جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با موفور

موفور

موفور
فراوان بی شمار (اسم. صفت) بسیار فراوان بیشمار: (طبقه تاتار ولزگی غنایم موفور بیشمار: در همان روز عود نموده بجانب شیروان رفتند) (عالم آرا. چا. امیر کبیر. 237)، جزوی باشد که در آن خرم جایز باشد و آنرا خرم نکنند و اخرم ضد موفور باشد (المعجم. مد. چا. 4 8: 1)
موفور
فرهنگ لغت هوشیار

موفور

موفور
بی شمار، بِسیار، زیاد، فراوان، به طور فراوان، دَرغیش، بِه غایَت، عَدیدِه، مُعتَدٌ بِه، مُوَفَّر، بی اَندازِه، مُفرِط، خِیلی، غَزیر، مُتَوافِر، کَثیر، وافِر، اُوِرت، جَزیل
موفور
فرهنگ فارسی عمید

محفور

محفور
حفر شده کنده، کسی که دندانهای وی خالی یا فرسوده شده، نوعی فرش: بساط غالی رومی فکنده ام دو سه جای در آن زمان که بسویی فکنده ام محفور. (فرخی)
فرهنگ لغت هوشیار

موشور

موشور
بنگرید به منشور قطعه ای از بلور که دارای قاعده مثلث است و نور را تجزیه کند، جمع مواشیر
فرهنگ لغت هوشیار