جدول جو
جدول جو

معنی مستصحب

مستصحب((مُ تَ حِ))
یار گیرنده، همدم خواهنده، یار، یاور، همراه دارنده
تصویری از مستصحب
تصویر مستصحب
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با مستصحب

مستصحب

مستصحب
همدم، همدم خواه یارگیرنده همدم خواهنده، یار یاور، همراه دارنده: جلمه آن اجزا باسایرکتب نفیس که پیوسته مستصحب آن بودی ضایع شده بود
فرهنگ لغت هوشیار

مستصحب

مستصحب
نعت فاعلی از استصحاب. صحبت دارنده. (غیاث). رجوع به استصحاب شود
لغت نامه دهخدا

مستصوب

مستصوب
نعت فاعلی از استصواب و استصابه. صواب شمرنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). صواب بیننده چیزی را. (اقرب الموارد) ، آنکه صواب می خواهد از کسی. (ناظم الاطباء). رجوع به استصابه و استصواب شود
لغت نامه دهخدا

مستصوب

مستصوب
نعت مفعولی از استصابه و استصواب، قول و فعل و رأی کسی که آن را صواب یافته باشند. (اقرب الموارد). رجوع به استصواب و استصابه شود
لغت نامه دهخدا

مستصعب

مستصعب
نعت فاعلی از استصعاب. سخت شمارنده و سخت یابنده کاری را. (اقرب الموارد) ، کاری که سخت و دشوار شده باشد، فعل آن بصورت لازم و متعدی به کار می رود. (اقرب الموارد). دشوار. (آنندراج). سخت. رجوع به استصعاب شود
لغت نامه دهخدا

مستصعب

مستصعب
نعت مفعولی از استصعاب. کاری که سخت و دشوار بنظر آمده باشد. (اقرب الموارد). دشوار. سخت. رجوع به استصعاب شود
لغت نامه دهخدا

مستصبح

مستصبح
آنکه چراغ با چراغ دیگر روشن کند. مستسرج. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا