جدول جو
جدول جو

معنی مستنحس - جستجوی لغت در جدول جو

مستنحس(مُ تَ حِ)
جویا شونده از اخبار. (از اقرب الموارد). رجوع به استنحاس شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستانس
تصویر مستانس
انس گیرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستنجد
تصویر مستنجد
یاری خواهنده، دلیر، توانا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستنبط
تصویر مستنبط
استنباط کننده، درک کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستحسن
تصویر مستحسن
نیکو و پسندیده، نیکوشمرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستنجم
تصویر مستنجم
آنکه طلب روشنایی کند، روشن، تابان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستنبط
تصویر مستنبط
استنباط شده، استخراج شده، درک شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستنبه
تصویر مستنبه
آنکه آگاهی می دهد، آگاه کننده، طالب آگاهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستصحب
تصویر مستصحب
همراه، یار، ملازم
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ سِ)
نسب کسی را ذکرکننده، درخواست کننده از کسی که به وی منتسب شود. (از اقرب الموارد). رجوع به استنساب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حِ)
نعت فاعلی از استفحال. کاری که بزرگ و سخت شده باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به استفحال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
نعت فاعلی از استقواس. منحنی و خمیده. (از اقرب الموارد) ، ابروی مانا به کمان. (منتهی الارب). رجوع به استقواس شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حِ)
نعت فاعلی از استلحاق. کسی که ’الحاق’ می کارد و آن میوۀ بعد از نخستین میوه است. (از اقرب الموارد) ، چیزی را به خود نسبت دهنده. (از اقرب الموارد). و رجوع به استلحاق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از مصدر استئاسه، عطاخواهنده. (اقرب الموارد) ، خواهندۀ صحبت دیگری. (اقرب الموارد). رجوع به استئاسه شود
لغت نامه دهخدا
(دِ مُ تِ)
بزرگترین خطبای آتن است که در سال 382 یا 385 قبل از میلاد تولد یافت و در 322 قبل از میلاد درگذشت. وی فرزندمردی اسلحه ساز بود و در آغاز جوانی از وجود پدر محروم شد و چون به سن رشد رسید خطیبی پیشه کرد و برای اینکه در این طریق بر دیگران برتری یابد به تربیت صداو تنظیم حرکات و تقویت سینه پرداخت، چنانکه دیرزمانی دهان را از سنگریزه می انباشت و در کنار دریا برابرامواج خروشان سخنوری آغاز می کرد تا از این راه صدای خویش را تربیت کند و در ضمن خطابت از غوغای خیل شنوندگان رشتۀ کلام را از دست ندهد. گاه نیز در زیر تیغتیزی مشق سخنرانی می کرد تا بدین طریق خود را از حرکات ناصوابی که در ضمن تکلم ظاهر می ساخت بازدارد. دمستنس پانزده سال بر ضد فیلیپوس پادشاه مقدونیه که درصدد تصرف وی بود سخنرانی کرد و خطابه های او در این باب به نام فیلیپیک موسوم است. پس از مرگ فیلیپوس و پسرش اسکندر نیز دمستنس از آتنیانی که بر ضد آنتی پاتر حاکم مقدونیه سر بشورش برداشته بودند هواداری کرد، لکن چون آنتی پاتر در محل کرانن فاتح شد دمستنس از ترس انتقام وی به کالوری گریخت و در آنجا خود را مسموم ساخت. از دمستنس 61 خطابه و 65 آغاز خطابه و 6 مکتوب بجای مانده است. شرح زندگانی وی را پلوتارخس مفصلاً نگاشته است و مجسمۀ زیبایی از او در فرانسه موجود است. (ترجمه تمدن قدیم فوستل دو کولانژ). و رجوع به دایرهالمعارف فارسی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ حَ گُ)
خبر پرسیدن و جویای آن بودن. (منتهی الارب). تجسس: استنحس عنها، طلبها و تتبعها بالاستخبار. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زِ)
فروآورنده. (از اقرب الموارد). فروفرستنده. (آنندراج) ، درخواست کننده از کسی که از نظر خود دست بردارد. (از اقرب الموارد). رجوع به استنزال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ نَحْ حِ)
کسی که در میان اخبار تفحص و تجسس میکند. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تنحس شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مستنجف
تصویر مستنجف
باد ابرران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستانس
تصویر مستانس
انس گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
نیک افتاده پسندیده خجیر، جمع مستحسنه، نیک افتاده ها پسندیدگان نیکو شمرده شده پسند کرده، پسندیده ستوده
فرهنگ لغت هوشیار
همدم، همدم خواه یارگیرنده همدم خواهنده، یار یاور، همراه دارنده: جلمه آن اجزا باسایرکتب نفیس که پیوسته مستصحب آن بودی ضایع شده بود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستنزل
تصویر مستنزل
فرود آرنده، فرو فرستنده
فرهنگ لغت هوشیار
مستنده در فارسی مونث مستند بنگرید به مستند مونث مستند، جمع مستندات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستنجم
تصویر مستنجم
ستاره جوی، روشن خواهنده روشنایی، روشن تابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستنجد
تصویر مستنجد
دلاور، یاریخواه یاری خواهنده، دلیر و توانا، جمع مستنجدین
فرهنگ لغت هوشیار
بیرون آورنده آب و علم، آشکار کننده و اختراع کننده چیزی را که پنهان و مخفی بوده است بیرون آورده شده، درک شده
فرهنگ لغت هوشیار
باز کاونده دخشک یاب (دخشک خبر)، بیدار هوشیار جوینده خبر طالب آگاهی، بیدار هوشیار، جمع مستنبهین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستصحب
تصویر مستصحب
((مُ تَ حِ))
یار گیرنده، همدم خواهنده، یار، یاور، همراه دارنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستنبط
تصویر مستنبط
((مُ تَ بِ))
استنباط کننده، درک کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستنبه
تصویر مستنبه
((مُ تَ بِ))
جوینده خبر، طالب آگاهی، بیدار، هوشیار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستنجد
تصویر مستنجد
((مُ تَ جِ))
یاری خواهنده، دلیر و توانا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستنجم
تصویر مستنجم
((مُ تَ جِ))
خواهنده روشنایی، روشن، تابان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستأنس
تصویر مستأنس
((مُ تَ نِ))
انس گیرنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستحسن
تصویر مستحسن
((مُ تَ سَ))
نیکو، نیکو و پسندیده شمرده شده
فرهنگ فارسی معین