جدول جو
جدول جو

معنی مستأثر - جستجوی لغت در جدول جو

مستأثر
(مُ تَءْ ثِ)
نعت فاعلی از مصدر استیثار. رجوع به استئثار و استیثار شود، برگزینندۀ چیزهای نیکوبرای خود نه برای یاران خود. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، در تداول فارسی زبانان، متألم و متأثر و غمگین و مهموم و متفکر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستاثر
تصویر مستاثر
مختص، خاص
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَءْ مِ)
نعت فاعلی از مصدر استئماع. مرد سست رای. (آنندراج). متأمع. (منتهی الارب). ’امعه’ شونده. (اقرب الموارد). رجوع به استئماع و استیماع و امعه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ نَ)
نعت مفعولی از مصدر استیناف. رجوع به استئناف و استیناف شود، از سرگرفته. نو. از نو. مجدد. جدید. از سر.
- امر مستأنف، کار نو که کسی نکرده باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
- مستأنف علیه، پژوهش خوانده. (فرهنگ حقوقی).
- مستأنف عنه، پژوهش خواسته. (از لغات فرهنگستان).
- نبات مستأنف، مستأنف سنه. سنوی. گیاه که یک سال بیش دوام نیارد. نبات که یک سال پاید. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ نِ)
نعت فاعلی از مصدر استیناس، آرام یابنده که توحش او برود. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مأنوس. الفت گیرنده و خوگر. (غیاث) (آنندراج). خوگیر: چون خلاص یافت بدان حالت مستأنس گردد و نفرت او از آن صورت نقصان پذیرد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 180). مصنف ترجمه ابوالشرف بوقتی که از وطن منزعج بود و به اصفهان مقیم مدتها به ریاض آن فواید آن تفسیر مستأنس بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 253). و رجوع به استئناس و استیناس شود، دستوری خواهنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، نیک نگرنده و شناسنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ)
نعت فاعلی از مصدر استئماء. کنیزک گیرنده. (منتهی الارب). آنکه کسی را به کنیزی گیرد. (اقرب الموارد). و رجوع به استئماء و استیماء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ مِ)
نعت فاعلی از مصدر استئمان. اعتمادکننده. (منتهی الارب) ، امین یابنده. (منتهی الارب). امین به شمارآرنده کسی را. (اقرب الموارد) ، زنهارخواهنده. (منتهی الارب). امان خواهنده. (اقرب الموارد). زنهارخواه. زینهاری. زینهارخواه. رجوع به استئمان و استیمان شود، هر یک از افراد حربی که در بلاد اسلام باشند. (اقرب الموارد). کافری که در بلاد اسلام امان مطلق یافته باشد یعنی طبق عقد مهادنه بعنوان تجارت یا سفارت و یا حاجت دیگر با اذن حکومت اسلام یا افراد مسلمین، وارد قلمرو اسلامی شود و آن غیر از ’معاهد’ است چه معاهد کافری است که امان موقت یافته باشد نه امان مطلق. (از فرهنگ حقوقی)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ مَ)
نعت مفعولی از مصدر استئمان. در امان درآمده. زینهار داده شده. رجوع به استئمان و استیمان شود، آنکه در امان وی درآیند
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ لِ)
نعت فاعلی از مصدر استیلاک. برندۀ پیغام. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به استئلاک و استیلاک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ)
نعت فاعلی از مصدر استیناء. درنگ کننده و انتظارنماینده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استئناء و استیناء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ کِ)
نعت فاعلی از مصدر استیکام: موضع مستأکم، جائی که پشته و اکمه گردیده است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استئکام و استیکام شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ کِ)
نعت فاعلی از مصدر استیکال. آنکه چیزی را برای خوردن می گیرد. (ناظم الاطباء) ، گیرندۀ مال ضعفا. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استئکال و استیکال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ فِ)
نعت فاعلی از مصدر استیفاد. نزدیک شونده. (منتهی الارب). رجوع به استئفاد و استیفاد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ صِ)
نعت فاعلی از مصدر استیصال. از بیخ برکننده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استئصال و استیصال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ صَ)
نعت مفعولی از مصدر استیصال. از بیخ برکنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). از بیخ کنده. ریشه کن شده: به بوسعید تهمت کردند حدیث بردن عبدالجبار به زیر زمین و خانه و ضیاع و اسبابش همه بگرفتند و هر کسی را که بدو اتصال داشت مستأصل کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 696). آن اعیان مستأصل شدند. (تاریخ بیهقی ص 419). و هر کس سرکشی می نمود مستأصل می گردانید. (جهانگشای جوینی). و رجوع به استئصال و استیصال شود، در تداول امروزین فارسی زبانان، پریشان فکر و مضطرب. بی چیز. ناچار و مجبور.
