جدول جو
جدول جو

معنی مستفار - جستجوی لغت در جدول جو

مستفار
به لغت عجمیۀ اندلس زراوند است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستفاد
تصویر مستفاد
استفاده شده، برگرفته، به دست آمده، حاصل شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستعار
تصویر مستعار
چیزی که عاریه گرفته شده، به عاریت خواسته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستشار
تصویر مستشار
رایزن، کسی که با او مشورت می کنند، طرف مشورت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستفسر
تصویر مستفسر
کسی که دربارۀ چیزی از دیگری توضیح و تفسیر بخواهد، استفسار کننده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
مشتار. (برهان). گیاهی است دوائی که بوی خوش دارد و در غایت تلخی و آن را مروه نیز گویند. (جهانگیری). گیاهی است دوائی و بوی خوشی دارد و در غایت تلخی هم هست و آن را مرو گویند. (برهان). به هندی افسنتین است. (مخزن الادویه) :
اگر خواهی ز تب زنهار زنهار
کفی از داروی مستار دست آر.
ملامحمد تانیسری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مسطار. مصطار. شرابی که از غایت قوت خورنده رابه زمین اندازد. (انجمن آرا) (آنندراج). خمر نارسیده. (مخزن الادویه). شراب تازه و ترش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فارر)
فراری وگریزنده از یکدیگر. (ناظم الاطباء). از همدیگر گریزنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
کثیرالاسفار. (اقرب الموارد). قلقال. کثیرالسفر. دائم السفر. آن که دائما در سفر باشد، شترمادۀ قوی و توانا. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُتَ)
نعت مفعولی از استثاره. برانگیخته. تحریک شده. مثار. (اقرب الموارد). رجوع به استثاره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت مفعولی از مصدر استجاره، آنکه طلب امن از او کنند. (غیاث). پناه. پناهگیر:
سوی خود کن این خفاشان را مطار
زین خفاشیشان بخر ای مستجار.
مولوی (مثنوی).
رجوع به استجاره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت مفعولی ازاستشاره. مشورت کرده شده یعنی آنکه با او مشورت کنند و از او صلاح پرسند. (غیاث) (آنندراج). کنکاش خواسته شده. کسی که از او طلب مشورت کنند. (ناظم الاطباء). مصلحت گذار. رای زن. رجوع به استشاره شود:
گفت پیغمبر بکن ای رای زن
مشورت کالمستشار مؤتمن.
مولوی (مثنوی).
مشورت با عقل کردم گفت حافظ می بنوش
ساقیا می ده به قول مستشار مؤتمن.
حافظ.
- امثال:
المستشار مؤتمن (حدیث). باآنکه رای زنند خیانت نورزد. رای زننده استوار باشد. (امثال و حکم دهخدا).
، در اصطلاح عدلیه و دادگستری، هریک از اعضای اصلی دادگاههایی که بیش از یک تن آنها را اداره می کند. توضیح اینکه دادگاههایی که اعضای اصلی آن بیش از یک تن است از قبیل دادگاههای استان و دیوان عالی کشور و دیوان کیفر، اعضای دادگاه از یک رئیس و چند مستشار تشکیل می شوند که هر کدام بالتساوی حق یک رأی دارند و رأی اکثریت اعضا قابل اجرا است، هر یک از اعضای شعب دیوان محاسبات، کارآزموده و مطلع و ذوفنی که راهنمون شود در امری یا شغلی یا مسأله ای (چنانکه سالها پیش مستشاران بلژیکی که به اصلاح و آموزش مسائل گمرکی ایران آمدند و مستشاران سوئدی که به اصلاح و آموزش مسائل پلیسی گمارده شدند و مستشاران امریکائی که به امور مالی پرداختند)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت مفعولی از استطاره. پرانیده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، ترسیده. ترسانیده، بسرعت رانده شده چنانکه اسب. (منتهی الارب) ، فرس مستطار، اسب تیزرو. اسب تیز رانده شده، پراکنده و متفرق، بردمیده (روشنی صبح). (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، منتشرشده (فجر). (منتهی الارب) ، برونق افزوده (بازار) ، دیوار شکافته و ترک برداشته، شمشیر بسرعت برکشیده از نیام. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استطاره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت مفعولی از استعاره. عاریت گرفته شده. (غیاث) (آنندراج). عاریه. (منتهی الارب). عاریت خواسته. (دهار). عاریت شده و وام گرفته شده. (ناظم الاطباء). عاریتی. رجوع به استعاره شود:
این همی گوید که دارم ملکت از تو عاریت
وان همی گوید که دارم دولت از تو مستعار.
منوچهری.
راهبری بود سوی عمر ابد
این عدوی عمر مستعار مرا.
ناصرخسرو.
بگاه دشمن تو هست مستعار شها
نه پایدار بود هر چه مستعار بود.
قطران.
هر چیز که گیتی بدان بنازد
از همت تو مستعار دارد.
