جدول جو
جدول جو

معنی مشافر - جستجوی لغت در جدول جو

مشافر
مشفرها، لب ها، دهانها، جمع واژۀ مشفر
تصویری از مشافر
تصویر مشافر
فرهنگ فارسی عمید
مشافر
(مَ فِ)
جمع واژۀ مشفر یا مشفر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مشفر شود
لغت نامه دهخدا
مشافر
جمع مشفر، لفچ های شتران دهان ها به گواژ جمع مشفر: لفجها، دهانها: منطقه فرمان تو از مخنقه چنگال متعدیان مارا نگاه دارد و شکوه اظافر تو مارا در مشافر خون خواران نیفکند
فرهنگ لغت هوشیار
مشافر
((مَ فِ))
لفج ها، دهان ها، جمع مشفر
تصویری از مشافر
تصویر مشافر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشاعر
تصویر مشاعر
مشعرها، محلهای قربانی و اجرای مناسک حج، علامت ها، نشانه ها، قوه های ادراک، جمع واژۀ مشعر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسافر
تصویر مسافر
سفر کننده، در تصوف رهرو، سالک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منافر
تصویر منافر
ناخوشایند، آنچه خوش آیند و دلپسند نباشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشارف
تصویر مشارف
مشرف ها، جاهای بلند، جمع واژۀ مشرف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشاور
تصویر مشاور
مشورت کننده، کنکاش کننده، طرف شور، رایزن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغافر
تصویر مغافر
مغفرها، زرهایی که زیر کلاه بر سر می گذاشته اند، کلاه خودها، جمع واژۀ مغفر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشارف
تصویر مشارف
جمع مشرف و مشرفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغافر
تصویر مغافر
جمع مغفر، خود ها زیر خودیها جمع مغفر
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مشجر، روییدنگاهان درختستان ها جمع مشجر: و گلستان و بستان بهم شاید (قافیه کردن) چه هر چند اصل آن بوی ستان بوده است چون از آن حذفی کرده اند و آنرا اسم علم مشاجر و مغرس ریاحین گردانیده گویی کلمه مفردست
فرهنگ لغت هوشیار
نازنده: به تبار، در فارسی: رماننده داوری کننده با دیگری در حسب و نسب، افتخارکننده، رماننده نافر مقابل ملائم: (دوم قوت جنباننده که بتایید او حیوان بجنبد و بدانچه ملائم اوست میل کند و از آنچه منافر اوست بگریزد) (چهارمقاله. 11)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشاعر
تصویر مشاعر
حواس پنجگانه ظاهری و حواس باطنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسافر
تصویر مسافر
سفر کننده، راهی، رونده، سیاح
فرهنگ لغت هوشیار
کنکاش کننده، مشیر و وزیر مشورت کرده شده و پند دهنده و پند گوینده، رای زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسافر
تصویر مسافر
((مُ فِ))
سفرکننده، سفر رونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشاور
تصویر مشاور
((مُ وِ))
مشورت کننده، طرف شور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشاعر
تصویر مشاعر
((مَ عِ))
جمع مشعر، حواس، جاهای عبادت حاجیان، جاهای قربانی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منافر
تصویر منافر
((مُ فِ))
داوری کننده با دیگری در حسب و نسب، افتخار کننده، در فارسی، رماننده، نافر، مقابل ملائم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسافر
تصویر مسافر
گشتار، رهسپار، رهنورد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مشاور
تصویر مشاور
رایزن، هم سگال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مشاور
تصویر مشاور
Advisor, Consultant, Counselor
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مشاور
تصویر مشاور
conseiller, consultant
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مشاور
تصویر مشاور
asesor, consultor, consejero
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مشاور
تصویر مشاور
सलाहकार , सलाहकार
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مشاور
تصویر مشاور
consulente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مشاور
تصویر مشاور
conselheiro, consultor
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مشاور
تصویر مشاور
adviseur, consultant
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مشاور
تصویر مشاور
радник , консультант
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مشاور
تصویر مشاور
советник , консультант
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مشاور
تصویر مشاور
doradca, konsultant
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مشاور
تصویر مشاور
Berater
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مشاور
تصویر مشاور
উপদেষ্টা , পরামর্শদাতা , পরামর্শদাতা
دیکشنری فارسی به بنگالی