جدول جو
جدول جو

معنی مستبان - جستجوی لغت در جدول جو

مستبان
(مُ تَ)
نعت مفعولی از مصدر استبانه. آنچه واضح و روشن یافت شود. (اقرب الموارد). رجوع به استبانه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستهان
تصویر مستهان
ذلیل، پست و زبون، خوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستعان
تصویر مستعان
کسی که از او استعانت می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستان
تصویر مستان
درحالت مستی، کنایه از ازخودبی خود شده، مست، برای مثال سوی رز باید رفتن به صبوح / خویشتن کردن مستان و خراب (منوچهری - ۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرتبان
تصویر مرتبان
نوعی ظرف چینی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ)
نعت مفعولی از استعانه. یاری خواسته شده. یعنی کسی که از او استعانت کنند و یاری خواهند. (غیاث) (آنندراج). معول. (منتهی الارب). آنکه یاری از او خواهند. (دهار) (مهذب الاسماء). رجوع به استعانه شود: قال رب احکم بالحق و ربنا الرحمان المستعان علی ما تصفون. (قرآن 112/21).
چه گوئی بود مستعین مستعان گر
نباشد چنین مستعین مستعان را.
ناصرخسرو.
خواهد ز تو استعانت ایرا
بهتر ز تو مستعان ندیده ست.
خاقانی.
این فال ز سعد مستعار است
هستیش ز مستعان ببینم.
خاقانی.
عدل شاه مستعان ملهوفان، مستغاث مظلومان، و مستمسک مهجوران است. (سندبادنامه ص 112).
گفت صوفی قادر است آن مستعان
که کند سودای ما را بی زیان.
مولوی (مثنوی).
چون ستد زو نان بگفت ای مستعان
خوش به خان و مان خود بازش رسان.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
(مَ تَ)
ظرفی که از چینی اعلا سازندو از آن زهر نمی تواند بگذرد و هر آوند و سبو مانندی که از چینی ساخته شده باشد. (ناظم الاطباء). شیشه ای چون استوانه و دهانه کمی تنگ تر از شکم. قسمی شیشه دهان گشاده که قنادان در آن خرده نبات کنند. شیشه نگاه داشتن ترشی جات را. (از یادداشتهای مرحوم دهخدا) : با تمامی چینی آلات از لنگری های بزرگ فغفوری و مرتبانها و بادیه ها. (عالم آرا، فرهنگ فارسی معین).
دندان اگر ز دوره او ارده می خورد
فوقی نبات می خورد از مرتبان تو.
فوقی (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ تَ)
نام جزیره ای است از جزایر هندوستان و در آنجا ظروف چینی سازند و مربیات در آن کنند و به اطراف برند و به اسم معروف است. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استبانه، واضح و روشن و ظاهر و آشکارا شونده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، واضح و روشن یابنده. (اقرب الموارد). رجوع به استبانه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت مفعولی از استباءه. رجوع به استباءه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَءْ)
نعت مفعولی از مصدر استباء. خمر که برای نوشیدن خریده باشند. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به استباء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ طِ)
نعت فاعلی از مصدر استبطان، آنکه محرم راز کسی شود. (منتهی الارب)، در نهان دارنده. (منتهی الارب). داخل بطن چیزی شونده. چون رگها در داخل گوشت. (اقرب الموارد)، باطن چیزی را شناسنده. (اقرب الموارد)، هر چیزی که به طور آستر واقع شود. (ناظم الاطباء). رجوع به استبطان شود: هو (أی جفت البلوط) الغشاءالمستبطن لقشر ثمرته. (ابن البیطار).
