت. یقین. تبین. ابانت
لغت نامه دهخدا
(بَ)
کشت و کار و زراعت را گویند. (برهان). کشت و زرع باشد. (سروری). کشتکاری و زراعت و فلاحت. (ناظم الاطباء). بمعنی کشت و کار باشد. (رشیدی) (انجمن آرا) (جهانگیری) (آنندراج). کشت و زراعت. (مؤید الفضلاء). رجوع به شعوری ج 1 ورق 199 شود:
چون شود وقت کشت بشکاری
آب آن چشمه میشود جاری.
شیخ آذری (از جهانگیری) (انجمن آرا) (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
اشک ریز. گریان. اشکباران. اشک افشان:
من بچشم خویش دیدم کعبه را کز زخم سنگ
اشکبار از دست مشتی نابسامان آمده.
خاقانی.
عمر تو گم شد بخنده ترک بخنده
سود تو از چشم اشکبار چه خیزد.
خاقانی.
دام و دد دشت را بسویش
با من همه اشکبار بینند.
نظامی.
چو از چشم گریندۀ اشکبار
بر آن خوابگه کرد لختی نثار.
نظامی.
چون چنین دیدند ترسایانش زار
میشدند اندر غم او اشکبار.
مولوی.
میگریم و مرادم از این سیل اشکبار
تخم محبتی است که در دل بکارمت.
حافظ.
بحیرتم چو در ابر سفید باران نیست
چه دجله هاست که در چشم اشکبار من است.
کلیم.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شکاری و شکارچی و نخجیرگر و صیاد. (ناظم الاطباء). شکاری و صیاد. (آنندراج) :
بیا بر بام ای عارف مکن هر نیمشب زاری
کبوترهای دلها را توئی شاهین اشکاری.
شمس تبریزی (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 143)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شکر و سپاس و شکرگزاری و حق گزاری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
نام لحنی است از مصنفات باربد. (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج). نام لحن بیست و چهارم است از سی لحن باربد. (برهان) (ناظم الاطباء). لحنی است از سی لحن باربد. (فرهنگ رشیدی). نام لحنی از موسیقی. (یادداشت مؤلف). در صورت الحان باربدی که نظامی گنجوی در خسرو و شیرین آورده نام لحن سیزدهم است. (حاشیۀ برهان چ معین) :
چوبر مشکویه کردی مشک مالی
همه مشکو شدی پر مشک حالی.
نظامی (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
صمغ درخت کاج و صنوبر که به فرانسه تربانتین نامند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ)
هر چیزی که مشک از آن می بارد و پراکنده میگردد. (ناظم الاطباء). مشک افشان. خوشبوی ساز. عطرافشان:
جعدشان در مجلس اومشکبار
زلفشان در پیش او عنبرفشان.
فرخی.
کنار تو از روی معشوق، خوش
دو دست تو از زلف بت، مشکبار.
فرخی.
این به رنگ سبز کرده پایها را سبزفام
وآن به مشک ناب کرده چنگها را مشکبار.
منوچهری.
ای چشم پرخمارت دلها به کار کرده
وی زلف مشکبارت جانها شکار کرده.
خاقانی.
دم گرگ است یا دم آهو
که همه مشکبار بندد صبح.
خاقانی.
از اثر خاک تو، مشکین غبار
پیکر آن بوم شده مشکبار.
نظامی.
آن پیک نامور که رسید از دیار دوست
آورد حرز جان ز خط مشکبار دوست.
حافظ.
بر هم چو میزدآن سر زلفین مشکبار
با ما سر چه داشت زبهر خدا بگو.
حافظ.
چو باد عزم سر کوی یار خواهم کرد
نفس به بوی خوشش مشکبار خواهم کرد.
حافظ.
بر خاکیان عرش فشان جرعۀ لبش
تا خاک لعل گون شود و مشکبار هم.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(بُ کَ)
منسوب به بشکلار. رجوع به بشکلار شود
لغت نامه دهخدا
نوعی ازحلوا باشد، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ)
باریدن شکر. افشاندن شکر، شیرین حرکاتی:
آمدند از ره شکرباری
کرده زیر قصب کله داری.
نظامی.
، کنایه از سخن شیرین گفتن. شیرین سخنی. شیرین گفتاری:
خدای را که تواند گزارد شکر و سپاس
یکی منم که به شکرش کنم شکرباری.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(سَ بُ)
آسودگی. راحتی. فارغبالی: گوشت که بر کتف وی (ضحاک) بود ریش گشت و بدرد آمد چنانکه شب و روز مرد را از درد سبکباری نبود و هیچ مخلوق مر آن دوش او را دوا ندانست کردن. (ترجمه طبری بلعمی)، مجرد از علایق دنیوی بودن. آزادگی:
سبکباری کنی دعوی و آنگاه
گناهان کرده ای بر پشت انبار.
ناصرخسرو.
زاد این راه گرانباری بود و زاد آن راه سبکباری. (تفسیر ابوالفتوح).
دلم ربودی و جان میدهم بطیبت نفس
که هست راحت درویش در سبکباری.
سعدی (طیبات).
، مقابل سنگین باری بار سبک داشتن:
چون گرانباران بسختی میروند
هم سبکباری و چستی خوشتر است.
سعدی (طیبات).
آدمی رازبان فضیحت کرد
جوز بی مغز را سبکباری.
سعدی (گلستان)
لغت نامه دهخدا
چیزی که از آن مشک ببارد و پراکنده شود، معطر: برخاکیان عشق فشان جرعه لبش تا خاک لعل گون شود و مشکبار هم. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبکباری
تصویر سبکباری
پرنده تیز رو سبک پر، فارغ آسوده فارغ البال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشکبوی
تصویر مشکبوی
هر چیز معطر و خوشبوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکبار
تصویر اشکبار
گریان، اشک ریز اشک افشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکاری
تصویر متکاری
سلاک گیرنده (سلاک کرایه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غشکاری
تصویر غشکاری
کلاهبرداری شار آمیزش چیزی کم بها با چیزی پر بها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبکاری
تصویر شبکاری
عمل شبکار کار کردن در شب
فرهنگ لغت هوشیار
پسته، بادام، قیسی خشک، فندق، گردو، کشمش، برگه هلو و زردآلو و بعبارت دیگر میوه های خشک از قبیل میوه های فوق و آلو و آلوچه و آلبالو و زردآلو و آلوی خشک و انجیر خشک و غیره را گویند، خشکه بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشکباری
تصویر اشکباری
اشک ریختن گریستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشکاری
تصویر بشکاری
زراعت کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشکاری
تصویر آشکاری
هویدایی، ظهور، پیدائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشکبار
تصویر خشکبار
((خُ))
میوه های خشک شده مانند توت، آلو، زردآلو و هلو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشکمالی
تصویر مشکمالی
((مُ))
بیست و چهارمین و به روایتی سیزدهمین لحن از سی لحن باربد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشکبار
تصویر مشکبار
((مُ))
چیزی که از آن مشک ببارد، کنایه از معطر
فرهنگ فارسی معین