جدول جو
جدول جو

معنی مشذب - جستجوی لغت در جدول جو

مشذب
(مِ ذَ)
داس که بدان خشاوه کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، مشاذب. (ناظم الاطباء). داس رزبر. (دهار) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
مشذب
(مُ شَذْ ذَ)
مرد نیک درازبالا و نیکوخوی. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و فی نعته صلی اﷲ علیه و آله ’اقصر من المشذب’. (ناظم الاطباء) ، درخت خشاوه کرده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آراسته و پیراسته: و چون کوتوال عزالدین مرغزی مردی بود به تجارب ایام مهذب و مشذب. جز استیمان و تضرع حیلتی دیگر ندید. (جهانگشای جوینی) ، خرمابن دراز. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اسب درازخلقت. (ناظم الاطباء). اسب درازخایه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مکذب
تصویر مکذب
تکذیب کننده، انکار کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشوب
تصویر مشوب
آمیخته شده، آغشته، آلوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشطب
تصویر مشطب
آنچه در آن خط باشد، خط دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معذب
تصویر معذب
در رنج و عذاب، عذاب شده، شکنجه شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشیب
تصویر مشیب
پیر شدن، سفید شدن مو، پیری و سفیدی موی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشرب
تصویر مشرب
ذوق و میل و هوای نفس، جای آب خوردن، آبشخور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهذب
تصویر مهذب
پاکیزه شده از عیب و نقص، خوش اخلاق، پاکیزه خوی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشعب
تصویر مشعب
راه، طریق
فرهنگ فارسی عمید
(مَ عَ)
راه. ج، مشاعب. (مهذب الاسماء). راه در کوه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). راه: مشعب الحق، راهی که حق را از باطل جدا سازد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، داغی است شتران را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَعْ عَ)
وصله شده و پینه زده. (ناظم الاطباء). اصلاح شده. (از اقرب الموارد) : فی کل قعب مشعب، ای مجبور فی مواضع منه. (ابن کناسه ازاقرب الموارد). و رجوع به تشعیب و مشعبه شود، نشان کرده شدۀ با نشان شعب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ عَ)
برما. (منتهی الارب). برما و مته. (ناظم الاطباء). مثقب. (اقرب الموارد) ، سوزن و دست افزار کاسه بند. ج، مشاعب. (مهذب الاسماء). ابزاری که بدان ظروف شکسته را مرمت کنند. (ناظم الاطباء). دست افزار کاسه بند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ ذِ)
جمع واژۀ مشذب. (ناظم الاطباء). و رجوع به مشذب شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
متفرق و پریشان شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تفرق قوم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَطْ طَ)
ثوب مشطب،جامۀ خطدار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، رجل مشطب، مردی که بر چهره اش اثر شمشیر باشد. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد) ، سیف مشطب، شمشیر شطبه دار. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از محیط المحیط) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). المشطب من السیوف الذی فیه طرائق، کالجداول معموله فربما کانت مرتفعه و ربما کانت منحدره. (الجماهر بیرونی ص 253). قسمی از شمشیر یمانی که شطبه یعنی جوی دارد در متن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مکذب
تصویر مکذب
دروغگو یا بنده کسی را، بدروغ برانگیزاننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معذب
تصویر معذب
در شکنجه کشیده شده، عذاب شده
فرهنگ لغت هوشیار
شاخه راه راه کوهستانی در غاله مته مته بند زنی راه طریق، جمع مشاعب
فرهنگ لغت هوشیار
راهراه خط دار: سیف مشطب ثوب مشطب یا سیف (شمشیر) مشطب. شمشیر خط دار: و دیگر نوع (شمشیر) مشطب و این مشطب چهارگونه بود با چهار جو: یکی آنک نشان جویها ژرف نبودو گوهر وی مانند پایهای موچه بود زبانه زنان و دیگر آنک نشانهای جوع ژرف باشد و گوهر او گرانمایه چون مروارید آنرا لولو خوانند و سدیگر چنانک جوی چهار سوی بود و گوهر آن زمان نمایدکه کژداری و چهارم آنک ساده باشد و اندک مایه اثر جو دارد و درازی او سه بدست و چهار انگشت پهنا دارد و گوهر وی بسیاهی زند آن را بوستانی خوانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشرب
تصویر مشرب
نوشیدن آب، آشامیدن، شرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشوب
تصویر مشوب
در هم آمیخته شیبانیده، آلوده آمیخته شده، آلوده
فرهنگ لغت هوشیار
زالی سپیدی موی پیر شدن سفید موی گردیدن، پیری: شاید که مرد پیر بدین گه جوا شود گیتی بدیل یافت شباب از پی مشیب. (رودکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهذب
تصویر مهذب
پاک کننده از عیوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکذب
تصویر مکذب
((مُ کَ ذِّ))
تکذیب کننده، انکارکننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشجب
تصویر مشجب
((مِ جَ))
دار، چوب که بر آن جامه اندازند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهذب
تصویر مهذب
((مُ هَ ذَّ))
پاکیزه شده از عیب و نقص
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشرب
تصویر مشرب
((مَ رَ))
آبشخور، روش، مسلک، جمع مشارب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معذب
تصویر معذب
((مُ عَ ذَّ))
آزار شده، در رنج و عذاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشعب
تصویر مشعب
((مَ عَ))
راه، طریق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشوب
تصویر مشوب
((مَ))
آلوده شده، آمیخته، آشفته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشیب
تصویر مشیب
((مَ))
سپیدموی، پیری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکذب
تصویر مکذب
((مُ کَ ذَّ))
تکذیب شده، دروغ زن دانسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معذب
تصویر معذب
رنجیده
فرهنگ واژه فارسی سره
مدنی، متمدّن، فرهنگ شده، محترم
دیکشنری اردو به فارسی