جدول جو
جدول جو

واژه‌های مرتبط با مترشح

مترشح

مترشح
ترشح کننده، تراوش کننده، تراونده، پرورش یافته و شایسته برای کاری
مترشح
فرهنگ فارسی عمید

مترشح

مترشح
تراونده. (آنندراج) (غیاث). ترشح کننده. تراوندۀ چیزی از چیزی: شیری بود پرهیزگار... باطنی مترشح از خصایص حلم و کم آزاری... (مرزبان نامه، از فرهنگ فارسی معین) ، تربیت شده. مربی. مرشح: و اباً عن جد مترشحان مناصب بلند و متقلدان مراتب ارجمند. (نسائم الاسحار، بنقل فرهنگ فارسی ایضاً) ، شتر بچه که با مادر رفتن تواند. (آنندراج). و رجوع به ترشح شود، شایسته. لایق. درخور. سزاوار: در دودمان او کسی نبود که شایستگی پادشاهی داشتی انصار و اعوان و آزاد و بندۀ او محتاج گشتند به کسی که سرداری ایشان را شایسته و مترشح باشد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 24). اولیاء دولت دیلم در اختیار کسی از دودمان ملک که پادشاهی را مترشح باشد مشاورت کردند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 84). و رجوع به ترشح شود
لغت نامه دهخدا

مترشحه

مترشحه
مترشحه در فارسی مونث مترشح: زهناک تراوه مونث مترشح جمع مترشحات
مترشحه
فرهنگ لغت هوشیار

متوشح

متوشح
جامه پوشیده، شمشیر آویخته پوشنده جامه: شیری بود پرهیزگار... باطنی مترشح از خصایص حلم و کم آزاری و ظاهری متوشح بوقع شکوه شهریاری، آنکه شمشیر بپهلو آویزد جمع متوشحین
فرهنگ لغت هوشیار