جدول جو
جدول جو

معنی مستمکت - جستجوی لغت در جدول جو

مستمکت(مُ تَ کِ)
نعت فاعلی از استمکات. رجوع به استمکات شود، آبلۀ پر از ریم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسامرت
تصویر مسامرت
شب را با صحبت و افسانه گفتن با هم گذراندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستملک
تصویر مستملک
جایی که کسی آن را ملک خود قرار داده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستملح
تصویر مستملح
نمکین، بانمک، نمک دار مثلاً غذای نمکی، ملیح، زیبا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستمسک
تصویر مستمسک
چیزی که به آن چنگ بزنند، بهانه، دست آویز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستمند
تصویر مستمند
بینوا، بیچاره، اندوهگین، گله مند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسامحت
تصویر مسامحت
اهمال، کوتاهی، گذشت، ملاحظه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستمری
تصویر مستمری
حقوق و مواجب دائمی و همیشگی، ماهیانه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ کِ)
نعت فاعلی از استمکان. پیروزشونده و ظفریابنده. (از اقرب الموارد). رجوع به استمکان شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
نعت فاعلی از استمکال. ازدواج کننده و زن گیرنده. (از اقرب الموارد). رجوع به استمکال شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مستمتع
تصویر مستمتع
بر خور دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستملکات
تصویر مستملکات
جمع مستملکه، ویسان جمع مستملکه
فرهنگ لغت هوشیار
دلاسا خرسند استمالت کرده راضی کرده: از هر جا و هر محل بقلمرو اشرف. . همایون. . می آیند بهمه ابواب مستظهر و مستوثق و مستمال و امیدوار بوده بدانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستمده
تصویر مستمده
مونث مستمد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستمرا
تصویر مستمرا
همیشه، پیوسته، دائماً، همیشه پیوسته دایما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستمره
تصویر مستمره
مستمره در فارسی مونث مستمر استوار - روان، همواره مونث مستمر
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه از جنس و نقد که دولت سالیانه یا ماهیانه تا پایان حیات بماموران خود دهد
فرهنگ لغت هوشیار
دست آویزی چنگ در زننده دستاویز چیزی که بدان چنگ در زنند دست آویر، وسیله. چنگ در زننده، جمع مستمسکین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستملح
تصویر مستملح
با نمک نمکین نمکین یافته، نمکین
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه مالک شده باشند، ملک ویس ویسخواه زمین یا چیزی که بملکیت درآمده متصرف. بملکیت خواهنده زمین یاچیزی را متصرف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستذکر
تصویر مستذکر
یاد کننده، یاد گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
مستملکه در فارسی مونث مستملک: ویس مونث مستملک: زمین یا چیزی که بتصرف کسی درآمده، مستعمره، جمع مستملکات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستمند
تصویر مستمند
غمین و اندوهناک، صاحب غم و رنج و محنت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستحکم
تصویر مستحکم
استوار گردنده، متین، پایدار
فرهنگ لغت هوشیار
نواله خواه خوراکخواه، روزی برنده تاراجنده خواهنده اکله (لقمه طعام) ازکسی، گیرنده مال ضعیفان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستبکر
تصویر مستبکر
باد سار بد دماغ، گردنکش، خود خواه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مسام، روزنان سوراخ ها بنموی ها جمع مسام و جمع ال جمع مسم (سم) : سوراخها، سوراخهای باریک و ریز پوست بدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسامحت
تصویر مسامحت
با هم کار آسان گرفتن، گذشت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسامرت
تصویر مسامرت
گذرانیدن باهم شب را با افسانه سرایی، افسانه گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
سنگ عقاب حجرالولاده حجرالنسر حجر العقاب. توضیح بعضی آنرا درختی شبیه بانار و میوه آن دانسته اند و بر اساسی نیست. رجوع بکتب معتبر طبی و ادویه مفرده شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستحکم
تصویر مستحکم
((مُ تَ کَ))
استوار، برقرار، محکم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستمند
تصویر مستمند
((مُ مَ))
بینوا، بیچاره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستملک
تصویر مستملک
((مُ تَ لَ))
جایی که کسی آن را ملک خود قرار داده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستمسک
تصویر مستمسک
((مُ تَ س))
چیزی که به آن چنگ بزنند، در فارسی، بهانه، عذر، دستاویز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستمند
تصویر مستمند
محتاج
فرهنگ واژه فارسی سره