جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با مسک

مسک

مسک
سنسکریت تازی گشته مشک پوست آبگیر، لاک سنگ پشت، دستبند: از پیلسته، پا برنجن: از پیلسته زفت ژکور (بخیل) پوست گوسفندی که آنرا درست کنده باشند خواه دباغت شده وخواه نشده باشد و در آن ماست و آب کنند: مشکی از آب کرد پنهان پر در خریطه نگاه داشت چو در. (هفت پیکر) یا مشک سقا. مشکی که سقایان بر دوش کشند و از آن آب بمردم دهند. بس که شربت زده از کاسه رندان همه جا شکم شیخ بعینه شده مشک سقا. (گل کشتی)، (کشتی) فنی است از کشتی و آن چنانست که بدست چپ دست راست حریف را بگیرد وبگردن خود بکشد وبدست راست پای راست و بگیرد وبگردن گیرد و از سر خود او را بزمین زند. فتح او: آنکه در پای برداشتن پای در میان پای او کند
فرهنگ لغت هوشیار

مسک

مسک
مُشک، مادۀ خوش بو و سیاه رنگی که در ناف آهوی مشک تولید می شود، آهوی مشک
مسک
فرهنگ فارسی عمید

مسک

مسک
جَمعِ واژۀ مِسک. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به مسک شود
لغت نامه دهخدا

مسک

مسک
مشک. فارسی معرب است و عرب آن را مشموم خواندندی. ج، مِسَک. (منتهی الارب). دوای خوشبوی معروف. (از غیاث). نوعی طیب است و آن را از خون دابه ای چون آهو گیرند و گویند از خون آهویی است که دارای دو ناب سفید خمیده بسمت انسی است که بشکل شاخ می باشد. کلمه مسک را فراء مذکر دانسته و برخی دیگر تذکیر و تأنیث آن را جایز دانسته اند و بعضی گویند اگر آن را مؤنث بشمار آریم جمع خواهد بود، و گویند اصل آن مِسِک است به کسرتین، یک قطعه از آن مسکه. ج، مِسَک. (از اقرب الموارد) : یسقون من رحیق مختوم. ختامه مسک و فی ذلک فلیتنافس المتنافسون. (قرآن 25/83-26). و رجوع به مشک شود.
- مسک اذفر، مشک تیزبوی. (مهذب الاسماء). و رجوع به مشک شود.
- مسک ختن، مشک تاتاری. و رجوع به مشک شود
لغت نامه دهخدا

مسک

مسک
جَمعِ واژۀ مُسکَه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به مسکه شود
لغت نامه دهخدا

مسک

مسک
آنچه از طعام و شراب که بدن را نگهداری کند، عقل. خرد. (از اقرب الموارد) ، بخیلان. بخلاء. و آن جمع مسیک است. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا