جدول جو
جدول جو

معنی مسحور

مسحور
آنکه او را سحر کرده و فریب داده باشند
تصویری از مسحور
تصویر مسحور
فرهنگ لغت هوشیار

واژه‌های مرتبط با مسحور

مسحور

مسحور
نعت مفعولی از سحر. رجوع به سحر شود. سحرزده. (منتهی الارب). آنکه او را سحر کرده و فریب داده باشند. (از اقرب الموارد). جادوی کرده. (دهار). جادوئی شده. آنکه بر او سحر کرده اند. آنکه عقلش بشده باشد. آنکه از اثر سحر بگشته باشد از خرد و جز آن:
تندرست است و زار و نالانست
ساحرست و بزرگ مسحور است.
مسعودسعد.
وان بریده پی شکافته سر
در کف ساحریست چون مسحور.
مسعودسعد.
مراکه سحر سخن درهمه جهان رفته است
ز سحر چشم تو بیچاره مانده ام مسحور.
سعدی.
مُشعبَذ، مرد مسحور که در نظر او چیزی درآید و آن را اصل نباشد. (منتهی الارب).
- مسحور شدن، فریفته شدن. مفتون گشتن.
- مسحور کردن، فریفته کردن. شیفته ساختن. مفتون کردن.
، طعام تباه شده. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد) ، جای ویران و تباه از کثرت باران یا از قلت گیاه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، برگردانیده شده از حق. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا