نعت فاعلی از استفنان. بر فنون چیزی بردارنده کسی را. (از منتهی الارب). آنکه اسب خود را بر فنونی از راه رفتن وامیدارد. (از اقرب الموارد). رجوع به استفنان شود
نعت فاعلی از استفنان. بر فنون چیزی بردارنده کسی را. (از منتهی الارب). آنکه اسب خود را بر فنونی از راه رفتن وامیدارد. (از اقرب الموارد). رجوع به استفنان شود
نعت فاعلی از استسنان. مسن و سالخورده. (اقرب الموارد) ، پیمایندۀ طریقه و روشی. (اقرب الموارد) ، راه پاسپرده شده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استسنان شود
نعت فاعلی از استسنان. مسن و سالخورده. (اقرب الموارد) ، پیمایندۀ طریقه و روشی. (اقرب الموارد) ، راه پاسپرده شده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استسنان شود
مکروه و زشت و عیب گرفته شده. (غیاث) (آنندراج). مستقبح. (از اقرب الموارد). و رجوع به استهجان شود، زشت. ناپسندیده: کار ناکرده را مزد خواستن مستقبح و مستهجن یافت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 102) ، رکیک. زننده: این لفظ اگر چه مستهجن است بازگفتن بر زبان راند... (مرزبان نامه ص 10) ، مرد که نیمی عرب و نیمی عجم یعنی دورگه باشد و به زعم عرب چنین کس غیرفصیح است. (سبک شناسی ج 2 ص 31)
مکروه و زشت و عیب گرفته شده. (غیاث) (آنندراج). مُستقبح. (از اقرب الموارد). و رجوع به استهجان شود، زشت. ناپسندیده: کار ناکرده را مزد خواستن مستقبح و مستهجن یافت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 102) ، رکیک. زننده: این لفظ اگر چه مستهجن است بازگفتن بر زبان راند... (مرزبان نامه ص 10) ، مرد که نیمی عرب و نیمی عجم یعنی دورگه باشد و به زعم عرب چنین کس غیرفصیح است. (سبک شناسی ج 2 ص 31)
زشت شمرنده پچل زشت، آک دانسته، پار تاز: دو رگه پارسی تازی عیب گرفته شده، زشت رکیک: و این لفظ اگر مستهجن است باز گفتن بر زبان راند، مرد دورگه که نیمی عرب و نیمی عجم باشد و بزعم عرب چنین کس غیرفصیح بود
زشت شمرنده پچل زشت، آک دانسته، پار تاز: دو رگه پارسی تازی عیب گرفته شده، زشت رکیک: و این لفظ اگر مستهجن است باز گفتن بر زبان راند، مرد دورگه که نیمی عرب و نیمی عجم باشد و بزعم عرب چنین کس غیرفصیح بود