جدول جو
جدول جو

معنی مشاش - جستجوی لغت در جدول جو

مشاش
ویژگی استخوان بدون مغز، استخوان نرم
تصویری از مشاش
تصویر مشاش
فرهنگ فارسی عمید
مشاش
(مُ)
زمین نرم. (منتهی الارب) (آنندراج) (برهان) (از اقرب الموارد) ، نفس. (منتهی الارب) (آنندراج) (برهان). نفس. (اقرب الموارد) (از محیط المحیط). یقال: فلان طیب المشاش، ای کریم النفس. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سرشت و نژاد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). طبیعت و اصل. (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد) ، نفس. دم. (از ناظم الاطباء) ، مرد چست سبک خوش طبع زیرک نیک خدمت کننده در سفر و حضر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ مشاشه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (محیط المحیط) (اقرب الموارد). و رجوع به مشاشه شود
لغت نامه دهخدا
مشاش
(مَ)
انگبینه و آن عسلی باشد قوام داده که بر طبق ریزند و پهن کنند تا سرد شود و سخت گردد و در وقت خوردن دندان گیر باشد. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). حلوای صابونی. مشخته. (صحاح الفرس). مشخته. (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 458). مشخته. انگبینه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عسل باشد که نیک بپزند و برطبق ریزند تا سخت شود آن را انگبینه نیز گویند. (مجمع الفرس سروری ج 3 ص 1327) : تعویذی چند از لوزینۀ شکری بر بازو بسته پارۀ مشاش مربع در نگین انگشتری نهاده بودند. (دیوان بسحاق اطعمه ص 152).
بر مشاش عسل دم ز جام جم می زد
به پیش آینه از رای تیره دم می زد.
احمد اطعمه (از مجمعالفرس سروری ج 3 ص 1327)
لغت نامه دهخدا
مشاش
زمین نرم، نفس، دم
تصویری از مشاش
تصویر مشاش
فرهنگ لغت هوشیار
مشاش
((مُ))
زمین نرم، نفس، سرشت و طبیعت، نژاد، مرد چست و سبک و خوش طبع زیرک، جمع مشاشه
تصویری از مشاش
تصویر مشاش
فرهنگ فارسی معین
مشاش
انگبین، عسل
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خشاش
تصویر خشاش
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مقاش
تصویر مقاش
منقاش، موچین، آلت نقاشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بشاش
تصویر بشاش
شادمان، شاد و خرم
خنده رو، گشاده رو، خندان، خوش رو، طلیق الوجه، بسّام، تازه رو، بسیم، فراخ رو، گشاده خد، روتازه، روباز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشاق
تصویر مشاق
مشقّت ها، سختی ها، رنج ها، محنت ها، جمع واژۀ مشقّت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشار
تصویر مشار
طرف شور و مشورت، اشاره شده، آنچه به آن اشاره شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاش
تصویر معاش
زندگی، زندگانی، آنچه به وسیلۀ آن زندگی می کنند، از خوردنی و نوشیدنی، وسیلۀ زندگانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشاق
تصویر مشاق
مشق دهنده، تعلیم دهنده، شاگرد، کارگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشوش
تصویر مشوش
درهم، شوریده، پریشان، آشفته، نامرتب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشاع
تصویر مشاع
بخش ناکرده، غیرمفروز، مقابل مفروز، در علم حقوق ویژگی ملکی که مشترک بین دو یا چند نفر باشد و قسمت هر یک مفروز و محدود نشده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رشاش
تصویر رشاش
رشّ ها، قطرات، جمع واژۀ رشّ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشام
تصویر مشام
محل قوۀ شامه، بینی
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
قیاس و اندازه و مقیاس. (ناظم الاطباء). ناظم الاطباء با علامت ’پ’ یعنی پارسی آورده و در جای دیگر دیده نشد، پیه بردی (نام گیاهی) سفید. (از اقرب الموارد). ج، امصوخ و آن جمع لغوی است وجمع حقیقی اماصیخ است و ابوحنیفه گفته امصوخ و امصوخه هر دو آن چیزی است که از نصی جدا میشود مانند چوب. (از اقرب الموارد). و رجوع به اقرب الموارد شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
با مغز شدن استخوان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). امخاخ. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(مُ شَ)
سر استخوان نرم که توان خائید آن را. ج، مشاش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رأس العظم الممکن المضغ. (بحر الجواهر). و رجوع به مشاش شود، زمین سخت که درآن چاهها کنند و پس آن بندی گذارند که چون چاه پر گردد آن زمین سیراب و تر شود، پس هرگاه دلوی آب برگیرند از آن آبی دیگر بجایش فراهم آید، راهی که در آن خاک و سنگریزه های نرم باشد، کوهی که در آن چشمه های جوشان و روان باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بشاش
تصویر بشاش
مرد خنده رو، همیشه خندان، گشاده روی، خوش طبع، با روح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشاع
تصویر مشاع
بخش ناکرده، قسمت نشده، مشترک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشاق
تصویر مشاق
کاری کننده، خط آموز، استاد خط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشام
تصویر مشام
قوه شامه و بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشای
تصویر مشای
(کشتی سازی) چوبهایی که تیرهای سطحه کشتی بر آنها نصب شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاش
تصویر محاش
کالا خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قشاش
تصویر قشاش
افتاده تراشه رفتگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غشاش
تصویر غشاش
آغاز تاریکی، پسین تاریکی، ناگوار چون می بد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشاط
تصویر مشاط
جمع مشط، شانه ها خرک ها جمع مشط شانه ها
فرهنگ لغت هوشیار
مشاشه در فارسی: سر استخوان، آبکند (غدیر)، ماسه راه سراستخوان نرم که آنرا بتوان جوید، جمع مشاش، زمین سخت که در آن چاهها کنند و پس از آن بندی گذارند که چون چاه برگردد آن زمین سیراب و تر شود و هرگاه یک دول آب از آن برگیرند آبی دیگر بجایش فراهم آید، راهی که در آن خاک و سنگریزه باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشاش
تصویر اشاش
شادی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حشاش
تصویر حشاش
آنکه حشیش کشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رشاش
تصویر رشاش
هر چیزی که چکیده یا پاشیده شود از قبیل آب، اشک، خون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشاش
تصویر بشاش
خندان، خوشرو، خنده رو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معاش
تصویر معاش
روزی
فرهنگ واژه فارسی سره