نعت مفعولی از استعانه. یاری خواسته شده. یعنی کسی که از او استعانت کنند و یاری خواهند. (غیاث) (آنندراج). معول. (منتهی الارب). آنکه یاری از او خواهند. (دهار) (مهذب الاسماء). رجوع به استعانه شود: قال رب احکم بالحق و ربنا الرحمان المستعان علی ما تصفون. (قرآن 112/21). چه گوئی بود مستعین مستعان گر نباشد چنین مستعین مستعان را. ناصرخسرو. خواهد ز تو استعانت ایرا بهتر ز تو مستعان ندیده ست. خاقانی. این فال ز سعد مستعار است هستیش ز مستعان ببینم. خاقانی. عدل شاه مستعان ملهوفان، مستغاث مظلومان، و مستمسک مهجوران است. (سندبادنامه ص 112). گفت صوفی قادر است آن مستعان که کند سودای ما را بی زیان. مولوی (مثنوی). چون ستد زو نان بگفت ای مستعان خوش به خان و مان خود بازش رسان. مولوی (مثنوی)
نعت مفعولی از استعانه. یاری خواسته شده. یعنی کسی که از او استعانت کنند و یاری خواهند. (غیاث) (آنندراج). معول. (منتهی الارب). آنکه یاری از او خواهند. (دهار) (مهذب الاسماء). رجوع به استعانه شود: قال رب احکم بالحق و ربنا الرحمان المستعان علی ما تصفون. (قرآن 112/21). چه گوئی بود مستعین مستعان گر نباشد چنین مستعین مستعان را. ناصرخسرو. خواهد ز تو استعانت ایرا بهتر ز تو مستعان ندیده ست. خاقانی. این فال ز سعد مستعار است هستیش ز مستعان ببینم. خاقانی. عدل شاه مستعان ملهوفان، مستغاث مظلومان، و مستمسک مهجوران است. (سندبادنامه ص 112). گفت صوفی قادر است آن مستعان که کند سودای ما را بی زیان. مولوی (مثنوی). چون ستد زو نان بگفت ای مستعان خوش به خان و مان خود بازش رسان. مولوی (مثنوی)
ظرفی که از چینی اعلا سازندو از آن زهر نمی تواند بگذرد و هر آوند و سبو مانندی که از چینی ساخته شده باشد. (ناظم الاطباء). شیشه ای چون استوانه و دهانه کمی تنگ تر از شکم. قسمی شیشه دهان گشاده که قنادان در آن خرده نبات کنند. شیشه نگاه داشتن ترشی جات را. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا) : با تمامی چینی آلات از لنگری های بزرگ فغفوری و مرتبانها و بادیه ها. (عالم آرا، فرهنگ فارسی معین). دندان اگر ز دوره او ارده می خورد فوقی نبات می خورد از مرتبان تو. فوقی (یادداشت مرحوم دهخدا)
ظرفی که از چینی اعلا سازندو از آن زهر نمی تواند بگذرد و هر آوند و سبو مانندی که از چینی ساخته شده باشد. (ناظم الاطباء). شیشه ای چون استوانه و دهانه کمی تنگ تر از شکم. قسمی شیشه دهان گشاده که قنادان در آن خرده نبات کنند. شیشه نگاه داشتن ترشی جات را. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا) : با تمامی چینی آلات از لنگری های بزرگ فغفوری و مرتبانها و بادیه ها. (عالم آرا، فرهنگ فارسی معین). دندان اگر ز دوره او ارده می خورد فوقی نبات می خورد از مرتبان تو. فوقی (یادداشت مرحوم دهخدا)
نعت فاعلی از مصدر استبطان، آنکه محرم راز کسی شود. (منتهی الارب)، در نهان دارنده. (منتهی الارب). داخل بطن چیزی شونده. چون رگها در داخل گوشت. (اقرب الموارد)، باطن چیزی را شناسنده. (اقرب الموارد)، هر چیزی که به طور آستر واقع شود. (ناظم الاطباء). رجوع به استبطان شود: هو (أی جفت البلوط) الغشاءالمستبطن لقشر ثمرته. (ابن البیطار). - حجاب مستبطن، حجاب سینه یا حجاب اضلاع. رجوع به حجاب شود
