جدول جو
جدول جو

معنی مستنکح - جستجوی لغت در جدول جو

مستنکح
(مُ تَ کِ)
عقد زناشوئی بندنده. (از منتهی الارب). رجوع به استنکاح شود
لغت نامه دهخدا
مستنکح
پیوند گر
تصویری از مستنکح
تصویر مستنکح
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستقبح
تصویر مستقبح
زشت شمرده شده، چیزی که به نظر زشت آمده، زشت وناپسند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستنکر
تصویر مستنکر
کاری که زشت و ناروا تلقی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستملح
تصویر مستملح
نمکین، بانمک، نمک دار مثلاً غذای نمکی، ملیح، زیبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستراح
تصویر مستراح
مبال، مبرز، جایی، توالت، موضع قضای حاجت، آبریز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستنبه
تصویر مستنبه
آنکه آگاهی می دهد، آگاه کننده، طالب آگاهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستنکف
تصویر مستنکف
سرپیچی کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستنبط
تصویر مستنبط
استنباط شده، استخراج شده، درک شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستنبط
تصویر مستنبط
استنباط کننده، درک کننده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ صِ)
ناصح شمرنده کسی را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به استنصاح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَمْ بِ)
کسی که سگ را وادار به بانگ کردن کند. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به استنباح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ)
درخواست کننده از کسی که حاجتش را برآورده سازد. (اقرب الموارد). رجوع به استنجاح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضِ)
آنکه بعد از وضو گرفتن بر شرمگاه خود آب بپاشد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). رجوع به استنضاح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کَ)
امری که مجهول باشد. (از اقرب الموارد). بعید. ناشناخته:
لیس علی اﷲ بمستنکر
ان یجمعالعالم فی واحد.
، منکر. متنکر. ناشناس: و پوشیده و مستنکر به بغداد آمد (حضرت رضا (ع)) . (تاریخ بیهقی ص 136). یک گرمگاه این غلامان و مقدمان محمودی مستنکر با بارانیهای کرباسین و دستارها در سر گرفته پیاده به نزدیک امیر مسعود آمدند. (تاریخ بیهقی ص 128)، بد و زشت. (غیاث) (آنندراج). ناپسندیده:
مسلمانان مسلمانان بترسید از گرفت حق
که چون بگرفت پیش آید هزاران کار مستنکر.
(جوامعالحکایات عوفی چ معین ص 11)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
ناشناسنده. (از منتهی الارب). جاهل نسبت به امری. (از اقرب الموارد) ، دریافت خواهنده امری را که نمی شناسد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به استنکار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
استکبارکننده و متکبر. (از اقرب الموارد) ، امتناع کننده از روی ابا و استکبار. (از اقرب الموارد). ممتنع. آبی. نه گوینده. و رجوع به استنکاف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِهْ)
شنوندۀ بوی دهان. و ’هه’ کردن فرماینده کسی را، تا معلوم شود که آیا شراب نوشیده است یا خیر. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به استنکاه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نوحه کننده، گریه کردن خواهنده، زوزه کشنده. (از اقرب الموارد). و رجوع به استناحه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
جوجۀ سطبر شده. (از اقرب الموارد). چوزۀ سطبر و آگنده شونده، بخیل شونده به بخشیدن. (از منتهی الارب). خودداری کننده از اعطاء. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیکاح شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مستریح
تصویر مستریح
طالب استراحت خواستارراحت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستذکر
تصویر مستذکر
یاد کننده، یاد گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
آبخانه، جای آسایش و فراغت و جای راحت، جای لازم، کنار آب، حاجتگاه، خلا، طهارت خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستحکم
تصویر مستحکم
استوار گردنده، متین، پایدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستصلح
تصویر مستصلح
نیکخواه
فرهنگ لغت هوشیار
باز کاونده دخشک یاب (دخشک خبر)، بیدار هوشیار جوینده خبر طالب آگاهی، بیدار هوشیار، جمع مستنبهین
فرهنگ لغت هوشیار
بیرون آورنده آب و علم، آشکار کننده و اختراع کننده چیزی را که پنهان و مخفی بوده است بیرون آورده شده، درک شده
فرهنگ لغت هوشیار
نواله خواه خوراکخواه، روزی برنده تاراجنده خواهنده اکله (لقمه طعام) ازکسی، گیرنده مال ضعیفان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستبکر
تصویر مستبکر
باد سار بد دماغ، گردنکش، خود خواه
فرهنگ لغت هوشیار
همسر خواستن، زن کردن، شوی کردن، نیوتش خواستن (نیوتش هم آوایی پیشکش جماع مجامعت) عقد زناشویی بستن طلب نکاح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
نا شناخته، زشت نا شناسنده، شناسایی خواه 1 زشت ناپسند مکروه: مسلمانان، مسلمانان، بترسید ازگرفت حق که چون بگرفت پیش آرد هزاران کار مستنکر 0 (حسن غزنوی) توضیح در دیوان سید حسن غزنوی 0 مد: 83 مشکلتر آمده، 0 ناشناخته ناشناس 0 ناشناسنده، پرسنده چیزی که نمیداند، جمع مستنکرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستنکر
تصویر مستنکر
((مُ تَ کِ))
زشت، ناپسند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستنکف
تصویر مستنکف
((مُ تَ کِ))
سر باز زننده و خودداری کننده از انجام کاری، کسی که از رؤیت احضاریه یا حکم قرار دادگاه خودداری کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستراح
تصویر مستراح
آبخانه، دستشویی، دست به آب
فرهنگ واژه فارسی سره
مکروه، زشت، قبیح، ناپسند
متضاد: مستحن، ناخوش آیند
فرهنگ واژه مترادف متضاد