جدول جو
جدول جو

معنی مستنیع - جستجوی لغت در جدول جو

مستنیع(مُتَ)
شاخۀ درخت که حرکت کند، پیش رونده. (از اقرب الموارد). رجوع به استناعه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستطیع
تصویر مستطیع
توانگر، کسی که استطاعت و توانایی دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستحیل
تصویر مستحیل
محال، نابودنی، امری که محال و غیر ممکن به نظر آید، از حال خود برگشته، تغییر شکل یافته، جسمی که تبدیل به جسم دیگر شده باشد، مکار، حیله گر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستجیز
تصویر مستجیز
آنکه کاری یا چیزی را جایز می داند، جایزداننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستدعی
تصویر مستدعی
کسی که چیزی درخواست می کند، درخواست کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستجیر
تصویر مستجیر
زنهارخواهنده، پناه برنده، پناهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستجیب
تصویر مستجیب
اجابت کننده، قبول کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستدیر
تصویر مستدیر
گرد و دایره مانند، مدور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستجمع
تصویر مستجمع
جمع کننده، جامع، کامل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستنیر
تصویر مستنیر
مقابل منیر، روشنایی جوینده، روشن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ قَ)
آنچه تغییر رنگ یافته باشد، آنچه در آب خیسانده باشند. (از اقرب الموارد) ، جای گرد آمدن آب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). زمین خوش که آب در آن گرد آمده باشد. باطلاق، جای غسل آوردن از آبگیر. (منتهی الارب). محلی از غدیر که شخص در آن فرود آید و غسل کند. (از اقرب الموارد). و رجوع به استنقاع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استباعه. آنکه حکم به فروش میدهد. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به استباعه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از مصدر استجاعه. کسی که همیشه خود را گرسنه نماید. (منتهی الارب). کسی که پیوسته او را گرسنه یابند، و یا کسی که هر ساعت اقدام به خوردن می کند. (اقرب الموارد). رجوع به استجاعه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ)
قوم و گروهی که در طلب علوفه بروند. (از اقرب الموارد). رجوع به استنجاع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استطاعه. صاحب استطاعت و صاحب قدرت. (غیاث) (آنندراج). قادر. توانا. توانگر. باتوان. رجوع به استطاعه شود، واجب الحج. آنکه مال و توانائی وی به حدی باشد که حجه الاسلام بر او واجب شود. رجوع به حج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
صدا که مرتفع و بلند شده باشد، آب که زرد شده تغییر رنگ یافته باشد، آب که در غدیرجمع شده و راکد مانده باشد، روح که ازبدن خارج شده در دهان جمع شده باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به استنقاع شود، پستان که وقت دوشیدن تهی گردد و وقت فروگذاشتن پرشیر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
درخواست کننده از کسی که نیابت او را کند. (از اقرب الموارد). و رجوع به استنابه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نوحه کننده، گریه کردن خواهنده، زوزه کشنده. (از اقرب الموارد). و رجوع به استناحه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
طلب روشنی کننده و نورجوینده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نورطلب. نورگیر. مقابل منیر. موجودات از نظر شیخ اشراق یا منیر هستند که خود منور غیر و متنور بالذات می باشند، و یا مستنیرند که از منیر بالذات کسب نور کننداعم از نور حقیقی که وجود و کمال باشد و یا نور مجازی، چنانکه ماه از آفتاب نور مجازی گیرد و انوار طولیه و عرضیه از نورالانوار نور حقیقی گیرند. (از فرهنگ علوم عقلی) ، در اصطلاح فیزیکی، جسمی را گویند که تا در معرض تابش نور از منبعی واقع نشود قابل رؤیت نباشد، نورانی:
گردنده و رونده به فرمان حکم اوست
گردون مستدیر و مه و مهر مستنیر.
سوزنی.
آفتاب رنگ چهرۀ ضمیر او را ثنا کرد جرم او شفاف و مستنیر از آن شد. (سندبادنامه ص 12).
کانچه می گوید رسول مستنیر
مر مرا هست آن حقیقت در ضمیر.
مولوی (مثنوی).
، روشن. (از منتهی الارب). روشن شونده. (از اقرب الموارد) ، غلبه کننده و ظفریابنده. (از اقرب الموارد). و رجوع به استناره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
کسی که سپس می ماند. (ناظم الاطباء). متأخر. (از اقرب الموارد) ، حرکت دهنده و سبک یابنده چیزی را. (از اقرب الموارد). و رجوع به استناصه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
آرمنده و قرار گیرنده و خویشتن خوابیده نماینده. (از منتهی الارب) ، خفتن خواهنده، خفته. (از اقرب الموارد). و رجوع به استنامه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
ستارۀ فرورونده به مغرب و برآمده رقیب آن به مشرق. (ناظم الاطباء) ، عطا خواهنده. (از اقرب الموارد). و رجوع به استناءه شود
لغت نامه دهخدا
از ریشه پارسی جایزه خواهنده زه خواهنده، پروانه خواه پرگخواه اجازه خواهنده، آنکه جواز خواهد، کسی که صله و جایزه طلبد جمع مستجیزین
فرهنگ لغت هوشیار
مستثنیه در فارسی مونث مستثنی جدا کرده جدا جزان مگر مونث مستثنی جمع مستثنیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستثیر
تصویر مستثیر
برانگیزاننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستجیب
تصویر مستجیب
اجابت کننده، جواب گوینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستجیر
تصویر مستجیر
پناه جوینده و زنهار خواهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستثنی
تصویر مستثنی
بیرون کرده و استثنا شده و حکم و قاعده کلی جدا کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستطیع
تصویر مستطیع
توانگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستنیم
تصویر مستنیم
خوابیده نما خود به خواب زده، آرمنده
فرهنگ لغت هوشیار
شید گیر شید جوی، روشن نور جوینده روشنایی جوینده مقابل منیر. یا ستاره مستنیر. ستاره ای که از خود نور ندارد و از ستارگان دیگر نورگیرد مقابل ستاره منیر: مانند ماه که از خورشید کسب نور کند، روشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستنیر
تصویر مستنیر
((مُ تَ))
نور جوینده. ستاره ای که از خود نور ندارد، مقابل منیر
ستاره مستنیر: ستاره ای که از خود نور ندارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستطیع
تصویر مستطیع
((مُ تَ))
توانگر، کسی که استطاعت و توانایی دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستدعی
تصویر مستدعی
خواهشمند
فرهنگ واژه فارسی سره
بی نیاز، توانگر، ثروتمند، دارا، دولتمند، غنی، مالدار، متعین، متمکن، متمول، متنعم، مستغنی، منعم
متضاد: نامستطیع
فرهنگ واژه مترادف متضاد