- مستأصل شدن، ناچار و مجبور شدن.
- مستأصل کردن، ناچار و مجبور کردن بر انجام کاری.
- ، پریشان و سرگشته کردن
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ شِ رَ)
زن که پاک کردن دندانهای خود خواهد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، زن که دندانها پاک و نیکو کرده باشد. (منتهی الارب). مؤتشره. و رجوع به مؤتشره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ نِ)
نعت فاعلی از مصدر استیناف، از سرگیرندۀ کار و آغازکننده آن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، پژوهش خواهنده. (از لغات فرهنگستان). و رجوع به استئناف و استیناف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ)
نعت فاعلی از استیواء. رحم خواهنده. ترحم خواهنده. استرحام کننده. (اقرب الموارد). رجوع به استئواء و استیواء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ وِ رَ)
مؤنث مستأور که نعت فاعلی است از مصدر استیوار: ابل مستأوره، شتران رمنده و پریشان در زمین نرم، و اگر در زمین سخت و سنگستان برمند، مستوئره گویند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به مستأور و استئوار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ جِ)
نعت فاعلی از مصدر استیجار. رجوع به استیجار و استئجار شود، به مزد خواهنده. (منتهی الارب). اجیرکننده انسان را. به مزد گیرنده، کرایه کننده خانه. (اقرب الموارد). آنکه ملکی یا چیزی را به اجاره بگیرد و مال الاجاره پرداخت نماید. آنکه به اجاره گیرد. آنکه به اجاره گرفته است. اجاره کننده. اجاره گیرنده. اجاره دار. کرایه نشین. اجاره نشین. مقابل مؤجر و صاحب خانه. مستأجر بعد از قبض موضوع اجاره نسبت بدان در حکم امین است و فقط در صورت تعدی یا تفریط مسؤول خواهد بود. مستأجر حق دارد اجاره را به دیگری برگذار نماید مگر آنکه در عقد اجاره از طرف مؤجر صریحاً ممنوع شده باشد: آنچه به جهت نسق زراعات ضرور داند به عنوان بذر و مساعده به مستأجر و رعیت داده... (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 45). وجه ریع هر محل به مهر و اطلاع مشارالیه (وزیر سرکار انتقالی) ازرعایا و مستأجران بازیافت می شود. (تذکرهالملوک ص 46). محاسبات رعایا و مستأجران و غیره مؤدیان مالیات سرکار مزبور را تنقیح داده... (تذکرهالملوک ص 50)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ مِ)
نعت فاعلی از مصدر استئمار. مشورت کننده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استئمار و استیمار شود، در اصطلاح فقهی، آنکه به نفع او مؤامره برقرار شده است. رجوع به مؤامره در معنی فقهی آن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ مَ)
نعت مفعولی از مصدر استئمار. کسی که مورد مشورت قرار گرفته باشد. (اقرب الموارد). رجوع به استئمار و استیمار شود، در اصطلاح فقهی، آنکه در عقد مؤامرۀ او شرط شده است. مستأمر حق فسخ یا الزام به عقد را دارا نیست و فقط می تواند به یکی از آن دو امر و فرمان دهد
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ فِ)
نعت فاعلی از مصدر استیفار. شتر نشاطکننده و فربه شونده پس از مشقت و لاغری. (منتهی الارب). رجوع به استئفار و استیفار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ سِ)
نعت فاعلی از مصدر استیسار، گردن نهنده برای اسیر شدن. (منتهی الارب) ، به اسیری گیرنده کسی را. (اقرب الموارد). و رجوع به استئسار و استیسار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ سَ)
