جدول جو
جدول جو

معنی مسروب - جستجوی لغت در جدول جو

مسروب
(مَ)
آن که در دماغ او دخان سیم رسیده محصور کرده باشد. (منتهی الارب). کسی که در خیاشیم و منافذ او دود نقره داخل شده، در نتیجه گرفتار ’حصر’ و تنگی نفس شده باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسرور
تصویر مسرور
(دخترانه و پسرانه)
شاد، خوشحال
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مسلوب
تصویر مسلوب
ربوده شده، کنده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسرور
تصویر مسرور
شاد، شادمان، خوشحال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخروب
تصویر مخروب
مخروبه، خراب، ویران شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشروب
تصویر مشروب
هر نوع نوشیدنی الکل دار که باعث مستی شود، سیراب، آشامیدنی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکروب
تصویر مکروب
اندوهگین، غمگین، اندوهمند، اندوهناک، فرمگن، غمناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضروب
تصویر مضروب
زده شده، کتک خورده، در ریاضیات عددی که در عدد دیگر ضرب شده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ رُوْ وَ)
أرض مسروه، زمین ’سروه’ناک (سروه به معنی تخم ملخ، یعنی ملخ ریزه که هنوز برشکل کرم باشد). (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مسروءه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از سکب. ریخته شده: ماء مسکوب (قرآن 31/56) ، آبی روان پیوسته و آبی ریخته. (مهذب الاسماء). آبی که بر روی زمین روان باشد بی کنده. (منتهی الارب). سایل. جاری. و رجوع به سکب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
در غیاث و به تبع آن در آنندراج به معنی به ته نشسته شده و درد هر چیز آمده است به صورت نعت مفعولی از مصدر رسوب، ولی رسوب لازم است و نعت مفعولی ندارد و آنچه مرسوب معنی کرده اند، معنی راسب است. و رجوع به راسب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
سیف مذروب، شمشیر تیز. (منتهی الارب). محدد و تیزشده ازهر چیزی، کقوله: علی الاعداء مذروب السنان. (از اقرب الموارد). نعت مفعولی است از ذرب. رجوع به ذرب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ابن أجدع بن مالک همدانی وادعی، مکنی به ابوعائشه. از زهاد تابعین و از اهالی یمن است. و چون فرزند ذکور نداشت و او را دختری به نام عائشه بود به ابوعائشه کنیت گرفت. پدر او اجدع مسلمانی گرفت و او در ایام خلیفۀ اول وارد مدینه گشت وسپس در کوفه مسکن گزید و در جنگهای حضرت علی (ع) شرکت جست. گویند آنگاه که عمر، مسروق را بدید گفت: نام تو چیست ؟ او گفت: مسروق بن أجدع. عمر گفت: أجدع شیطان است و نام تو مسروق بن عبدالرحمان باشد. مسروق ازعمر و علی (ع) و ابن مسعود و جناب و زید بن ثابت و مغیره و عبدالله بن عمر و عائشه روایت کند. وفات او به سال 63 ه. ق. بوده است. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 108)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَرْ وَ)
فرس مسرول، اسب که سپیدی قوائم آن از رانها و بازوها درگذشته باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). اسب پای تا ران سپید. (دهار) ، گاو وحشی به سبب سیاهی که در پاهای اوست. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَرْ وِ)
آن که به سبب ضعف یا درماندگی، آهسته راه رود. (از اقرب الموارد). و رجوع به سروکه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دزدیده. (منتهی الارب). دزدیده شده. سرقت شده. ربوده. رجوع به سرقه و سرقت شود، مسروق الصوت، آن که صدایش گرفته باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مال ربوده و بی چیز گردانیده. (آنندراج). مردی محروب، مردی که مال او ربوده باشند و او را بی چیز کرده باشند. (از منتهی الارب) ، مال گرفته شده. بی چیزمانده. حریب. (از منتهی الارب). دزدیده شده و غارت شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
برگ درخت که آن را ’سرفه’ خورده باشد و سرفه مور سفید را خوانند. (آنندراج) (از اقرب الموارد). چوب کرم خورده. (ناظم الاطباء). و رجوع به سرف و سرفه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ربوده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ربوده شده. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث). بربوده. سلب شده. (ناظم الاطباء). مقلوع. منترع. مأخوذ. منسلب. مختلس.
- مسلوب الأهلیه، که اهلیت برای او نشناسند.
- مسلوب القرار، بی آرام.
- مسلوب المنفعه، آنچه که از آن بهره ای عاید نشود، چنانکه زمین یا ملک مسلوب المنفعه.
- مسلوب کردن، ربودن. سلب کردن.
- مسلوب کرده، سلب کرده.
، ربوده عقل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بلعیده شده. (از اقرب الموارد). رجوع به سرط شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مکروب
تصویر مکروب
اندوهگین اندوهگین غمگین اندوهناک: (تا بگوید ز مبتلا ایوب دل و جان در عنا و دا مکروب) (حدیقه. مد. 421)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضروب
تصویر مضروب
ضرب شده، سکه شده، کتک خورده، زده شده، کوفته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلوب
تصویر مسلوب
ربوده ربوده شده ربوده شده سلب شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشروب
تصویر مشروب
هر چیز آشامیده شده و قابل شرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسرور
تصویر مسرور
خوشوقت، تازه، خرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسروق
تصویر مسروق
دزدیده، سرقت شده، ربوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخروب
تصویر مخروب
ویران کرده شده، دزدیده، نا آبادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسروق
تصویر مسروق
((مَ))
دزدیده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسرور
تصویر مسرور
((مَ))
شادمان، خوشحال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکروب
تصویر مکروب
((مَ))
اندوهگین، غمگین، اندوهناک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسلوب
تصویر مسلوب
((مَ))
سلب شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مضروب
تصویر مضروب
((مَ))
کتک زده شده، کتک خورده، سکه زده، مسکوک، عددی که در عدد دیگر ضرب شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخروب
تصویر مخروب
((مَ))
خراب شده، ویران شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشروب
تصویر مشروب
((مَ))
آشامیدنی، هرچیز قابل آشامیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسرور
تصویر مسرور
شادمان
فرهنگ واژه فارسی سره