جدول جو
جدول جو

معنی مسترشح - جستجوی لغت در جدول جو

مسترشح(مُ تَ شَ)
نعت مفعولی و اسم مکان از استرشاح. جای تربیت یافتن ستورریزگان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استرشاح شود
لغت نامه دهخدا
مسترشح(مُ تَ شِ)
نعت فاعلی از استرشاح. رجوع به استرشاح شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستریح
تصویر مستریح
دارای آسایش، آرام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسترشد
تصویر مسترشد
راه راست جوینده، سالک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستراح
تصویر مستراح
مبال، مبرز، جایی، توالت، موضع قضای حاجت، آبریز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مترشح
تصویر مترشح
ترشح کننده، تراوش کننده، تراونده، پرورش یافته و شایسته برای کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستبشر
تصویر مستبشر
شادشونده از خبر خوش، شادمان، بشارت دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسترضع
تصویر مسترضع
شیرخوار، ویژگی بچه ای که غذای اصلی او شیر است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسترسل
تصویر مسترسل
رهاشده به حال خود، سست، بی پایه، انس گیرنده، رام شونده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسترخی
تصویر مسترخی
سست و نرم، فروهشته
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ)
مسترش. نعت فاعلی از استرشاء. رشوت خواهنده، مطیع و فرمانبردار. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). و رجوع به استرشاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَشْ شِ)
تراونده. (آنندراج) (غیاث). ترشح کننده. تراوندۀ چیزی از چیزی: شیری بود پرهیزگار... باطنی مترشح از خصایص حلم و کم آزاری... (مرزبان نامه، از فرهنگ فارسی معین) ، تربیت شده. مربی. مرشح: و اباً عن جد مترشحان مناصب بلند و متقلدان مراتب ارجمند. (نسائم الاسحار، بنقل فرهنگ فارسی ایضاً) ، شتر بچه که با مادر رفتن تواند. (آنندراج). و رجوع به ترشح شود، شایسته. لایق. درخور. سزاوار: در دودمان او کسی نبود که شایستگی پادشاهی داشتی انصار و اعوان و آزاد و بندۀ او محتاج گشتند به کسی که سرداری ایشان را شایسته و مترشح باشد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 24). اولیاء دولت دیلم در اختیار کسی از دودمان ملک که پادشاهی را مترشح باشد مشاورت کردند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 84). و رجوع به ترشح شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ شِ)
نعت فاعلی از استرشاد. راست روی خواهنده و رهنمایی طلب کننده. (غیاث) (آنندراج). طلب کننده رشد و راه راست. (اقرب الموارد). آنکه طلب رشد کند. طالب راه راست. راه راست خواه، مرید. (غیاث) (آنندراج). مقابل مرشد: مرشد طبیب حاذق است علاج به نوعی که موافق حال مسترشد است میکند. (انیس الطالبین بخاری ص 60). رجوع به استرشاد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ)
نعت فاعلی از استرواح. آسوده شونده. (غیاث) (آنندراج) (اقرب الموارد). آنکه برمی آساید و آسایش می یابد. (ناظم الاطباء) ، بوی خوش برنده. (غیاث). آنکه می بوید هر چیز خوشبویی را. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به استرواح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استراحه. راحت یافته. (اقرب الموارد). آرامش یافته. آرام. آسوده. برآسوده. رجوع به استراحه شود، از بین عباد کسی است که خداوند تعالی او را بر راز مقدرات آگاه ساخته باشد و در نتیجه از سختی طلب و انتظار آسوده گشته. (اقرب الموارد). کسی را گویند که حق عز اسمه او را از سرّ قدر آگاه فرمود باشد چه چنین می داند که آنچه مقدر است در وقت معلوم وقوع آن حتمی و ناگزیراست و آنچه مقدر نیست وقوع آن محال باشد پس خود را از طلب و انتظار آنچه واقع نخواهد شد و از اندوه و حسرت آنچه از او فوت شده فارغ داشته صبر و تسلیم بر آنچه را که وقوع خواهد یافت وجهۀ همت خود ساخته باشد. (از کشاف اصطلاحات الفنون) (از تعریفات جرجانی) ، کنایه از شخص میت و مرده. بسبب آسودگی او از مشقات و غمهای دنیا. مستراح. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ شِنْ)
مسترشی. نعت فاعلی از استرشاء. رجوع به استرشاء و مسترشی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مترشحه
تصویر مترشحه
مترشحه در فارسی مونث مترشح: زهناک تراوه مونث مترشح جمع مترشحات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستبشع
تصویر مستبشع
ناپسند ناخوشایند بی مزه ناپسند داشته زشت شمرده، ناپسند زشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستبشر
تصویر مستبشر
مژده یافت گشاده روی دلخوش شاد شونده از خبرهای خوش، شادمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسترقه
تصویر مسترقه
مسترقه در فارسی مونث مسترق: ترفت تروفتک دزدیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسترضع
تصویر مسترضع
شیر خواره، دایه خواه شیرخورنده شیرخوار، شیرده خواهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسترسل
تصویر مسترسل
فروهشته و نرم شونده (موی)، رام شونده انس گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترشح
تصویر مترشح
تراونده، ترشح کننده
فرهنگ لغت هوشیار
پارک خواهی (پارک رشوه) رشوه طلبیدن پاره خواستن، رشوه طلبیدن پاره خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
آبخانه، جای آسایش و فراغت و جای راحت، جای لازم، کنار آب، حاجتگاه، خلا، طهارت خانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسترشد
تصویر مسترشد
راه یابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستریح
تصویر مستریح
طالب استراحت خواستارراحت
فرهنگ لغت هوشیار
مسترده در فارسی مونث مسترد: پس داده پس فرستاده مونث مسترد: اموال مسترده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مترشح
تصویر مترشح
((مُ تِ رَ شِّ))
تراونده، ترشح کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستراح
تصویر مستراح
((مُ تَ))
جای آسایش و راحت، مبال، توالت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسترشد
تصویر مسترشد
((مُ تَ ش))
راه راست جوینده، به راه راست رونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستریح
تصویر مستریح
((مُ تَ))
طالب استراحت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستراح
تصویر مستراح
آبخانه، دستشویی، دست به آب
فرهنگ واژه فارسی سره
ترشح کننده، تراونده، تراوش کننده، زهناک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آبریز، توالت، دستشویی، مبال، مبرز
فرهنگ واژه مترادف متضاد