جدول جو
جدول جو

معنی مستعمرات - جستجوی لغت در جدول جو

مستعمرات(مُ تَ مَ)
جمع واژۀ مستعمره. رجوع به مستعمره و استعمار شود
لغت نامه دهخدا
مستعمرات
جمع مستعمره، جمع مستعمره، ویرانستان ها
تصویری از مستعمرات
تصویر مستعمرات
فرهنگ لغت هوشیار
مستعمرات((مُ تَ مَ))
جمع مستعمره
تصویری از مستعمرات
تصویر مستعمرات
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستعمره
تصویر مستعمره
سرزمین یا کشوری که دولت بیگانه ای آن را تصرف کرده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ مَ)
نعت مفعولی از استعمار. رجوع به استعمار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
جمع واژۀ مستنیر و مستنیره. رجوع به مستنیر شود، کواکب که از آفتاب نور گیرند. (فرهنگ علوم عقلی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَمِ)
نعت فاعلی از استعمار. آبادانی خواه. آنکه از کسی آباد کردن جایی را بخواهد. (اقرب الموارد) ، استعمارکننده. رجوع به استعمار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ)
جمع واژۀ مسامره. رجوع به مسامره شود
لغت نامه دهخدا
(نَ کَ دَ)
به طور مستمر. در حال استمرار. اتصالاً. استمراراً. دائماً. پیوسته. همیشه. و رجوع به مستمر و استمرار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَ رَ)
مستعمره. تأنیث مستعمر. استعمارشده. تحت استعمار. رجوع به استعمار شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مستوره. رجوع به مستوره شود.
- تاج المستورات، تاج خانمهای پردگی پارسا، و آن لقبی است که به شاهزاده خانمها می دادند. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَ)
جمع واژۀ مستعجله. رجوع به مستعجله شود، گویند: هذه مستعجلات الطریق، یعنی نزدیکی و کوتاهی راه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُتَ)
جمع واژۀ مستدیره. رجوع به مستدیره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَ)
جمع واژۀ مستعلیه. حروفی که خواندن آنها زبان را به حنک اعلی بردارد، و بعضی نوشته اند که سر زبان به کام رود و آن هفت حرف است: صاد و ضاد و طاء و ظاء و خاء معجمه و غین معجمه و قاف، و حروف منخفضه سوای اینها است. (غیاث) (آنندراج). و رجوع به مستعلیه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طِ)
جمع واژۀ مستمطره و مستمطر، نجوم أخذ. نجوم الاخذ. منازل بیست و هشتگانه قمر
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
جمع واژۀ استعاره: و خوانندگان این کتاب را باید که همّت بر تفهّم معانی مقصور گردانند و وجوه استعارات آنرا بشناسند. (کلیله و دمنه) ، کشتن بی دریافت حال کسی. کشتن هرکه را که پیش آید بی پرسش و دریافت حال آنان، عرضه کردن خواستن. (منتهی الارب) (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، چریدن ستور زمین یا گیاه را، متهم شدن. (منتهی الارب) ، عریض و پهن پنداشتن، از پهنا آمدن، پهناور از چیزی خواستن، سؤال کردن. پرسیدن: استعرض العرب، هرکه پیش آید عطا دادن و آنچه بدان ماند. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَ)
منسوب به مستعمرات. رجوع به مستعمرات و مستعمره شود
لغت نامه دهخدا
جمع مستاجره، سلاکیده ها، جمع مستاجره، سلاکداران مزدوران زاوران جمع مستاجره مونث مستاجر مورداجاره جمع مستاجرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستمرا
تصویر مستمرا
همیشه، پیوسته، دائماً، همیشه پیوسته دایما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعمر
تصویر مستعمر
استعمار کننده
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مستعمله، ساخته ها کار های دستی هنرهای دستی کار برده ها جمع مستعمله (مستعمل) : ساخته ها بعمل آمده ها: ده هزارطاق جامه از مستعملات آن نواحی بدهد بیرون هدیه نوروز و مهرگان، بکاربرده ها مرصع ازالماس برلیان کمه از ملایس خاصه همایون و مستعملات مخصوص شخص اقدس شهریاری است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استعارات
تصویر استعارات
جمع استعاره
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مستنسره، کرکسدیسان جمع مستنسره: 000 وقت آن باشد که بیک جولان میدان هوارا ازمرغان بلند پرواز خالی گرداند و غیاث مستنسرات بعاث از مواقع هیبت او بگوش نسرطایر و واقع رسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستورات
تصویر مستورات
جمع مستوره، پردگیان زنان پارسا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعمره
تصویر مستعمره
استعمار شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستدیرات
تصویر مستدیرات
جمع مستدیره، پرگاریان گردگان چنبریکان جمع مستدیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعمرین
تصویر مستعمرین
جع مستعمر درحالت نصبی وی (در فارسی مراعات این قاعده را نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعلیات
تصویر مستعلیات
جمع مستعلیه، کامی ها وات های کامی:، غ قاف صاد ضاد طا ظا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستنیرات
تصویر مستنیرات
جمع مستنیره (مستنیر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعمره
تصویر مستعمره
((مُ تَ مِ رِ))
سرزمین یا کشوری که حکومتش زیر نظر یک کشور قوی تر بیگانه باشد، جمع مستعمرات
فرهنگ فارسی معین
سرزمین تحت استعمار، استعمارزده، کلنی
فرهنگ واژه مترادف متضاد