فرع چیزی شونده و از چیزی مثل شاخ بیرون آینده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). برآورده و صادر شده و مشتق گشته. و منتشر شده و شاخه برآورده و حاصل شده و پدید آمده و صادر شده و موجود شده و مشتق شده و منشعب شده و شاخه شاخه شده و منسوب و متعلق. (ناظم الاطباء). - متفرع شدن، جداشدن از چیزی. فرع چیزی شدن. - متفرع کردن، چیزی را فرع چیزی قراردادن. - ، از چیزی جدا کردن چیزی را. - ، شاخه شاخه کردن: طبیعت آن ماده را که اندرگردن پیل و خوک به کار خواست شد نگاه داشت واندر دندانهای او متفرع کرد. (قراضۀ طبیعیات ص 18) ، درخت بسیارشاخ. (ناظم الاطباء) ، خواستگاری کننده زنی را که بزرگ قوم باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تفرع شود
فرع چیزی شونده و از چیزی مثل شاخ بیرون آینده. (غیاث) (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). برآورده و صادر شده و مشتق گشته. و منتشر شده و شاخه برآورده و حاصل شده و پدید آمده و صادر شده و موجود شده و مشتق شده و منشعب شده و شاخه شاخه شده و منسوب و متعلق. (ناظم الاطباء). - متفرع شدن، جداشدن از چیزی. فرع چیزی شدن. - متفرع کردن، چیزی را فرع چیزی قراردادن. - ، از چیزی جدا کردن چیزی را. - ، شاخه شاخه کردن: طبیعت آن ماده را که اندرگردن پیل و خوک به کار خواست شد نگاه داشت واندر دندانهای او متفرع کرد. (قراضۀ طبیعیات ص 18) ، درخت بسیارشاخ. (ناظم الاطباء) ، خواستگاری کننده زنی را که بزرگ قوم باشد. (ناظم الاطباء). و رجوع به تفرع شود
نعت فاعلی از استقراع. سم که سخت شده باشد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، شکنبه که خمل یعنی پرز وی رفته باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گشن به عاریت خواهنده، ماده گاو گشن خواه. (از منتهی الارب). رجوع به استقراع شود
نعت فاعلی از استقراع. سُم که سخت شده باشد. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) ، شکنبه که خَمْل یعنی پرز وی رفته باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گشن به عاریت خواهنده، ماده گاو گشن خواه. (از منتهی الارب). رجوع به استقراع شود
جای خالی کردن چیزها: مهندس کارخانه ایجاد و ابداع چون نهال پلید او را مستفرغ فضالات قاذورات فساد و مستودع اخلاط... (جهانگشای جوینی). و رجوع به استفراغ شود
جای خالی کردن چیزها: مهندس کارخانه ایجاد و ابداع چون نهال پلید او را مستفرغ فضالات قاذورات فساد و مستودع اخلاط... (جهانگشای جوینی). و رجوع به استفراغ شود
نعت فاعلی از استفراغ. تهی نمایندۀ معده از افزونیها. (از منتهی الارب). قی کننده. (از اقرب الموارد). آنکه قی می آورد. (ناظم الاطباء). شکوفه کننده، آنکه نهایت کوشش و جهد خود برای انجام کاری به کار برد. (از اقرب الموارد)
نعت فاعلی از استفراغ. تهی نمایندۀ معده از افزونیها. (از منتهی الارب). قی کننده. (از اقرب الموارد). آنکه قی می آورد. (ناظم الاطباء). شکوفه کننده، آنکه نهایت کوشش و جهد خود برای انجام کاری به کار برد. (از اقرب الموارد)
نعت فاعلی از استفراخ. بیرون آوردن دارنده جهت چوزه. (از منتهی الارب). کبوتری که جهت چوزۀ خود جامی گیرد. (ناظم الاطباء). کسی که کبوتر را برای جوجه ها بگیرد. (از اقرب الموارد). رجوع به استفراخ شود
نعت فاعلی از استفراخ. بیرون آوردن دارنده جهت چوزه. (از منتهی الارب). کبوتری که جهت چوزۀ خود جامی گیرد. (ناظم الاطباء). کسی که کبوتر را برای جوجه ها بگیرد. (از اقرب الموارد). رجوع به استفراخ شود
نو پیدا، نوداننده عجیب شمرده بدیع دانسته، عجیب شگفت: اگر تو این راز در پرده خاطر پوشیده داری از حسن عهد و صدق و داد تو مستبدع نیست... عجیب شمرنده چیزی را بدیع داننده
نو پیدا، نوداننده عجیب شمرده بدیع دانسته، عجیب شگفت: اگر تو این راز در پرده خاطر پوشیده داری از حسن عهد و صدق و داد تو مستبدع نیست... عجیب شمرنده چیزی را بدیع داننده