جدول جو
جدول جو

معنی مشمش - جستجوی لغت در جدول جو

مشمش
زردآلو
تصویری از مشمش
تصویر مشمش
فرهنگ فارسی عمید
مشمش
(مِ مِ)
قسمی پارچۀ تنک برای چادر زنان و پیراهن تابستانی. (یادداشت مؤلف).
- مشمش زری، مشمش زرکش. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
مشمش
(مِ مِ / مَ مَ)
زردآلو... و بعضی ’آلو’ را مشمش گویند. (منتهی الارب) (آنندراج). درختی است بلند و گاه تا به اندازۀ گردو بالا میرود و دارای شاخ و برگ فراوان و مغز و میوه آن اگر تلخ باشد ’گلابی’ و اگر شیرین باشد ’لوزی’ نامند و واحد آن مشمشه و برخی آلو را مشمش نامند. (از اقرب الموارد) (از محیطالمحیط). زردآلو و یا آلو. (از ناظم الاطباء). زردآلو. (دهار) (الفاظالادویه) (مهذب الأسماء). زردآلو و آن را خوبانی نیز گویند و آن میوه ای است شیرین. (غیاث) تفاح ارمینی. برقوق. زردآلو. (یادداشت مؤلف). نوعی زردآلو که در افریقا و سوریه فراوان است، این میوه بسیار ناسازگار و مضر است و در دوران جنگهای صلیبی ’مزافرانشی’ بمعنی ’فرنگیان را می کشد’ شهرت یافته است. دوران رسیدن بار درخت مشمش بیش از پانزده روز نمی پاید و به همین دلیل ’دولت المشمش’ مثلی است و بدان دولت و قدرت زودگذری را تعبیر کنند. (از السنۀ ترکیه و فرانسویه نکت لغتی). ابوالعباس گوید اهل کوفه او را به فتح هر دو میم گویند و اهل شام او را آلو دانند... مسیح گوید زردآلو را برقوق گویند و به رومی اصافو گویند و معلوم نیست که هرقوق از کدام لغت است... (ترجمه صیدنه، نسخۀ خطی کتاب خانه لغت نامۀ دهخدا). به فارسی زردآلو و به ترکی ارک و اقسام می باشد و بهترین او شیرین و پرآب و کم جرم وخشک او بهتر از تازه است... (تحفۀ حکیم مؤمن). و رجوع به تذکرۀ داود ضریر انطاکی و اختیارات بدیعی والابنیه عن حقایق الادویه و فهرست مخزن الادویه شود
لغت نامه دهخدا
مشمش
زرد آلو زرد آلو
تصویری از مشمش
تصویر مشمش
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشوش
تصویر مشوش
درهم، شوریده، پریشان، آشفته، نامرتب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشمع
تصویر مشمع
شمع آلود، موم آلوده، پارچه یا چیز دیگر که با شمع یا موم آلوده شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشمر
تصویر مشمر
آنکه به شتاب و سرعت وادار شده، آمادۀ کار شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کشمش
تصویر کشمش
مویز، انگور خشکیده، انگور سیاه خشک شده، سکج، سیج، زبیب، هولک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشمشه
تصویر مشمشه
آنفلوانزا، بیماری ویروسی واگیردار حاد دستگاه تنفسی که با عوارضی مانند التهاب مخاط بینی، حلق، تب، سرفه، درد پهلو، سینه درد، سردرد، درد عضلانی و استخوان ها به خصوص دست، پا و کمر بروز می کند، گریپ، انفلوانزا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشاش
تصویر مشاش
ویژگی استخوان بدون مغز، استخوان نرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشمر
تصویر مشمر
مرد با همت در کار، کوشا، کارآزموده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشمس
تصویر مشمس
در آفتاب گذاشته شده، آفتاب زده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخمش
تصویر مخمش
مخدوش، خدشه دار، خراشیده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ مَ)
به لغت زند و پازند نوعی از زردآلو و قیسی باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). هزوارش ’مشمشیا’ و ’آلوچیک’ در عربی مشمش از ریشه سریانی... (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به مشمش شود
لغت نامه دهخدا
(صَ / صِ / صُ ئی ی)
سبکی و شتابی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، در آب تر نهادن دارو را. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خیساندن دارو در آب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ شَ / مِ مِ شَ)
