وحشت جوینده. (غیاث) (آنندراج). وحشت یابنده. خلاف مستأنس. (از اقرب الموارد). اندوهگین. (آنندراج). آزرده. (زمخشری) : گفت دانم که مستوحش آورده ای پیغام ایشان بشنو و بیا با من بگوی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 677). گفت چنین می نماید که خوارزمشاه مستوحش رفته است. گفتم زندگانی خداوند دراز باد به چه سبب و نه همانا که مستوحش رفته باشد که مردی سخت بخردو فرمانبردار است. (تاریخ بیهقی ص 80). الیسع چون ازبنی اعمام خود مستوحش بود قصد ’سرّمن رأی’ کرد. (تاریخ قم ص 102). و رجوع به استیحاش شود، آنکه به چیزی انس نگرفته باشد. (از اقرب الموارد) ، مکانی که ’وحش’ شده و مردم آنجا را ترک گفته باشند. (از اقرب الموارد). غامر. بایر. خراب
وحشت جوینده. (غیاث) (آنندراج). وحشت یابنده. خلاف مستأنس. (از اقرب الموارد). اندوهگین. (آنندراج). آزرده. (زمخشری) : گفت دانم که مستوحش آورده ای پیغام ایشان بشنو و بیا با من بگوی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 677). گفت چنین می نماید که خوارزمشاه مستوحش رفته است. گفتم زندگانی خداوند دراز باد به چه سبب و نه همانا که مستوحش رفته باشد که مردی سخت بخردو فرمانبردار است. (تاریخ بیهقی ص 80). الیسع چون ازبنی اعمام خود مستوحش بود قصد ’سُرَّمن رأی’ کرد. (تاریخ قم ص 102). و رجوع به استیحاش شود، آنکه به چیزی انس نگرفته باشد. (از اقرب الموارد) ، مکانی که ’وحش’ شده و مردم آنجا را ترک گفته باشند. (از اقرب الموارد). غامر. بایر. خراب
کسی که از چیزی ترس و وحشت دارد، ترسیده، کسی که دچار بیم و ترس شده وحشت زده، هراسیده، مرعوب، خائف، رعیب، چغزیده، نهازیده، مروع، جای ویران و متروک
کسی که از چیزی ترس و وحشت دارد، تَرسیده، کسی که دچار بیم و ترس شده وَحشَت زده، هَراسیده، مَرعوب، خائِف، رَعیب، چَغزیده، نِهازیده، مَروع، جای ویران و متروک
نعت فاعلی از استلحاق. کسی که ’الحاق’ می کارد و آن میوۀ بعد از نخستین میوه است. (از اقرب الموارد) ، چیزی را به خود نسبت دهنده. (از اقرب الموارد). و رجوع به استلحاق شود
نعت فاعلی از استلحاق. کسی که ’الحاق’ می کارد و آن میوۀ بعد از نخستین میوه است. (از اقرب الموارد) ، چیزی را به خود نسبت دهنده. (از اقرب الموارد). و رجوع به استلحاق شود
خانه و جای ویران و بی اهل. (آنندراج). ویران و خراب و متروک و بی اهل. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به توحش شود، ترسیده. (ناظم الاطباء). وحشت زده و مرعوب. بد دل شده: لشکر ایشان از استماع این سخن متوحش و از حدیث گذشته جمله دم درکشیدند. (سلجوقنامه ظهیری چ خاور ص 30) ، وحشتناک. (ناظم الاطباء). ترس آور و رعب انگیز: در این بقیت ماه رمضان هر روزی بلکه هر ساعتی خبری متوحش رسیدی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 556) ، رمندۀ وحشی. مقابل اهلی: جانور متوحش را... به مقام استیناس میرساند. (بخاری) ، تهی شکم. (آنندراج). گرسنه و تهی شکم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توحش شود، آمادۀ کوچ و رحلت از ترس و وحشت. (ناظم الاطباء)
خانه و جای ویران و بی اهل. (آنندراج). ویران و خراب و متروک و بی اهل. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به توحش شود، ترسیده. (ناظم الاطباء). وحشت زده و مرعوب. بد دل شده: لشکر ایشان از استماع این سخن متوحش و از حدیث گذشته جمله دم درکشیدند. (سلجوقنامه ظهیری چ خاور ص 30) ، وحشتناک. (ناظم الاطباء). ترس آور و رعب انگیز: در این بقیت ماه رمضان هر روزی بلکه هر ساعتی خبری متوحش رسیدی. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 556) ، رمندۀ وحشی. مقابل اهلی: جانور متوحش را... به مقام استیناس میرساند. (بخاری) ، تهی شکم. (آنندراج). گرسنه و تهی شکم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توحش شود، آمادۀ کوچ و رحلت از ترس و وحشت. (ناظم الاطباء)
در تازی نیامده پردگی پرده نشینی پاکدامنی پوشیده شدن پنهان بودن، پرده نشینی، پاکدامنی عفت: دوستان، دختر رز توبه ز مستوری کرد شد سوی محتسب و کار بدستوری کرد. (حافظ)
در تازی نیامده پردگی پرده نشینی پاکدامنی پوشیده شدن پنهان بودن، پرده نشینی، پاکدامنی عفت: دوستان، دختر رز توبه ز مستوری کرد شد سوی محتسب و کار بدستوری کرد. (حافظ)