جدول جو
جدول جو

معنی مستوغل - جستجوی لغت در جدول جو

مستوغل(مُ تَ غِ)
بغل شوینده. (از منتهی الارب). آنکه زیر بغلها و قسمت داخلی اعضای خویش را بشوید. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیغال شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستغل
تصویر مستغل
خانه یا دکان که به اجاره بدهند، ملکی که درآمد مرتب داشته باشد، زمینی که از آن غله بردارند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستعجل
تصویر مستعجل
کسی که بخواهد کاری با عجله انجام یابد، عجله کننده، شتاب کننده، زودگذر، گذرا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسترسل
تصویر مسترسل
رهاشده به حال خود، سست، بی پایه، انس گیرنده، رام شونده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستحیل
تصویر مستحیل
محال، نابودنی، امری که محال و غیر ممکن به نظر آید، از حال خود برگشته، تغییر شکل یافته، جسمی که تبدیل به جسم دیگر شده باشد، مکار، حیله گر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستاصل
تصویر مستاصل
بینوا، بیچاره، ازبیخ برکنده، ریشه کن شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستثقل
تصویر مستثقل
سنگین و سست از بیماری، خواب یا علت دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستعمل
تصویر مستعمل
کهنه، کارکرده، معمول، متداول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متوغل
تصویر متوغل
آنکه سفر دور و دراز کند، کسی که به شهرهای دور سفر می کند، مبالغه کننده در کاری
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ غِل ل)
نعت فاعلی از استغلال. غله آوردن خواهنده، مزدوری گیرنده کسی راو او را بر کشانیدن غله دارنده. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، گیرندۀ غله از مستغلات. (اقرب الموارد). رجوع به استغلال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَغَل ل)
نعت مفعولی و اسم مکان از استغلال. ملک و جایی که غله خیز باشد و غله در آن حاصل گردد. (ناظم الاطباء). آنچه از آن غله خیزد. جایی که غله دهد. ج، مستغلات. (دهار) : کاروانسرائی برآورده و دهی مستغل سبک خراج بر کاروانسرای و کاریز وقف کرده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 549). مردمان رعیت را با جنگ کردن چه کار باشد لاجرم شهرتان ویران شد و مستغلی بدین بزرگی از آن من بسوختند. (تاریخ بیهقی ص 562).
جهان جای الفنج غلۀ تو است
چه بیکار باشی در این مستغل.
ناصرخسرو.
درمیان آن کاغذی نهاده بود هر یکی را نام دیهی یا سرای یا مستغلی یا کنیزک یا اسب و استر و شتر نوشته. (مجمل التواریخ و القصص). هر ماهی او را یکهزار و دویست دینار از این حظیره غله بحاصل آمده است و اندر شارستان مستغلها داشته است. (تاریخ بخارای نرشخی ص 64).
افزون ز صد هزار کس اند از تو یافته
باغ و سرای و ضیعت و املاک و مستغل.
سوزنی.
، مطلق درآمد ملکی خواه از راه محصول زراعی و خواه از راه اجاره: از بازرگانی شنیدم که بسی سراهاست در مصر که در او حجره هاست به رسم مستغل، یعنی به کرا دادن. (سفرنامۀ ناصرخسرو چ دبیرسیاقی ص 90). و رجوع به استغلال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هَِ / هََ)
ترسنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ضعیف. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیهال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِنْ)
مستولی. رجوع به مستولی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَغْ غِ)
دررونده و دور شونده در شهرها. (آنندراج) (منتهی الارب). کسی که سفر دور و دراز میکند. (ناظم الاطباء). و رجوع به توغل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آنچه که گوشت از وی گرفته باشند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مسلوت. و رجوع به سلت و مسلوت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عَ)
پناه جای بز کوهی در سر کوه. ج، مستوعلات. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به استیعال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غِ)
عمرو بن ربیعه بن کعب تمیمی سعدی، مکنی به ابوبیهس. از شاعران و معمران و فارسان عهد جاهلی بود و گویند درک اسلام نیز کرده است. (از الاعلام زرکلی ج 5 ص 245)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
ناگوار شمرنده جای را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گوسفند گشن خواه. (از منتهی الارب). و رجوع به استیبال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حِ)
جای گلناک. (از منتهی الارب). جایی که وحل و گل و لجن در آنجا پدید آمده باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیحال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صِ)
نعت فاعلی از استیصال. رجوع به استیصال و مستوصله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
مرد که از نکوهش باک ندارد. (از منتهی الارب). آنکه به مذمت و عار و ننگ اهمیت ندهد. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیلاغ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عِ)
پناه گیرنده و لاجی ٔ. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیعال شود، بز کوهی بر کوه رونده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
از بیخ برکننده، ریشه کن شده از بیخ برکنده، درمانده، ناگزیر، پریشانروزگار تیره روز از بیخ بر کننده ازبیخ برکنده ریشه کنده، بی نوا بی چیز تهی دست، بدبخت پریشان حال، مجبور
فرهنگ لغت هوشیار
نواله خواه خوراکخواه، روزی برنده تاراجنده خواهنده اکله (لقمه طعام) ازکسی، گیرنده مال ضعیفان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستاهل
تصویر مستاهل
سزاوار و شایسته شونده، لایق، سزاوار، قابل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستبعل
تصویر مستبعل
شوهر کننده
فرهنگ لغت هوشیار
سنگین، ناتوان سست از خواب یا بیماری سنگین و سست از بیماری خواب بخل و غیره: آنچه شعراء متقدم دراشعار مستثقل خویش آورده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستاجل
تصویر مستاجل
مهلت خواهنده، آنکه مهلت خواهد مولش خواهنده
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی شده بستو روغن دان چو گردون بادلم تاکی کنی حرب - به بستوی تهی می کن سرم چرب (نظامی)
فرهنگ لغت هوشیار
در رونده، دور شونده، به کار چسبیده نیک مشغول شونده در کاری، دور رونده در شهرها جمع متوغلین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستغل
تصویر مستغل
استغلال، مستغلات خانه، خانه یا دکانی که به اجاره بدهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوغل
تصویر متوغل
((مُ تَ وَ غِّ))
نیک مشغول شونده در کاری، دور رونده در شهرها، جمع متوغلین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستغل
تصویر مستغل
((مُ تَ غِ لِّ))
زمینی که از آن غله برداشت کنند، خانه یا دکانی که اجاره بدهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستعمل
تصویر مستعمل
کارکرده
فرهنگ واژه فارسی سره
اجاری، اجاره ای، ملک اجاری، اجره، غله، غله دار، غله خیز
فرهنگ واژه مترادف متضاد