یک دانه زردآلو. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مشمش شود
لغت نامه دهخدا
(مِ مِ شَ / شِ)
مرض وبائی. انفلوآنزا. مرضی است مسری که بیشتر در اسب و استر و خر دیده شده و به انسان نیز سرایت می کند. در انسان و حیوان مشمشه به دو شکل متفاوت ظاهر میشود و حتی نام آنها هم یکی نیست. یکی مشمشۀ معمولی است که مخاط بینی و احشاء را فرامی گیرد و دیگری فارسن است که بیشتر به صورت دملهای زیرپوستی ظاهر میشود و هر دو شکل این بیماری دارای یک میکرب است که آن را باسیل مروو می نامند و آن در سال 1882 میلادی توسط لفلر (1852-1915 میلادی) کشف شده است. مشمشه معمولاً از حیوانات به انسان سرایت می کند و اشخاصی که با حیوانات سر و کار دارند چون دامپزشکان و قصابان و دامداران، بیشتر گرفتار میشوند، و چون این بیماری غالباً کشنده است حیوان مبتلا را باید بی درنگ نابود کرد
لغت نامه دهخدا
(مِ مِ)
مانند مشمش. همچون مشمش به لون. به رنگ مشمش: ان المختار منه هو المشبع الصفره المقارب بالتشبه بالجلنار من الاحمر و بعده المشمشی. (الجماهر بیرونی ص 74). و هناک معدن یعرف بناونولون جوهره مشمشی. (الجماهر بیرونی ص 86). و رجوع به همان کتاب و مشمش شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مشاش
تصویر مشاش
زمین نرم، نفس، دم
فرهنگ لغت هوشیار
آفتابدیده، آفتابزده، می آفتابی در آفتاب گذارده شده آفتاب زده، شراب آفتاب پرورد: وز شرابهای مسکر شراب انگوری که از انگور لعل کرده باشند و مشمس بود. و مشمس آن بود که انگور را یک هفته بافتاب بنهند و باز بکوبند و بخمهای سنگین روغن داده اندر کنند و شش ماه بنهند تا تمام برسد
فرهنگ لغت هوشیار
شتابیده، آماده، آهنجیده، دامن به کمر زده کوشا بسرعت واداشته، تهیه شده مهیا، قصد شده، دامن بکمر زده: زان یک بنیان شرع گشته مشید زین یک دامان عدل گشته مشمر. (قاآنی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشوش
تصویر مشوش
پریشان کننده، آمیزنده و آشفته آرزومند کننده، تشویق کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشمع
تصویر مشمع
موم آلوده شده، اندود شده با موم و شمع
فرهنگ لغت هوشیار
خراشدار خدشه وارد آمده: مخدوش: هفتاد بار توبه کند شب رسول حق تو به شکن حق است که توبه مخمش است. (دیوان کبیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشمش
تصویر کشمش
انگور خشک کرده، مویز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشمش
تصویر قشمش
کشمش
فرهنگ لغت هوشیار
بیماری واگیردار و خطرناک که میکروب از راه حلق و بینی وارد بدن میشود و عوارض آن عبارتند از سرفه، درد پهلو، سینه درد و قی و اسهال و قولنج و درد استخوانهای دست و یا کمر که آنرا آنفلوانزا و گریپ عام گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشمشی
تصویر مشمشی
پارچه نازک شبکه دار توز (در آذربایجان)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کشمش
تصویر کشمش
((کِ مِ))
دانه های خشک شده میوه انگور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخمش
تصویر مخمش
((مُ خَ مَّ))
خدشه وارد آمده، مخدوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشوش
تصویر مشوش
((مُ شَ وَّ))
آشفته، پریشان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشمع
تصویر مشمع
((مُ شَ مَّ))
اندود شده با موم، مومی، نوعی پارچه نایلونی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشمس
تصویر مشمس
((مُ شَ مَّ))
آفتاب زده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشمر
تصویر مشمر
((مُ شَ مَّ))
به سرعت واداشته، تهیه شده، مهیا، قصد شده، دامن به کمر زده
فرهنگ فارسی معین
نوعی بیماری انسان و دام
فرهنگ گویش مازندرانی