جدول جو
جدول جو

معنی مشا - جستجوی لغت در جدول جو

مشا
حکمت مشاء، در فلسفه شاخه ای از فلسفه که اساس آن وصول به حقایق از طریق استدلال و عقل می باشدبرای مثال از یکی سو نهاده تا سر سقف / از یکی گوشه چیده تا دم طاق ی... ی سفرها از مباحث مشاء / جلدها از دقایق اشراق (قاآنی - ۴۹۹)
تصویری از مشا
تصویر مشا
فرهنگ فارسی عمید
مشا
گزر از گیاهان سخن چین، گامبردار زبانزد فرزانی (اندیشه های فلسفی ایرانی) آنکه زیاد راه رود رونده، پیرو حکمت مشا، جمع مشائون مشائین
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشام
تصویر مشام
محل قوۀ شامه، بینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشاع
تصویر مشاع
بخش ناکرده، غیرمفروز، مقابل مفروز، در علم حقوق ویژگی ملکی که مشترک بین دو یا چند نفر باشد و قسمت هر یک مفروز و محدود نشده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشاش
تصویر مشاش
ویژگی استخوان بدون مغز، استخوان نرم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشاق
تصویر مشاق
مشق دهنده، تعلیم دهنده، شاگرد، کارگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشار
تصویر مشار
طرف شور و مشورت، اشاره شده، آنچه به آن اشاره شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشاق
تصویر مشاق
مشقّت ها، سختی ها، رنج ها، محنت ها، جمع واژۀ مشقّت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشای
تصویر مشای
(کشتی سازی) چوبهایی که تیرهای سطحه کشتی بر آنها نصب شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشام
تصویر مشام
قوه شامه و بینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشاق
تصویر مشاق
کاری کننده، خط آموز، استاد خط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشاع
تصویر مشاع
بخش ناکرده، قسمت نشده، مشترک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشاط
تصویر مشاط
جمع مشط، شانه ها خرک ها جمع مشط شانه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشاش
تصویر مشاش
زمین نرم، نفس، دم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشار
تصویر مشار
اشارت کرده شده، راهنمائی شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشام
تصویر مشام
((مَ))
بینی، حس بویایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشاق
تصویر مشاق
((مَ قّ))
جمع مشقت، سختی ها، مشقت ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشاق
تصویر مشاق
((مَ شّ))
زحمتکش. مشق دهنده، تعلیم دهنده
فرهنگ فارسی معین
((مُ))
ملک یا خانه ای که میان چند نفر مشترک باشد و سهم جداگانه هر یک معین نشده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشاش
تصویر مشاش
((مُ))
زمین نرم، نفس، سرشت و طبیعت، نژاد، مرد چست و سبک و خوش طبع زیرک، جمع مشاشه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشار
تصویر مشار
((مُ))
اشاره شده، آنچه به آن اشاره شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشاء
تصویر مشاء
((مَ شّ))
بسیار راه رونده، پیرو حکمت مشاء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امشا
تصویر امشا
شکم راندن، فزونی، راه بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمشا
تصویر تمشا
رفتن، قدم برداشتن، رفت، روش راه رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمشا
تصویر تمشا
((تِ))
راه رفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشاهیر
تصویر مشاهیر
نام آوران
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مشاهده کردن
تصویر مشاهده کردن
تماشا کردن، درنگریستن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مشاهده
تصویر مشاهده
دیدن، هم بینی، برنگری، تماشا، نگریستن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مشاهدات
تصویر مشاهدات
دیده ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مشاوره
تصویر مشاوره
کنشکاش، رایزنی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مشاوران
تصویر مشاوران
رایزنان، هم سگالان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مشاور
تصویر مشاور
رایزن، هم سگال
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مشارکت
تصویر مشارکت
همکاری، همان بازی، میان وندی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مشارالیه
تصویر مشارالیه
نامبرده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مشابه
تصویر مشابه
همانند، همتا
فرهنگ واژه فارسی سره