- مسلسل
- نوعی سلاح جنگی که پشت سرهم گلوله از آن خارج می شود، به هم پیوسته، پشت سرهم، پی در پی، پیوسته، (قید، صفت) پیچیده، (قید، صفت) به زنجیر بسته شده
معنی مسلسل - جستجوی لغت در جدول جو
- مسلسل
- متوالی، پی در پی، پیاپی و یک ریز
- مسلسل ((مُ سَ سَ))
- پیوسته، پی درپی، نوعی سلاح گرم
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
زنجیرواری
زنجیروار
پیوسته شدن و روان شدن
مبتلا به بیماری سل
پیوسته شدن، پی در پی شدن، به هم پیوسته بودن مانند زنجیر
تسلسل افکار: تداعی معانی
تسلسل افکار: تداعی معانی
آب درهم پیوسته روان
آزار جگر (گویش هراتی) باریک بیمار، اخته بر کشیده شده برآورده شده (شمشیر و جزآن)، یا سیف مسلول. شمشیر بر کشیده از غلاف شمشیر برهنه، کسی که بمرض سل گرفتار باشد، جمع مسلولین
آب گوارا، می گوارا سر زنده کودک آب گوارا، شراب خوشگوار
آب روان گوارا، می خوشگوار
خود توف سنگین خود توف پایه دار
خود توف سبک خود توف دستی
ساختن مسلسل شغل مسلسل ساز، کارخانه و محل ساختن مسلسل
خود توفساز آنکه مسلسل سازد کسی که شغلش ساختن مسلسل است
از صورت های فلکی نیمکرۀ شمالی، شامل خطی که از ستارگان روشن تشکیل شده است
امره المسلسه، زن در زنجیر شده، صورت فلکی آندرومدا