مسعودسعد.
شادی مکن به خواسته و آز کم نمای
کان هرچه هست جز ز جهان مستعار نیست.
مسعودسعد.
شتابش عادتی زادۀ طبیعی است
درنگش بازجوئی مستعار است.
مسعودسعد.
دانی که از زمانه جز احسان و نام نیک
حقا که هر چه هست بجز مستعار نیست.
سنائی.
ای ملک راستین بر سر تو سایبان
وی فلک المستقیم از در تو مستعار.
خاقانی.
ای فلک را رفعت تو مستعار
مستعانم شو که هستم مستعین.
خاقانی.
این فال ز سعد مستعار است
هستیش ز مستعان ببینم.
خاقانی.
نور آن رخسار برهاند ز نار
هین مشو قانع به نور مستعار.
مولوی.
ما اعتماد بر کرم مستعان کنیم
کان تکیه عار بود که بر مستعار کرد.
سعدی.
هان تا سپر نیفکنی از حملۀ فصیح
کو را جز این مبالغۀ مستعار نیست.
سعدی (گلستان).
- حیات مستعار، زندگی این جهان. عمر گذران. زندگی روزگذر و غیرجاوید.
- نام مستعار، نامی که کسی بر خود نهد و آن نام حقیقی اونباشد، چنانکه در نوشتن مقالتهای روزنامه ها و مجله ها و یا قطعه هائی از شعر که نویسنده یا شاعر نامی دیگر بر خود می نهد.
، دست بدست گرفته. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت مفعولی از استفاده. فایده گرفته شده و آنچه بطریق فایده حاصل شده باشد. (غیاث) (آنندراج). فائده گرفته. سودبرده. منتفع گرفته شده. حاصل شده. رجوع به استفاده شود، مقصود ومراد و خواهش. (ناظم الاطباء). مفاد. معنی. مدلول.
- مستفاد شدن، برآمدن: از این جمله چنین مستفاد میشود، چنین برمی آید.
- عقل مستفاد، عقل بالمستفاد. مرحلۀ چهارم نفس انسانی. رجوع به عقل در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت مفعولی از استفاضه. پراکنده و منتشر و آشکار و هویدا. (ناظم الاطباء). پخش شده. چون حدیث و گفتارپخش شده. (از اقرب الموارد). رجوع به استفاضه شود.
- حدیث مستفاض، یا حدیث مستفاض فیه، سخن فاش و پراکنده. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). حدیث مستفیض. و رجوع به مستفیض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تِ)
نعت فاعلی از استفتار. اسب کشان رونده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به استفتار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خِ)
نعت فاعلی از استفخار. چیز فاخر خواهنده و فاخر خریدکننده. (ازمنتهی الارب). چیز فاخری خرنده یا چیزی را فاخر بشمار آرنده. (از اقرب الموارد). رجوع به استفخار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ سِ)
نعت فاعلی از استفسار. بیان کردن خواهنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه طلب ابانت کند. تفسیرخواهنده. پرسنده. پژوهنده. رجوع به استفسار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اختفار
تصویر اختفار
پیمان شکنی
فرهنگ لغت هوشیار
سلاکیده سلاک شده (سلاک اجاره) زنهار خواسته اجاره شده، امان خواسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعار
تصویر مستعار
عاریتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستشار
تصویر مستشار
کنکاش خواسته شده، طلب مشورت کننده، مصلحت گذاری، رای زن
فرهنگ لغت هوشیار
پرس و جو گر آنکه درباره مطالبی از دیگری شرح و توضیح خواهد استفسار کننده، جمع مستفسرین
فرهنگ لغت هوشیار
مرماخوز: اگر خواهی زتب زنهار زنهار کفی از داروی مستار دست آر. (محمود تانیسری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتفار
تصویر احتفار
زمین کنی، فراهم آمدن، برسرین نشستن، دامن برچیدن، برانگیخته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستفاد
تصویر مستفاد
استفاده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستشار
تصویر مستشار
((مُ تَ))
طرف مشورت، رایزن، متخصصی که از کشورهای خارج برای اصلاح وزارتخانه یا اداره ای استخدام کنند، سفارت رای زن سفارت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستجار
تصویر مستجار
((مُ تَ))
اجاره شده، امان خواسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستفاد
تصویر مستفاد
((مُ تَ))
استفاده شده، گرفته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستعار
تصویر مستعار
((مُ تَ))
به عاریت گرفته شده
فرهنگ فارسی معین
عاریه، عاریتی، قرضی، جعلی، ساختگی، بدلی، عوضی
متضاد: حقیقی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
رایزن، مشاور، مشیر، کارشناس (خارجی)
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جستجوگر، جوینده، متجسس، متفحص
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مفهوم شده، افاده شده، دانسته شده، استنباطشده، برگرفته، حاصل شده، سودرسان، فایده رسان
فرهنگ واژه مترادف متضاد