جدول جو
جدول جو

معنی مستک - جستجوی لغت در جدول جو

مستک(مُ تَک ک)
نعت فاعلی از استکاک. رجوع به استکاک شود، گیاه انبوه شونده و بهم در شونده. گوش کر و تنگ سوراخ. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مستک(مَ تَ)
مست گونه:
مستک شده ای همی ندانی پس و پیش. (اسرار التوحید ص 17).
- نیم مستک، اندک مایه مست. اندک مست:
نیم مستک فتاده و خورده
بی خیو این خدنگ یازه من.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
مستک
مردک مست: گشت مستک آن گدای زنده دلق از سجود و از تحیرهای خلق. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
مستک
چسبک که نوعی گیاه با دانه های چسبناک است
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بستک
تصویر بستک
(پسرانه)
رختخواب، نام یکی از بزرگان دوره سکایی (نگارش کردی: بهستهک)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پستک
تصویر پستک
نیم تنۀ نمدی بی آستین که در قدیم سوارکاران می پوشیدند، جلیقۀ نمدی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستی
تصویر مستی
مست بودن، کنایه از خمار آلودگی مثلاً مستی چشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نستک
تصویر نستک
پنبۀ زده شده که آن را باریک پیچیده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چستک
تصویر چستک
نوعی کفش چرمی سبک و ساده با کف یکلا، چسبک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شستک
تصویر شستک
هر چیزی که شبیه انگشت بزرگ دست باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسکت
تصویر مسکت
ساکت کننده، خاموش کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستر
تصویر مستر
پوشیده شده، پنهان شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستی
تصویر مستی
گله، شکایت، اندوه
مستی کردن: گله و شکایت کردن، برای مثال مستی مکن که ننگرد او مستی / زاری مکن که نشنود او زاری (رودکی - ۵۱۱)، باده خور و مستی کن مستی چه کنی از غم / دانی که به از مستی صد راه یکی مستی (لبیبی - شاعران بی دیوان - ۴۹۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرتک
تصویر مرتک
مردارسنگ، جسمی سرخ یا زرد رنگ که بیشتر از سرب و قلع گرفته می شود و برای ساختن مرهم به کار می رود، سنگ مردار، لیتارژ جوهر سرب، مرداهنگ، اکسید دو پلمب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستر
تصویر مستر
پوشاننده، پنهان کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستک
تصویر دستک
دست مانند، چیزی که مانند دست یا به اندازۀ کف دست باشد، کنایه از دفتر بغلی، کنایه از دفترچه ای که حساب های سردستی را در آن بنویسند
دستک زدن: زدن کف دو دست بر یکدیگر، دست زدن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ فِنْ)
مستکفی. نعت فاعلی از استکفاء. رجوع به مستکفی و استکفاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِف ف)
نعت فاعلی از استکفاف. گرد گیرنده چیزی را و نگرنده بسوی آن، موی فراهم شونده، آنکه دست پیش چشم دارد وقت نگریستن از دور، دست پیش کسی دارنده به خواهش و سؤال. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به استکفاف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَن ن)
نعت مفعولی از استکنان، ساکن. متوطن:
آن دو گرگانی و دو رازی و دو ولوالجی
سه سرخسی و سه کاندر سغد بوده مستکن.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِن ن)
نعت فاعلی از استکنان. پوشیده و در پرده گردنده. (از منتهی الارب). مستتر. (از اقرب الموارد). پنهان شده. نهفته. و رجوع به استکنان شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مسبک
تصویر مسبک
کارگاه ریخته گری توپالگدازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستر
تصویر مستر
پوشش پوشنده پوشیده پوشیده شده پنهان گشته
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته مشته: ابزار تو پالی برای کوفتن چرم، ابزاری در پنبه زنی، دسته تیغ، چغانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرتک
تصویر مرتک
مردار سنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسفک
تصویر مسفک
پر سخن پر گوی
فرهنگ لغت هوشیار
حالتی که از نوشیدن مسکر در شخص ایجاد شود مست بودن سکر: ای دل مباش یکدم خالی ز عشق و مستی و انگه برو که رستی از نیستی و هستی. (حافظ) گله کردن شکایت کردن: باده خور و مستی کن مستی چه کنی ازغم ک دانی که به از مستی صد راه یکی مستی. (لبیبی) توضیح مست بمعنی شکایت و گله است و مستی تنها لغتی است که در آن حاصل مصدر باسم معنی ملحق شده. مرحوم اقبال نوشته: دراین شعر معروف رودکی که گوید: مستی مکن که نشنود از مستی زاری مکن که نشنود او زاری. نیز مستی را باید بضم میم خواند یعنی گله. آقای فروزانفر و گروهی از فضلا نیز همین تلفظ را پذیرفته اند ولی آقای مینوی مستی بفتح میم را ترجیح دهند
فرهنگ لغت هوشیار
روش، طریقت، طریقه، خط عبور، راه گذر گاه راه، روش ینگ جای سلوک محل عبور راه: خندق و میدان به پیش او یکی است چاه و خندق پیش او خوش مسلکی است. (مثنوی)، روش طریقه: مسلک سیاسی، جمع مسالک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پستک
تصویر پستک
کوتاه قد کوتاه بالا، نیم تنه نمدی خشن یلک اشتربانه زرمانقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رستک
تصویر رستک
قاعده، قانون
فرهنگ لغت هوشیار
دست کوچک، چیزی که مانند دست باشد دسته، دفترچه ای که حسابهای معمولی را در آن نویسند. یا دستک و دنبک در آوردن پاپوش دوختن اشکال تراشی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستکن
تصویر مستکن
نهفته، باز گردنده: به خانه پوشیده نهفته، مراجعت کننده بخانه خود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسکت
تصویر مسکت
فرو نشان فرو نشاننده خاموش کننده خاموش کننده ساکت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کستک
تصویر کستک
اکمه بزان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دستک
تصویر دستک
مدرک، سند
فرهنگ واژه فارسی سره
جایی که گیاهان چسبنده، فراوان روید، نوعی گیاه چسبناک، شیره
فرهنگ گویش مازندرانی