- مسک
- سنسکریت تازی گشته مشک پوست آبگیر، لاک سنگ پشت، دستبند: از پیلسته، پا برنجن: از پیلسته زفت ژکور (بخیل) پوست گوسفندی که آنرا درست کنده باشند خواه دباغت شده وخواه نشده باشد و در آن ماست و آب کنند: مشکی از آب کرد پنهان پر در خریطه نگاه داشت چو در. (هفت پیکر) یا مشک سقا. مشکی که سقایان بر دوش کشند و از آن آب بمردم دهند. بس که شربت زده از کاسه رندان همه جا شکم شیخ بعینه شده مشک سقا. (گل کشتی)، (کشتی) فنی است از کشتی و آن چنانست که بدست چپ دست راست حریف را بگیرد وبگردن خود بکشد وبدست راست پای راست و بگیرد وبگردن گیرد و از سر خود او را بزمین زند. فتح او: آنکه در پای برداشتن پای در میان پای او کند
معنی مسک - جستجوی لغت در جدول جو
- مسک ((مِ))
- مشک
- مسک
- مشک، مادۀ خوش بو و سیاه رنگی که در ناف آهوی مشک تولید می شود، آهوی مشک
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آرام بخش، خانه، سرپناه
آرامش دهنده، آرام کننده، در پزشکی ویژگی دارویی که درد را آرام می کند
ساکت کننده، خاموش کننده
محل سکنی، منزل، خانه، جایگاه
چیزی که سکر و مستی بیاورد، مستی آور
نوعی چربی که از شیر یا دوغ می گیرند، کره
روغن ناگداخته چربیی که از شیر یا دوغ گیرند: اینک شما را کاک و مسکه می باید از بهر آن دانستم که آرزوانها در خود بکشتم
منزل، مقر، مقام، جایگاه، نشیمن
نام این ساز که بدینگونه در فرهنگ جهانگیری آمده دگر گشته مسکک پارسی است که سازی است که با دهان نواخته می شود و این واژه نیز بر گرفته یا دگرگشته مستک پهلوی که گونه ای ساز است مستک سرای نیز در پارسی پهلوی آمده که نوازنده مستک یا مستکک است سازی که آنرا با دهن نوازند
آنچه سبب مستی شود، مست کننده
فرو نشان فرو نشاننده خاموش کننده خاموش کننده ساکت کننده
Habitation
habitação
Wohnung
mieszkanie
жилище
woning
habitación
habitation
abitazione
निवास
tempat tinggal
מגורים