نعت مفعولی از مصدر استئسار. به اسیری گرفته شده. اسیرشده. (اقرب الموارد). رجوع به استئسار و استیسار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ خِ)
نعت فاعلی از مصدر استیخار. مقابل مستقدم. (اقرب الموارد). متأخر. (منتهی الارب). درنگ کننده و سپس ماننده. (آنندراج). آنکه پس میماند و دیری کننده و درنگ کننده. (ناظم الاطباء). تأخیرکرده. بازپس افتاده. پس افتاده. رجوع به استئخار و استیخار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ جَ)
نعت مفعولی از مصدر استئجار. رجوع به استئجار و استیجار شود، به مزد گرفته شده. مزدور
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ وِ)
نعت فاعلی از مصدر استیوار. شتابنده در تاریکی و ترسنده. (منتهی الارب) ، سخت خشمگین شونده، شتر نر که آمادۀ برجستن باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، فرارکننده و گریزنده. (اقرب الموارد). و رجوع به استئوار و استیوار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَثْ ثِ)
پذیرنده اثر چیزی را. (آنندراج). پذیرفته شده از اثر چیزی و اثر کرده شده. (ناظم الاطباء) ، مأخوذ از تازی، متألم و غمگین و مهموم و مغموم و مضطرب و متفکر. (ناظم الاطباء). اندوهگین و منفعل. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به تأثر شود.
- متأثر شدن، غمگین شدن: شاه چون این مقدمات استماع کرد و این مقامات بشنید متأثر و متفکر شد. (سندبادنامه ص 76).
- متأثر کردن، غمگین کردن.
- متأثر گردیدن، اثر پذیرفتن.
- ، اندوهگین شدن: مردم در ایام دولت از نکبات متأثر نگردد... (مرزبان نامه).
- متأثر گشتن، متأثر گردیدن. رجوع به ترکیب قبل شود.
، برگزیده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ تِ)
نعت فاعلی از مصدر استیتان. رجوع به استئتان و استیتان شود، خریدکننده خر ماده و برگزینندۀ آن برای خویش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ بِ)
نعت فاعلی از مصدر استیباط. رجوع به استئباط و استیباط شود. کننده مغاک تنگ دهن فراخ شکم. (منتهی الارب). کسی که حفره ای بکند با سری تنگ و انتهائی گشاد. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ یِ)
نعت فاعلی ازمصدر استئیاک، انبوه و درهم پیچیده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استئیاک شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ هَِ)
نعت فاعلی از مصدر استئهال. سزاوار و شایسته شونده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). لایق. سزاوار. قابل:
هزار سعدی اگر دایمش ثنا گوید
هزار چندان مستوجب است و مستأهل.
سعدی.
، آنکه اهاله یعنی چربی ذوب شده یا نوعی نان و خورش را می خرد یا آن رامی خورد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به استئهال و استیهال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَءْ سِ)
نعت فاعلی از مصدر استیساد، مانند شیرشونده، دایرشونده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، نبت مستأسد، گیاه روئیده و به کمال رسیده. (منتهی الارب). رجوع به استئساد و استیساد شود
لغت نامه دهخدا
برگزیننده، اندوهگین مستگین (مست موست غم) برگزیننده منتخب، مختص: که علوم خلق از آن قاصر است و الله بدانستن آن مستاثر، متالم متاثر غمگین
فرهنگ لغت هوشیار