جدول جو
جدول جو

معنی مستوعل - جستجوی لغت در جدول جو

مستوعل(مُ تَ عِ)
پناه گیرنده و لاجی ٔ. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیعال شود، بز کوهی بر کوه رونده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
مستوعل(مُ تَ عَ)
پناه جای بز کوهی در سر کوه. ج، مستوعلات. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به استیعال شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسترسل
تصویر مسترسل
رهاشده به حال خود، سست، بی پایه، انس گیرنده، رام شونده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستسعد
تصویر مستسعد
کسی که چیزی را به فال نیک بگیرد، آنکه به دنبال سعادت است، سعادت جوینده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستحیل
تصویر مستحیل
محال، نابودنی، امری که محال و غیر ممکن به نظر آید، از حال خود برگشته، تغییر شکل یافته، جسمی که تبدیل به جسم دیگر شده باشد، مکار، حیله گر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستوعب
تصویر مستوعب
فرا گیرنده، شامل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستدعی
تصویر مستدعی
کسی که چیزی درخواست می کند، درخواست کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستاصل
تصویر مستاصل
بینوا، بیچاره، ازبیخ برکنده، ریشه کن شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستثقل
تصویر مستثقل
سنگین و سست از بیماری، خواب یا علت دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستبعد
تصویر مستبعد
دور، بعید، دوراز آنتظار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستدعا
تصویر مستدعا
درخواست شده، خواهش شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ عِ)
نعت فاعلی از استبعال. نخل مستبعل و مکان مستبعل، خرمابن و مکان که بعل شده باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به بعل شود، شوهرشونده. (منتهی الارب). مردی که شوهر زنی شود. (اقرب الموارد). رجوع به استبعال شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آنچه که گوشت از وی گرفته باشند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مسلوت. و رجوع به سلت و مسلوت شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِنْ)
مستولی. رجوع به مستولی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَعْ عِ)
برآینده بر کوه. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). برآمده بر کوه. (ناظم الاطباء). و رجوع به توعل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عِ)
نعت فاعلی از مصدر استجعال. ماده سگ گشن خواه. (منتهی الارب). رجوع به استجعال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عِ)
آنکه دشوار یابد جای و راه را. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دشوارشمرنده. (از منتهی الارب). و رجوع به استیعار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عِ)
نعت فاعلی از استرعال. آنکه همراه گله برآید و یا گله کش و گله بان و یا صاحب شتران و پیشرو گله. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به استرعال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غِ)
بغل شوینده. (از منتهی الارب). آنکه زیر بغلها و قسمت داخلی اعضای خویش را بشوید. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیغال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
گیرندۀ چیزی بطور کامل، آنکه تنه درخت را از بن بر می کند. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیعاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ هَِ / هََ)
ترسنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، ضعیف. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیهال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عِ)
همگی چیزی گیرنده، از بیخ کننده بینی را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به استیعاب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صِ)
نعت فاعلی از استیصال. رجوع به استیصال و مستوصله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حِ)
جای گلناک. (از منتهی الارب). جایی که وحل و گل و لجن در آنجا پدید آمده باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیحال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
ناگوار شمرنده جای را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گوسفند گشن خواه. (از منتهی الارب). و رجوع به استیبال شود
لغت نامه دهخدا
از بیخ برکنده، فراگینده گیرنده همه چیزی را همه را فرا گیرنده. یا قسمت مستوعب. تقسیمی است که دایر مدار نفی واثبات باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستبعل
تصویر مستبعل
شوهر کننده
فرهنگ لغت هوشیار
سنگین، ناتوان سست از خواب یا بیماری سنگین و سست از بیماری خواب بخل و غیره: آنچه شعراء متقدم دراشعار مستثقل خویش آورده اند
فرهنگ لغت هوشیار
دور شمرده، دور از باور باور نکردنی دور شمرنده، دوری جوینده بعیدشمرده شده آنچه عقلا بعید بنظرآید: از فلان این کار مستبعد نیست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستاهل
تصویر مستاهل
سزاوار و شایسته شونده، لایق، سزاوار، قابل
فرهنگ لغت هوشیار
نواله خواه خوراکخواه، روزی برنده تاراجنده خواهنده اکله (لقمه طعام) ازکسی، گیرنده مال ضعیفان
فرهنگ لغت هوشیار
از بیخ برکننده، ریشه کن شده از بیخ برکنده، درمانده، ناگزیر، پریشانروزگار تیره روز از بیخ بر کننده ازبیخ برکنده ریشه کنده، بی نوا بی چیز تهی دست، بدبخت پریشان حال، مجبور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستاجل
تصویر مستاجل
مهلت خواهنده، آنکه مهلت خواهد مولش خواهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستوعب
تصویر مستوعب
((مُ تَ عِ))
گیرنده همه چیز را، همه را فراگیرنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستدعی
تصویر مستدعی
خواهشمند
فرهنگ واژه فارسی سره