جدول جو
جدول جو

معنی مسارب - جستجوی لغت در جدول جو

مسارب(مَ رِ)
جمع واژۀ مسربه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). چراگاهها. رجوع به مسربه شود، در عبارت ذیل از ترجمه تاریخ یمینی (ص 256) می نماید که همانند جمع سرب به معنی سوراخها و خانه های کنده در زیرزمین و آبراهه به کار رفته است و البته معنی اخیر بیشتر محتمل است: راه لشکر باز دادند تا در قلعه افتادند و چون برگ خزان سرها از قلعه به زیر ریختند... بقایای سیف خود را در چاهها و مسارب زمین انداختند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محارب
تصویر محارب
جنگ کننده، جنگجو، جنگنده
در فقه کسی که علیه حکومت اسلامی به جنگ برخاسته که واجب القتل است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مهارب
تصویر مهارب
مهرب ها، گریزگاه ها، جاهای فرار، جمع واژۀ مهرب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشارب
تصویر مشارب
مشرب ها، ذوق و میل و هوای نفس ها، جاهای آب خوردن ها، آبشخورها، جمع واژۀ مشرب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقارب
تصویر مقارب
نزدیک، مقابل دور، دارای فاصلۀ کم مکانی یا زمانی مثلاً راه نزدیک، لحظهٴ نزدیک، جمع نزدیکان، دارای رابطه در دوستی یا خویشاوندی مثلاً او از دوستان نزدیک من بود، دارای شباهت تقریبی، دارای اختلاف جزئی مثلاً شکل ها نزدیک به هم بود، مقابل دور، مکانی با فاصلۀ کم مثلاً از نزدیک آمده ام، در مکانی با فاصلۀ کم مثلاً او نزدیک ایستاده بود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسارح
تصویر مسارح
چراگاه، جای چریدن حیوانات علف خوار، علفزار، مرتع، چرازار، سبزه زار، چرام، چراجای، چرامین، چراخوٰار، چراخور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضارب
تصویر مضارب
مضرب در علم ریاضیات
مضرب ها، خیمه ها، جمع واژۀ مضرب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مساری
تصویر مساری
گذرگاه، آب رو
فرهنگ فارسی عمید
(مَ رِ)
جمع واژۀ محراب. (زمخشری یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جمع واژۀ مشربه و مشربه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ مشرب. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (دهار). جمع واژۀ مشربه. (ناظم الاطباء). آشامیدنی ها. (غیاث) (آنندراج) : زاهد کسی باشد که او را بدانچه تعلق به دنیا دارد، مانند مآکل و مشارب و ملابس و مساکن و مشتهیات... رغبت نبود. (اوصاف الاشراف ص 22). و رجوع به مشربه شود، جای آشامیدن. (غیاث) (آنندراج) : شوائب کدورت از مشارب و مشارع این مملکت برخاست. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 256)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
با یکدیگر جنگ کننده. (آنندراج). جنگنده. رزمنده. جنگجو و بهادر و غازی. (ناظم الاطباء). مرد جنگجو و نبرد کننده. (ناظم الاطباء) :
ببزم اندرون چون عطارد مساعد
برزم اندرون چون غضنفر محارب.
(منسوب به حسن متکلم).
- عدو محارب، دشمن جنگی. (ازلسان العرب).
، در اصطلاح فقهی هر آن کسی بود که قصد کند بر مال مردم بر گرفتن و سلاح به ظاهر کند. (ترجمه النهایۀ طوسی ص 198)
لغت نامه دهخدا
(مُ بِ)
در اصطلاح فقهی، آنکه با کسی قرابت سببی دارد
لغت نامه دهخدا
(مَ طِ)
جمع واژۀ مسطبه و مسطبه. (اقرب الموارد). رجوع به مسطبه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
شیر بیشه. (منتهی الارب). اسد. (اقرب الموارد). مستری. و رجوع به مستری شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ج مسری. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به مسری شود
لغت نامه دهخدا
(صَبْ یَ نَ)
مساره. سرار. با کسی راز گفتن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد). مهامسه. تهامس: با اصحاب خود به طریق مساره گفتند این زمان غیبتی واقع شد. (انیس الطالبین بخاری ص 71). به طریق مساره به خواجه یوسف سخنان بسیار گفتند. (انیس الطالبین ص 125)
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
نعت فاعلی از مسارعه. شتابنده. رجوع به مسارعه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ غِ)
جمع واژۀ مسغبه. گرسنگیها. رجوع به مسغبه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جمع واژۀ مسرح. (اقرب الموارد). رجوع به مسرح شود، جمع واژۀ مسرح. (دهار) (منتهی الارب). چراگاهها. رجوع به مسرح شود: که مراعی مساعی و مسارح مناجح عالمیان به قطارامطار این علوم سیراب میگردد. (تاریخ بیهقی ص 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مهارب
تصویر مهارب
جمع مهرب، گریز گاهان جمع مهرب
فرهنگ لغت هوشیار
نه خوب و نه بد کالای هیچکاره کالای ارزان نزدیک شونده، کلام نیکو گوینده در گفتگو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مغارب
تصویر مغارب
جای فرو شدن آفتاب، جمع مغرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مطارب
تصویر مطارب
جمع مطرب، تنگراه ها شاخراه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضارب
تصویر مضارب
جنگجو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشارب
تصویر مشارب
آشامیدنیها، جمع مشربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستارب
تصویر مستارب
وامدار
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مسرح، راغ ها مرغزار ها غوشخانه ها (تماشاخانه ها) جمع مسرح چراگاهها: ایلکخان... پیش صمعود... . کسی فرستاد که... از تراکمه قومی به... سمرقند مقا ساخته و آن مسارح و مراعی... ساز وعدت تما ساخته اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسارع
تصویر مسارع
شتابنده، پیشدست شتابنده جمع مسارعین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مساطب
تصویر مساطب
جمع مسطبه، سکوها کهکشان ها چشمه های انباشته سندان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محارب
تصویر محارب
جنگ کننده، جنگجو و بهادر نبرد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهارب
تصویر مهارب
((مَ رِ))
جمع مهرب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقارب
تصویر مقارب
((مُ رِ))
نزدیک شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسارح
تصویر مسارح
((مَ رِ))
جمع مسرح، چراگاه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محارب
تصویر محارب
((مُ رِ))
جنگجو، نبردکننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشارب
تصویر مشارب
((مَ رِ))
جمع مشرب و مشربه، نوشیدنی ها
فرهنگ فارسی معین