جدول جو
جدول جو

معنی مستضعفین - جستجوی لغت در جدول جو

مستضعفین
(مُتَ عَ)
جمع واژۀ مستضعف (در حال نصبی و جری). ناتوانان. ناتوان شمرده شدگان: و مالکم لاتقاتلون فی سبیل اﷲ و المستضعفین من الرجال و النساء. (قرآن 75/4). قالوا کنا مستضعفین فی الارض. (قرآن 97/4). اًلا المستضعفین من الرجال و النساء و الولدان لایستطیعون حیله و لا یهتدون سبیلا. (قرآن 98/4). و یستفتونک فی النساء قل اﷲ یفتیکم فیهن... والمستضعفین من الولدان. (قرآن 127/4). رجوع به مستضعف و استضعاف شود
لغت نامه دهخدا
مستضعفین
ناتوانان
تصویری از مستضعفین
تصویر مستضعفین
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستعین
تصویر مستعین
کسی که از کسی یاری بخواهد، یاری خواهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستعفی
تصویر مستعفی
کسی که از کار و خدمتی کناره گیری کند، استعفا کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستضعف
تصویر مستضعف
کم درآمد، محتاج، فقیر، درمانده، ناتوان
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ عَ)
نعت مفعولی از استضعاف. ضعیف شمرده شده. (اقرب الموارد). ضعیف داشته. حقیرداشته. ناتوان شمرده شده. سست پنداشته. ناتوان یافته شده. زار ناتوان. رجوع به استضعاف شود: گروهی را که مستضعف بودند رها کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 437). هر آینه ملکدارمحجب و شهریار مغلب و فقیر مستضعف و زیردست متصف در بر او یکسان. (ترجمه تاریخ یمینی ص 457) ، آنکه در فراگرفتن احکام دین ناتوان باشد. آنکه نتواند عقاید دینی و احکام دین را با دلیل عقلی فراگیرد، سبک مغز. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عِ)
نعت فاعلی از استضعاف. ضعیف شمرنده. (اقرب الموارد). رجوع به استضعاف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَ)
جمع واژۀ مستخلف (در حالت نصبی و جری). به جانشینی قرار داده شدگان: آمنوا باﷲ و رسوله و أنفقوا مما جعلکم مستخلفین فیه. (قرآن 7/57). و رجوع به مستخلف و استخلاف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استعفاء. استعفادهنده. استعفا داده. برکناری خواه از شغلی.
- مستعفی شدن، استعفا دادن. رجوع به استعفاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استعانه. اعانت خواهنده و مددجوینده. (غیاث) (اقرب الموارد). یاری خواهنده. مددخواهنده. کمک خواهنده. یاری طلب. یاری جو. یاری خواه:
چه گوئی بود مستعین مستعان گر
نباشد چنین مستعین مستعان را.
ناصرخسرو.
منم مستعین محمد به مشرق
چه خواهی از این مستعین محمد.
ناصرخسرو.
ای همه هستی که هست از کف تو مستعار
نیست نیازی که نیست بر در تو مستعین.
خاقانی.
ای فلک را رفعت تو مستعار
مستعانم شو که هستم مستعین.
خاقانی.
و رجوع به استعانه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
جمع واژۀ مستمع (در حالت نصبی وجری). شنوندگان. گوش دارندگان. رجوع به مستمع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مستضعف
تصویر مستضعف
ضعیف شمرده شده، ناتوان یافته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعفی
تصویر مستعفی
استعفا کننده
فرهنگ لغت هوشیار
یاری خواهنده استعانت کننده یاری خواهنده: ای همه هستی که هست از کف تو مستعار نیست نیازی که نیست بر در تو مستعین. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مستمع، نیوشایان شنودگان جمع مستمع درحالت نصبی وجری (درفارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستضعفه
تصویر مستضعفه
مونث مستضعف
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مستعد، آتاوان اروندان آمادگان جمع مستعدء درحالت نصبی وجری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستخفین
تصویر مستخفین
جمع مستخف درحالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مستانف، پژوهشخواهان از سر گیرندگان جمع مستانف در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده را نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متضعفین
تصویر متضعفین
جمع متضعف در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستضعف
تصویر مستضعف
((مُ تَ عَ))
ضعیف شمرده شده، سست وناتوان، تنگدست، بی بضاعت، فقیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستعین
تصویر مستعین
((مُ تَ))
یاری خواهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستعفی
تصویر مستعفی
((مُ تَ))
طلب عفو کننده، استعفا کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستضعف
تصویر مستضعف
فرودست، تهیدست، ستمدیده، بینوا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مستمعین
تصویر مستمعین
شنوندگان
فرهنگ واژه فارسی سره
استعفاکننده، کناره گیرنده، استعفاکرده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ضعیف، محروم
متضاد: مستکبر، ضعیف نگهداشته شده، فقیر، تنگدست، بی نوا، بی بضاعت، ناتوان، درمانده
فرهنگ واژه مترادف متضاد