جدول جو
جدول جو

معنی مشاش

مشاش(مَ)
انگبینه و آن عسلی باشد قوام داده که بر طبق ریزند و پهن کنند تا سرد شود و سخت گردد و در وقت خوردن دندان گیر باشد. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). حلوای صابونی. مشخته. (صحاح الفرس). مشخته. (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 458). مشخته. انگبینه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). عسل باشد که نیک بپزند و برطبق ریزند تا سخت شود آن را انگبینه نیز گویند. (مجمع الفرس سروری ج 3 ص 1327) : تعویذی چند از لوزینۀ شکری بر بازو بسته پارۀ مشاش مربع در نگین انگشتری نهاده بودند. (دیوان بسحاق اطعمه ص 152).
بر مشاش عسل دم ز جام جم می زد
به پیش آینه از رای تیره دم می زد.
احمد اطعمه (از مجمعالفرس سروری ج 3 ص 1327)
لغت نامه دهخدا