مسایره. مسایره. با هم رفتن. (یادداشت مرحوم دهخدا). برابر رفتن با کسی: مواکب سعادت صاحبی در مسایرت کواکب سعد دولت، به در حصن بکر رسید. (جوامعالحکایات ج 1 ص 15). رجوع به مسایره شود
مسایره. مسایره. با هم رفتن. (یادداشت مرحوم دهخدا). برابر رفتن با کسی: مواکب سعادت صاحبی در مسایرت کواکب سعد دولت، به در حصن بکر رسید. (جوامعالحکایات ج 1 ص 15). رجوع به مسایره شود
مسافره. سفر. سفار. سفرکردگی و بیرون شدگی از خانه و وطن خودموقتاً به جایی دیگر که پس از چند زمانی بازگردد و مراجعت کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به مسافره شود
مسافره. سفر. سفار. سفرکردگی و بیرون شدگی از خانه و وطن خودموقتاً به جایی دیگر که پس از چند زمانی بازگردد و مراجعت کند. (ناظم الاطباء). و رجوع به مسافره شود
اجرت ماهیانه. شهریه. ج، مشاهرات. آنچه ماهانه در مقابل کار به کسی بپردازند. مقرری یکماهه که به کسی دهند. و رجوع به مشاهره شود. - مشاهرت اطلاق کردن، مقرری ماهیانه معین کردن: هر یکی رااز ایشان به اندازۀ کفاف مشاهرت اطلاق کنند تا او رابه خیانتی حاجت نیفتد. (سیاست نامه چ اقبال ص 48)
اجرت ماهیانه. شهریه. ج، مشاهرات. آنچه ماهانه در مقابل کار به کسی بپردازند. مقرری یکماهه که به کسی دهند. و رجوع به مشاهره شود. - مشاهرت اطلاق کردن، مقرری ماهیانه معین کردن: هر یکی رااز ایشان به اندازۀ کفاف مشاهرت اطلاق کنند تا او رابه خیانتی حاجت نیفتد. (سیاست نامه چ اقبال ص 48)
مساهله. مساهله. آسان گرفتن و سهل پنداشتن و نیز به معنی سستی کردن. (غیاث). مسامحه و سهل انگاری و سستی. (ناظم الاطباء). آسان گزاری. آسانی کردن با کسی. آسان گرفتن. آسان گیری. مسامحت. تسامح. مسامحه. و رجوع به مساهله شود: و در شمار هر که با وی مساهلت رود. (تاریخ بیهقی ص 123). امیرمنوچهر جز به مدارات و مساهلت چاره ندید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 371). - مساهلت کردن، مسامحه کردن. سهل انگاری کردن: من پدر را گفتم به نماز می باید رفت گفت بلی بروم اما مساهلتی می کرد. (انیس الطالبین ص 205)
مساهله. مساهله. آسان گرفتن و سهل پنداشتن و نیز به معنی سستی کردن. (غیاث). مسامحه و سهل انگاری و سستی. (ناظم الاطباء). آسان گزاری. آسانی کردن با کسی. آسان گرفتن. آسان گیری. مسامحت. تسامح. مسامحه. و رجوع به مساهله شود: و در شمار هر که با وی مساهلت رود. (تاریخ بیهقی ص 123). امیرمنوچهر جز به مدارات و مساهلت چاره ندید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 371). - مساهلت کردن، مسامحه کردن. سهل انگاری کردن: من پدر را گفتم به نماز می باید رفت گفت بلی بروم اما مساهلتی می کرد. (انیس الطالبین ص 205)
اجیر کردن شخصی با پرداخت دستمزد ماهانه، اجرت ماهیانه شهریه، جمع مشاهرات. یا مشاهرت اطلاق کردن، مقرری ماهیانه تعیین کردن: هر یکی را از ایشان باندازه کفاف مشاهرت اطلاق کنند تا او را بخیانتی حاجت نیفتد
اجیر کردن شخصی با پرداخت دستمزد ماهانه، اجرت ماهیانه شهریه، جمع مشاهرات. یا مشاهرت اطلاق کردن، مقرری ماهیانه تعیین کردن: هر یکی را از ایشان باندازه کفاف مشاهرت اطلاق کنند تا او را بخیانتی حاجت نیفتد
داماد شدن شوهر دختر یا خواهر کسی گردیدن، باکسی خویشی کردن بوسیله زن دادن و زن گرفتن، دامادی: ایلگ خان از سلجوقیان خایف شده بود پیش محمود بحکم مصاهرت و مصادقت که از جانبین سلسله و داد و اتحاد منعقد بودکسی فرستاد، رابطه و علاقه ایست که میان زن وشوی واقرباء یکدیگر ایجاد میشود که موجب حرمت نکاح عده ای میگردد مثلا زن هر یک از پدر وپسر بر دیگری حرام میشود و مادر زن یا دختر زنی که موطوئه باشند بر شخص حرام میگردند
داماد شدن شوهر دختر یا خواهر کسی گردیدن، باکسی خویشی کردن بوسیله زن دادن و زن گرفتن، دامادی: ایلگ خان از سلجوقیان خایف شده بود پیش محمود بحکم مصاهرت و مصادقت که از جانبین سلسله و داد و اتحاد منعقد بودکسی فرستاد، رابطه و علاقه ایست که میان زن وشوی واقرباء یکدیگر ایجاد میشود که موجب حرمت نکاح عده ای میگردد مثلا زن هر یک از پدر وپسر بر دیگری حرام میشود و مادر زن یا دختر زنی که موطوئه باشند بر شخص حرام میگردند