جدول جو
جدول جو

معنی مستقصی - جستجوی لغت در جدول جو

مستقصی
تحقیق و بررسی کننده
تصویری از مستقصی
تصویر مستقصی
فرهنگ فارسی عمید
مستقصی(مُ تَ)
مستقص. نعت فاعلی از استقصاء. کوشش تمام کننده و به نهایت چیزی رسنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به استقصاء شود
لغت نامه دهخدا
مستقصی
کوشنده به ژرف رسنده تحقیق وبررسی شده: وماآن را جوایب شافی گفته ایم تکرار و تطویل ملال افزاید بموضعش مستقصی برود... . تفحص وتحقیق کننده
فرهنگ لغت هوشیار
مستقصی((مُ تَ صا))
تحقیق و بررسی شده
تصویری از مستقصی
تصویر مستقصی
فرهنگ فارسی معین
مستقصی((مُ تَ))
تفحص و تحقیق کننده
تصویری از مستقصی
تصویر مستقصی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسترخی
تصویر مسترخی
سست و نرم، فروهشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستشفی
تصویر مستشفی
بیمارستان، جایی که بیماران را پرستاری و معالجه می کنند، مریض خانه، بیمار خانه
شفا خانه، دار الشّفا، مارستان، بیمارسان، هروانه گه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستدعی
تصویر مستدعی
کسی که چیزی درخواست می کند، درخواست کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستاصل
تصویر مستاصل
بینوا، بیچاره، ازبیخ برکنده، ریشه کن شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استقصا
تصویر استقصا
کوشش، تفحص و تحقیق کردن در امری، کوشش تمام کردن در مسئله ای و به نهایت آن رسیدن، بررسی دقیق کردن و امری را به آخر رساندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستبصر
تصویر مستبصر
صاحب بصیرت، دارای فکر و نظر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستصفی
تصویر مستصفی
پاکیزه و تصفیه شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستقصا
تصویر مستقصا
تحقیق و بررسی شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ صِ)
نعت فاعلی از استقصار. قصیر شمارنده کسی را. (از اقرب الموارد). رجوع به استقصار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَصْ صی)
به نهایت رسنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که میرسد به نهایت چیزی، کوشش کننده در تفحص و تفتیش. (ناظم الاطباء). رجوع به تقصی شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ)
نعت فاعلی از استعصاء. گناه جویند بر کسی. (آنندراج) (منتهی الارب) ، سرکش و عاصی و گناهکار. (ناظم الاطباء). رجوع به استعصاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
قبول کننده وصیت و سفارش. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیصاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صِنْ)
مستقصی. رجوع به مستقصی و استقصاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِص ص)
نعت فاعلی از استقصاص. قصاص گرفتن خواهنده از کسی. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استقصاص شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استقاء. برکشندۀ آب از چاه. (آنندراج). آب کشنده و آبکش. (از منتهی الارب) ، سقی و آبیاری خواهنده. (از اقرب الموارد). رجوع به استقاء شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مستبصر
تصویر مستبصر
بینا دل بینشور تیز بین بینادل شونده صاحب بصیرت جمع مستبصرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستشفی
تصویر مستشفی
طلب کننده شفا و تندرستی
فرهنگ لغت هوشیار
پالاینده، بر گزیننده پاکیزه شده صفایافته، برگزیننده وگیرنده کل مال کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستخفی
تصویر مستخفی
نهان گردنده پوشیده گردنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستدعی
تصویر مستدعی
خواهنده و خواستار، خواسته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسترخی
تصویر مسترخی
فرو هشته سست سست ونرم شونده، سست ونرم فروهشته
فرهنگ لغت هوشیار
از بیخ برکننده، ریشه کن شده از بیخ برکنده، درمانده، ناگزیر، پریشانروزگار تیره روز از بیخ بر کننده ازبیخ برکنده ریشه کنده، بی نوا بی چیز تهی دست، بدبخت پریشان حال، مجبور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستامی
تصویر مستامی
کنیز گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده باژوژولی محصلی مالیات تحصیلداری: وی را بنواخت و بزرگ شغلی فرموداو را وبه مستحثی رفت و بزرگ مالی یافت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستثنی
تصویر مستثنی
بیرون کرده و استثنا شده و حکم و قاعده کلی جدا کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
جهد تمام کردن کوشش تمام کردن سعی و کوشش بسیار کردن، طلب نهایت چیزی را کردن، بنهایت رسیدن بر رسیدن پی جویی کردن، پی جویی تفحص، سختگیری در محاسبه دقت بسیار در حساب چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستقص
تصویر مستقص
خونبها خواهنده خونی خواهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستقلی
تصویر مستقلی
به پشت خوابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستشزی
تصویر مستشزی
کار سترگ، ستیهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستدعی
تصویر مستدعی
خواهشمند
فرهنگ واژه فارسی سره