- حجاب مستبطن، حجاب سینه یا حجاب اضلاع. رجوع به حجاب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نامی از نامهای باری تعالی. (از مهذب الاسماء) :
ما اعتماد بر کرم مستعان کنیم
کان تکیه عار بود که بر مستعار کرد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت مفعولی از مصدر استباحه. مستأصل و ریشه کن شده. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به استباحه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ تَ)
دهی است از دهستان برادوست بخش صومای شهرستان ارومیه. واقع در 18500گزی جنوب شرقی هشتیان و 3500گزی غرب راه ارابه رو سرو. 221 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه سرو و چشمه تأمین میشود و محصول آن غلات و توتون، و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
قفاز. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). دستبانه: عشره من السیوف أحدها مرصعالغمد بالجوهر و دستبان و هو قفاز مرصع بالجوهر. (ابن بطوطه). و رجوع به دستبانه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت مفعولی از استهانه. ذلیل و خوار و سبک در نظر مردم. (غیاث) (آنندراج). خوارمایه. خوار داشته. سبک شمرده شده:
پوست دنبه یافت مردی مستهان
هر صباح او چرب کردی سبلتان.
مولوی (مثنوی).
فلسفی منطقی مستهان
میگذشت از سوی مکتب آن زمان.
مولوی (مثنوی).
خون کند دل را ز اشک مستهان
برنویسد بر وی اسرار آنگهان.
مولوی (مثنوی).
رو به یک زن کرد و گفت ای مستهان
هین چه بسیارند این دخترچگان.
مولوی (مثنوی).
- مستهان به، تحقیر شده و مورد استهزاء و استخفاف قرار گرفته. (از اقرب الموارد).
- مستهان داشتن، خوار کردن:
و آن گروه دیگر از نصرانیان
نام احمد داشتندی مستهان.
مولوی (مثنوی).
- مستهان گشتن، ذلیل شدن. خوار شدن:
مستهان و خوار گشتند از فتن
ازوزیر شوم رای شوم فن.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
پیدایی هویدایی، آشکارشدن، آشکارکردن، به جای آوردن شناختن پیداشدن آشکار گشتن هویدا شدن، پیدا کردن آشکار کردن، بجای آوردن دانستن شناختن، هویدایی ظهور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استوان
تصویر استوان
استوار محکم متین، معتمد امین، مضبوط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استمان
تصویر استمان
زنهار خواهی، پناه خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استنان
تصویر استنان
برجستن اسپ توسنی کردن، نمایانی و ناپدیدی کتیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استکان
تصویر استکان
ظرفی که در آن چای میاشامند، پیاله
فرهنگ لغت هوشیار
پیشی گرفتن پیشی جستن پیشی جویی در: تیراندازی دو و میدانی پیشی جستن پیشی گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استباک
تصویر استباک
در هم شدن امور
فرهنگ لغت هوشیار
پیداشدن آشکار گشتن هویدا شدن، پیدا کردن آشکار کردن، بجای آوردن دانستن شناختن، هویدایی ظهور
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که درحالت مستی است: سوی رزباید رفتن بصبوح خویشتن کردن مستان و خراب. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
ظرف و کوزه گلی لعاب دار یا چینی دهن گشاد: ... با تمامی چینی آلات از لنگریهای بزرگ فغفوری و مرتبانها و بادیه ها ودیگر ظروف نفیسه غوری و فغفوری که در چینی خانه موجود بود وقف ژستانه متبرکه صفیه صفویه... فرموده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستبطن
تصویر مستبطن
نهان دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعان
تصویر مستعان
آنکه یاری از او خواهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستهان
تصویر مستهان
خوار: در نگاه مردم به چشم مردم ذلیل شده خوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استبطان
تصویر استبطان
راز دارگی در نهان خواستن نهانخواست پوشیده کاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستان
تصویر مستان
((مَ))
کسی که در حالت مستی است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستهان
تصویر مستهان
((مُ تَ))
ذلیل شده، خوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستعان
تصویر مستعان
((مُ تَ))
یاری خواسته شده، کسی که از او استعانت کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستبدان
تصویر مستبدان
خودکامگان
فرهنگ واژه فارسی سره