جدول جو
جدول جو

معنی مسفور - جستجوی لغت در جدول جو

مسفور
(مَ)
نبشته. (آنندراج). بیان شده و اشاره شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به سفور شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسرور
تصویر مسرور
(دخترانه و پسرانه)
شاد، خوشحال
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مسرور
تصویر مسرور
شاد، شادمان، خوشحال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسحور
تصویر مسحور
سحرزده، جادوشده، فریفته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منفور
تصویر منفور
مورد نفرت، ناپسند، رمیده، دور شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محفور
تصویر محفور
ویژگی فرش نقش برجسته، محفوری، کنده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستور
تصویر مستور
پوشیده، درپرده، دارای پوشش، پاک دامن، عفیف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موفور
تصویر موفور
بی شمار، بسیار، زیاد، فراوان، به طور فراوان، درغیش، به غایت، عدیده، معتدٌ به، موفّر، بی اندازه، مفرط، خیلی، غزیر، متوافر، کثیر، وافر، اورت، جزیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسجور
تصویر مسجور
پر و لبالب از آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسطور
تصویر مسطور
نوشته، نوشته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مغفور
تصویر مغفور
آمرزیده شده
فرهنگ فارسی عمید
برادر جمشید: اول کسی که بر وی (بر جمشید) خروج کردبرادرش بود اسفورنام و لشکرها بدین برادر او جمع شدند و قصد جمشید کرد و جمشید از پیش او بگریخت و مدّتها میان ایشان جنگ قایم بود و بر یکدیگر ظفر نمی یافتند و جمشید صدسال دیگر پادشاهی کرد اما کارش افتان وخیزان بود. (فارسنامۀ ابن البلخی چ کمبریج ص 34)
لغت نامه دهخدا
(بُ فُ)
بسفورس. بوغاز... از یونانی بس (گاو و فرس) و معبر. گاوگدار مقابل اسکدار (اسب گدار) گدار اسب (اسکوتاری). بنا به روایت تاریخ، داریوش از آنجا گذشت ودو ستون از سنگ سفید برپا داشت. بر روی یکی از آنهانام کسانی را که با او بودند بدو خط آشوری و یونانی نقش کرد... رجوع به فرهنگ ایران باستان ص 130 شود، غلغلیج کردن. (ناظم الاطباء). مدغدغ ساختن و به چنگال نواختن. (آنندراج). غلغلک دادن و رجوع به غلغلج و غلغلیج و غلغلیچه در برهان و لغت نامه شود، نوازش نمودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَ)
شهری است بر کنار دریای روم، در آنجا بساطها و فرش های گران قیمت بافند. (تاج العروس) (ناظم الاطباء). رجوع به مادۀ بعد و محفوره و محفوری شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مستور
تصویر مستور
پوشیده شده، نهانی، در پرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسکور
تصویر مسکور
مست می زده
فرهنگ لغت هوشیار
حفر شده کنده، کسی که دندانهای وی خالی یا فرسوده شده، نوعی فرش: بساط غالی رومی فکنده ام دو سه جای در آن زمان که بسویی فکنده ام محفور. (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسعور
تصویر مسعور
شکمباره، دیوانه، گرما زده، تشنه، هار: سگ
فرهنگ لغت هوشیار
نبشته، سمیره یافته نوشته شده بسطر در آورده: از قلاع معتبرکه بمزید مناعت ومحکمی مشهور است و وصف آن در کتب تواریخ مسطور و مذکور قلعه فیروز کوه است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسرور
تصویر مسرور
خوشوقت، تازه، خرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسحور
تصویر مسحور
آنکه او را سحر کرده و فریب داده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
ارند گجستک لهاش گراز خرده بینان بخرد نباشم نباشم هم از ابلهان لهاشم (نزاری) دشمنروی بازرگانی بود بسیار مال اما به غایت دشمنروی و گرانجان (کلیله و دمنه) ناپسند مورد نفرت واقع شده ناپسند دور شده، جمع منفورین
فرهنگ لغت هوشیار
لبریز مالا مال، رشته مروارید، افروخته لبریز از آب، پر ممتلی، مروارید به رشته کشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موفور
تصویر موفور
فراوان بی شمار (اسم. صفت) بسیار فراوان بیشمار: (طبقه تاتار ولزگی غنایم موفور بیشمار: در همان روز عود نموده بجانب شیروان رفتند) (عالم آرا. چا. امیر کبیر. 237)، جزوی باشد که در آن خرم جایز باشد و آنرا خرم نکنند و اخرم ضد موفور باشد (المعجم. مد. چا. 4 8: 1)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغفور
تصویر مغفور
آمرزیده شده و گناه پوشیده شده، عفو شده، خدابیامرز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسرور
تصویر مسرور
((مَ))
شادمان، خوشحال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسحور
تصویر مسحور
((مَ))
جادو شده، فریفته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسطور
تصویر مسطور
((مَ))
نوشته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موفور
تصویر موفور
((مُ))
فراوان، بسیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از منفور
تصویر منفور
((مَ))
ناپسند، مورد نفرت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستور
تصویر مستور
((مَ))
پوشیده، پنهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محفور
تصویر محفور
((مَ))
حفر شده، کنده شده، کسی که دندان های وی خالی یا فرسوده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مغفور
تصویر مغفور
((مَ))
آمرزیده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسرور
تصویر مسرور
شادمان
فرهنگ واژه فارسی سره
سحر شده، مجذوب، افسون شده
دیکشنری اردو به فارسی