آنچه تغییر رنگ یافته باشد، آنچه در آب خیسانده باشند. (از اقرب الموارد) ، جای گرد آمدن آب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زمین خوش که آب در آن گرد آمده باشد. باطلاق، جای غسل آوردن از آبگیر. (منتهی الارب). محلی از غدیر که شخص در آن فرود آید و غسل کند. (از اقرب الموارد). و رجوع به استنقاع شود
آنچه تغییر رنگ یافته باشد، آنچه در آب خیسانده باشند. (از اقرب الموارد) ، جای گرد آمدن آب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زمین خوش که آب در آن گرد آمده باشد. باطلاق، جای غسل آوردن از آبگیر. (منتهی الارب). محلی از غدیر که شخص در آن فرود آید و غسل کند. (از اقرب الموارد). و رجوع به استنقاع شود
نعت فاعلی از مصدر استجاعه. کسی که همیشه خود را گرسنه نماید. (منتهی الارب). کسی که پیوسته او را گرسنه یابند، و یا کسی که هر ساعت اقدام به خوردن می کند. (اقرب الموارد). رجوع به استجاعه شود
نعت فاعلی از مصدر استجاعه. کسی که همیشه خود را گرسنه نماید. (منتهی الارب). کسی که پیوسته او را گرسنه یابند، و یا کسی که هر ساعت اقدام به خوردن می کند. (اقرب الموارد). رجوع به استجاعه شود
نعت فاعلی از استطاعه. صاحب استطاعت و صاحب قدرت. (غیاث) (آنندراج). قادر. توانا. توانگر. باتوان. رجوع به استطاعه شود، واجب الحج. آنکه مال و توانائی وی به حدی باشد که حجه الاسلام بر او واجب شود. رجوع به حج شود
نعت فاعلی از استطاعه. صاحب استطاعت و صاحب قدرت. (غیاث) (آنندراج). قادر. توانا. توانگر. باتوان. رجوع به استطاعه شود، واجب الحج. آنکه مال و توانائی وی به حدی باشد که حجه الاسلام بر او واجب شود. رجوع به حج شود
صدا که مرتفع و بلند شده باشد، آب که زرد شده تغییر رنگ یافته باشد، آب که در غدیرجمع شده و راکد مانده باشد، روح که ازبدن خارج شده در دهان جمع شده باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به استنقاع شود، پستان که وقت دوشیدن تهی گردد و وقت فروگذاشتن پرشیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
صدا که مرتفع و بلند شده باشد، آب که زرد شده تغییر رنگ یافته باشد، آب که در غدیرجمع شده و راکد مانده باشد، روح که ازبدن خارج شده در دهان جمع شده باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به استنقاع شود، پستان که وقت دوشیدن تهی گردد و وقت فروگذاشتن پرشیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
طلب روشنی کننده و نورجوینده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نورطلب. نورگیر. مقابل منیر. موجودات از نظر شیخ اشراق یا منیر هستند که خود منور غیر و متنور بالذات می باشند، و یا مستنیرند که از منیر بالذات کسب نور کننداعم از نور حقیقی که وجود و کمال باشد و یا نور مجازی، چنانکه ماه از آفتاب نور مجازی گیرد و انوار طولیه و عرضیه از نورالانوار نور حقیقی گیرند. (از فرهنگ علوم عقلی) ، در اصطلاح فیزیکی، جسمی را گویند که تا در معرض تابش نور از منبعی واقع نشود قابل رؤیت نباشد، نورانی: گردنده و رونده به فرمان حکم اوست گردون مستدیر و مه و مهر مستنیر. سوزنی. آفتاب رنگ چهرۀ ضمیر او را ثنا کرد جرم او شفاف و مستنیر از آن شد. (سندبادنامه ص 12). کانچه می گوید رسول مستنیر مر مرا هست آن حقیقت در ضمیر. مولوی (مثنوی). ، روشن. (از منتهی الارب). روشن شونده. (از اقرب الموارد) ، غلبه کننده و ظفریابنده. (از اقرب الموارد). و رجوع به استناره شود
طلب روشنی کننده و نورجوینده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نورطلب. نورگیر. مقابل منیر. موجودات از نظر شیخ اشراق یا منیر هستند که خود منور غیر و متنور بالذات می باشند، و یا مستنیرند که از منیر بالذات کسب نور کننداعم از نور حقیقی که وجود و کمال باشد و یا نور مجازی، چنانکه ماه از آفتاب نور مجازی گیرد و انوار طولیه و عرضیه از نورالانوار نور حقیقی گیرند. (از فرهنگ علوم عقلی) ، در اصطلاح فیزیکی، جسمی را گویند که تا در معرض تابش نور از منبعی واقع نشود قابل رؤیت نباشد، نورانی: گردنده و رونده به فرمان حکم اوست گردون مستدیر و مه و مهر مستنیر. سوزنی. آفتاب رنگ چهرۀ ضمیر او را ثنا کرد جرم او شفاف و مستنیر از آن شد. (سندبادنامه ص 12). کانچه می گوید رسول مستنیر مر مرا هست آن حقیقت در ضمیر. مولوی (مثنوی). ، روشن. (از منتهی الارب). روشن شونده. (از اقرب الموارد) ، غلبه کننده و ظفریابنده. (از اقرب الموارد). و رجوع به استناره شود
شید گیر شید جوی، روشن نور جوینده روشنایی جوینده مقابل منیر. یا ستاره مستنیر. ستاره ای که از خود نور ندارد و از ستارگان دیگر نورگیرد مقابل ستاره منیر: مانند ماه که از خورشید کسب نور کند، روشن
شید گیر شید جوی، روشن نور جوینده روشنایی جوینده مقابل منیر. یا ستاره مستنیر. ستاره ای که از خود نور ندارد و از ستارگان دیگر نورگیرد مقابل ستاره منیر: مانند ماه که از خورشید کسب نور کند، روشن