جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با متسلسل

متسلسل

متسلسل
ثوب متسلسل، جامۀ بدبافت. (آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به مسلسل شود، جامۀ تنگ شده و فرسوده گشته از استعمال. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

متسلسل

متسلسل
آب درهم پیوسته و روان. (آنندراج). پیوسته و به هم متصل شده مانند زنجیر و آب درهم پیوسته و روان شده. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسلسل شود
لغت نامه دهخدا

مسلسل

مسلسل
نوعی سلاح جنگی که پشتِ سرِهم گلوله از آن خارج می شود، به هم پیوسته، پشتِ سرهم، پی در پی، پیوسته، (قید، صفت) پیچیده، (قید، صفت) به زنجیر بسته شده
مسلسل
فرهنگ فارسی عمید

تسلسل

تسلسل
پیوسته شدن، پی در پی شدن، به هم پیوسته بودن مانند زنجیر
تسلسل افکار: تداعی معانی
تسلسل
فرهنگ فارسی عمید