نعت فاعلی از مصدر استبطان، آنکه محرم راز کسی شود. (منتهی الارب)، در نهان دارنده. (منتهی الارب). داخل بطن چیزی شونده. چون رگها در داخل گوشت. (اقرب الموارد)، باطن چیزی را شناسنده. (اقرب الموارد)، هر چیزی که به طور آستر واقع شود. (ناظم الاطباء). رجوع به استبطان شود: هو (أی جفت البلوط) الغشاءالمستبطن لقشر ثمرته. (ابن البیطار). - حجاب مستبطن، حجاب سینه یا حجاب اضلاع. رجوع به حجاب شود
دهی است از دهستان برادوست بخش صومای شهرستان ارومیه. واقع در 18500گزی جنوب شرقی هشتیان و 3500گزی غرب راه ارابه رو سرو. 221 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه سرو و چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات و توتون، و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی است از دهستان برادوست بخش صومای شهرستان ارومیه. واقع در 18500گزی جنوب شرقی هشتیان و 3500گزی غرب راه ارابه رو سرو. 221 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه سرو و چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات و توتون، و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
نعت مفعولی از استهانه. ذلیل و خوار و سبک در نظر مردم. (غیاث) (آنندراج). خوارمایه. خوار داشته. سبک شمرده شده: پوست دنبه یافت مردی مستهان هر صباح او چرب کردی سبلتان. مولوی (مثنوی). فلسفی منطقی مستهان میگذشت از سوی مکتب آن زمان. مولوی (مثنوی). خون کند دل را ز اشک مستهان برنویسد بر وی اسرار آنگهان. مولوی (مثنوی). رو به یک زن کرد و گفت ای مستهان هین چه بسیارند این دخترچگان. مولوی (مثنوی). - مستهان به، تحقیر شده و مورد استهزاء و استخفاف قرار گرفته. (از اقرب الموارد). - مستهان داشتن، خوار کردن: و آن گروه دیگر از نصرانیان نام احمد داشتندی مستهان. مولوی (مثنوی). - مستهان گشتن، ذلیل شدن. خوار شدن: مستهان و خوار گشتند از فتن ازوزیر شوم رای شوم فن. مولوی (مثنوی)
نعت مفعولی از استهانه. ذلیل و خوار و سبک در نظر مردم. (غیاث) (آنندراج). خوارمایه. خوار داشته. سبک شمرده شده: پوست دنبه یافت مردی مستهان هر صباح او چرب کردی سبلتان. مولوی (مثنوی). فلسفی منطقی مستهان میگذشت از سوی مکتب آن زمان. مولوی (مثنوی). خون کند دل را ز اشک مستهان برنویسد بر وی اسرار آنگهان. مولوی (مثنوی). رو به یک زن کرد و گفت ای مستهان هین چه بسیارند این دخترچگان. مولوی (مثنوی). - مستهان به، تحقیر شده و مورد استهزاء و استخفاف قرار گرفته. (از اقرب الموارد). - مستهان داشتن، خوار کردن: و آن گروه دیگر از نصرانیان نام احمد داشتندی مستهان. مولوی (مثنوی). - مستهان گشتن، ذلیل شدن. خوار شدن: مستهان و خوار گشتند از فتن ازوزیر شوم رای شوم فن. مولوی (مثنوی)
ظرف و کوزه گلی لعاب دار یا چینی دهن گشاد: ... با تمامی چینی آلات از لنگریهای بزرگ فغفوری و مرتبانها و بادیه ها ودیگر ظروف نفیسه غوری و فغفوری که در چینی خانه موجود بود وقف ژستانه متبرکه صفیه صفویه... فرموده
ظرف و کوزه گلی لعاب دار یا چینی دهن گشاد: ... با تمامی چینی آلات از لنگریهای بزرگ فغفوری و مرتبانها و بادیه ها ودیگر ظروف نفیسه غوری و فغفوری که در چینی خانه موجود بود وقف ژستانه متبرکه صفیه صفویه... فرموده