نعت فاعلی از استبصار. بینادل شونده. (غیاث) (منتهی الارب). آنکه طلب بصیرت می کند و بینادل می شود. (ناظم الاطباء) : و زین لهم الشیطان أعمالهم فصدّهم عن السبیل و کانوا مستبصرین. (قرآن 37/29) ، طلب بصیرت کننده. (منتهی الارب) ، پیدا و آشکار شده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به استبصار شود
نعت فاعلی از استبصار. بینادل شونده. (غیاث) (منتهی الارب). آنکه طلب بصیرت می کند و بینادل می شود. (ناظم الاطباء) : و زین لهم الشیطان أعمالهم فَصَدَّهم عن السبیل و کانوا مستبصرین. (قرآن 37/29) ، طلب بصیرت کننده. (منتهی الارب) ، پیدا و آشکار شده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به استبصار شود
شناسا و نیک نگرنده وتأمل کننده. (آنندراج). بصیر و دانا و دقیق. ج، متبصرین. (فرهنگ فارسی معین). کسی که از روی آگاهی و بصیرت اندیشه می کند. و هوشمند و باتدبیر و با بصیرت. (ناظم الاطباء) ، آن که طلب ماه نو می کند تا ببیند آنرا. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبصر شود
شناسا و نیک نگرنده وتأمل کننده. (آنندراج). بصیر و دانا و دقیق. ج، متبصرین. (فرهنگ فارسی معین). کسی که از روی آگاهی و بصیرت اندیشه می کند. و هوشمند و باتدبیر و با بصیرت. (ناظم الاطباء) ، آن که طلب ماه نو می کند تا ببیند آنرا. (ناظم الاطباء). و رجوع به تبصر شود
نعت فاعلی از مصدر استبحار. منبسط و فراخ گردنده در علم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، شاعر مستبحر، شاعر پرگوی. (منتهی الارب). شاعری بسیارشعر. شاعری پرسخن. شاعری بسیارگوی. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به استبحار شود
نعت فاعلی از مصدر استبحار. منبسط و فراخ گردنده در علم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، شاعر مستبحر، شاعر پرگوی. (منتهی الارب). شاعری بسیارشعر. شاعری پرسخن. شاعری بسیارگوی. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به استبحار شود
المستنصر بالله. هشتمین خلیفۀ فاطمی. رجوع به مستنصر بالله شود: مستنصر از خدای دهد نصرت زین پس بر اولیای شیاطینم. ناصرخسرو. مستنصر معالی و حکمت به نظم و نثر بر امتش که خواند الا که حجتش. ناصرخسرو. بشتاب سوی حضرت مستنصر ره زی شجر جزاز ثمره مسپر. ناصرخسرو
المستنصر بالله. هشتمین خلیفۀ فاطمی. رجوع به مستنصر بالله شود: مستنصر از خدای دهد نصرت زین پس بر اولیای شیاطینم. ناصرخسرو. مستنصر معالی و حکمت به نظم و نثر بر امتش که خواند الا که حجتش. ناصرخسرو. بشتاب سوی حضرت مستنصر ره زی شجر جزاز ثمره مسپر. ناصرخسرو
نو پیدا، نوداننده عجیب شمرده بدیع دانسته، عجیب شگفت: اگر تو این راز در پرده خاطر پوشیده داری از حسن عهد و صدق و داد تو مستبدع نیست... عجیب شمرنده چیزی را بدیع داننده
نو پیدا، نوداننده عجیب شمرده بدیع دانسته، عجیب شگفت: اگر تو این راز در پرده خاطر پوشیده داری از حسن عهد و صدق و داد تو مستبدع نیست... عجیب شمرنده چیزی را بدیع داننده
از بیخ برکننده، ریشه کن شده از بیخ برکنده، درمانده، ناگزیر، پریشانروزگار تیره روز از بیخ بر کننده ازبیخ برکنده ریشه کنده، بی نوا بی چیز تهی دست، بدبخت پریشان حال، مجبور
از بیخ برکننده، ریشه کن شده از بیخ برکنده، درمانده، ناگزیر، پریشانروزگار تیره روز از بیخ بر کننده ازبیخ برکنده ریشه کنده، بی نوا بی چیز تهی دست، بدبخت پریشان حال، مجبور