مزدور بودن. عمل مزدور. حالت مزدور بودن. اجیر بودن. مزدگیری در مقابل انجام کاری: رحمن است که راه مزدوری آسان کند. (کشف الاسرار ج 1 ص 32) ، استیجار. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، اجراء. اجره. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، محنت و زحمت بدنی، اجرت کار و مواجب. (ناظم الاطباء)
مزدور بودن. عمل مزدور. حالت مزدور بودن. اجیر بودن. مزدگیری در مقابل انجام کاری: رحمن است که راه مزدوری آسان کند. (کشف الاسرار ج 1 ص 32) ، استیجار. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، اجراء. اجره. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، محنت و زحمت بدنی، اجرت کار و مواجب. (ناظم الاطباء)
حقیرو خوار. (آنندراج) (ناظم الاطباء). چیزهای حقیر و بی قابلیت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، شیر بیشه. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، حقیر دارنده و کم شمرنده. (آنندراج). حقیر دارندۀ کسی. (ناظم الاطباء). رجوع به ازدراء (مادۀ زری) شود
حقیرو خوار. (آنندراج) (ناظم الاطباء). چیزهای حقیر و بی قابلیت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، شیر بیشه. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، حقیر دارنده و کم شمرنده. (آنندراج). حقیر دارندۀ کسی. (ناظم الاطباء). رجوع به ازدراء (مادۀ زری) شود
تزویر و ریا و مکر و فریب و غدر. حالت و چگونگی مزور بودن: دور باش از مزوری که به مکر دام قرطاس دارد و انقاس. ناصرخسرو. خنجر گندنائیت هم به کدوی مغز او میدهدش مزوری تا رهد از مزوری. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 431). نحسی که داشت چون مه نخشب مزوری از لاف آفتابی او خلق باز رست. خاقانی. رجوع به مزورشود. - مزوری کردن، تزویر و ریا و مکر کردن. فریب دادن. غدر و حیله کردن. مزورگری کردن: هردم مزوری کنم از هر سخن چه سود بیمار اوست چند نماید مزورم. عطار. و رجوع به مزورگری کردن شود
تزویر و ریا و مکر و فریب و غدر. حالت و چگونگی مزور بودن: دور باش از مزوری که به مکر دام قرطاس دارد و انقاس. ناصرخسرو. خنجر گندنائیت هم به کدوی مغز او میدهدش مزوری تا رهد از مزوری. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 431). نحسی که داشت چون مه نخشب مزوری از لاف آفتابی او خلق باز رست. خاقانی. رجوع به مزورشود. - مزوری کردن، تزویر و ریا و مکر کردن. فریب دادن. غدر و حیله کردن. مزورگری کردن: هردم مزوری کنم از هر سخن چه سود بیمار اوست چند نماید مزورم. عطار. و رجوع به مزورگری کردن شود
مرکب است از لفظ مزد که به معنی اجرت است و کلمه ’ور’ که به معنی صاحب و خداوند است، بجهت رفع ثقل ما قبل واو را ضمه داده واو را ساکن کردند و بفتح میم که مشهور است خطا باشد. (آنندراج) (غیاث). شاکر. اسیف. عسیف. جری. عضرت. عضارط. عضروط. عتیل. اجیر. (منتهی الارب). مزدبر. مزده بر. شخصی که کار بکند و اجرت بگیرد. (برهان). آنکه کار کند و مزد گیرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که با مزد کار کند. (یادداشت ایضاً). کارگر روزانه. که کار روزانه به مزد کند. عامل مزدبگیر و دارای مزد. به روزمزد کار کننده: مرد مزدور اندر آغازید کار پیش او دستان همی زد بی کیار. رودکی. خردمند کز دشمنان دور گشت تن دشمن او را چو مزدور گشت. فردوسی. نشسته نظاره من از دورشان توگفتی بدم پیش مزدورشان. فردوسی. بدو گفت مزدورت آید بکار که پیشت گذارد به بد روزگار. فردوسی. همه کدخدایند و مزدور کیست همه گنج دارند و گنجور کیست. فردوسی. زمان بنده کردار مزدور تست زمین گنج و خورشید گنجور تست. اسدی (گرشاسب نامه ص 204). گر کارکنی عزیز باشی فردا که دهند مزد مزدور. ناصرخسرو. چون به نادانی کند مزدور کار گرسنه خسبد به شب دست آبله. ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 385). مردی را به صد دینار در روزی مزدور گرفت. (کلیله و دمنه ص 51). مزدور چندانکه در خانه بازرگان نشست چنگی دید. (کلیله و دمنه ص 51). گفت مزدور تو بودم و تا آخر روز آنچه فرمودی بکردم. (کلیله و دمنه ص 51 و 52). بلکه مزدور دار خانه بخل صفت عدل شاه میگوید. خاقانی. دل کم نکنددر کار از دیودلی ایرا مزدور سلیمان است از کار نیندیشد. خاقانی. بهر مزدوران که محروران بدند از ماندگی قرصۀ کافور کرد از قرصۀ شمس الضحی. خاقانی. به آبادیش دار منشور خویش که هرکس دهد حق مزدور خویش. نظامی. - مزدور بودن، اجیر بودن. برای کسی در مقابل مزد کار کردن. ، باربر. که با گرفتن مزد چیزی را از جایی بجایی برد: به خنجر حنجر من بازبری نشانی مر مرا برپشت مزدور. منوچهری. به چرخشت اندر اندازی نگونم ز پشت و گردن مزدور و ناطور. منوچهری. ، شاگرد. (برهان) ، نوکر. مستخدم. چاکر. پیشیار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از جرس نفس برآور غریو بندۀ دین باش نه مزدور دیو نظامی. ترک جان خویش کن کو اینت گفت از ضلالت نفس را مزدور باش. عطار. ، کارگر. کارگرزیردست بنا. عمله. فعله: همه شاگرد و او مدرسشان همه مزدور و او مهندسشان. سنائی (از شعوری). آن ستاند مهندس دانا به یکی دم که پنج مه بنا ...آن کند در دو ماه بناگرد که نبیند به سالها شاگرد باز شاگرد آن چشد ز سرور که نیابد به عمرها مزدور. ؟ ، مأمور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
مرکب است از لفظ مزد که به معنی اجرت است و کلمه ’ور’ که به معنی صاحب و خداوند است، بجهت رفع ثقل ما قبل واو را ضمه داده واو را ساکن کردند و بفتح میم که مشهور است خطا باشد. (آنندراج) (غیاث). شاکر. اسیف. عسیف. جری. عُضُرت. عضارط. عضروط. عتیل. اجیر. (منتهی الارب). مزدبر. مزده بر. شخصی که کار بکند و اجرت بگیرد. (برهان). آنکه کار کند و مزد گیرد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کسی که با مزد کار کند. (یادداشت ایضاً). کارگر روزانه. که کار روزانه به مزد کند. عامل مزدبگیر و دارای مزد. به روزمزد کار کننده: مرد مزدور اندر آغازید کار پیش او دستان همی زد بی کیار. رودکی. خردمند کز دشمنان دور گشت تن دشمن او را چو مزدور گشت. فردوسی. نشسته نظاره من از دورشان توگفتی بدم پیش مزدورشان. فردوسی. بدو گفت مزدورت آید بکار که پیشت گذارد به بد روزگار. فردوسی. همه کدخدایند و مزدور کیست همه گنج دارند و گنجور کیست. فردوسی. زمان بنده کردار مزدور تست زمین گنج و خورشید گنجور تست. اسدی (گرشاسب نامه ص 204). گر کارکنی عزیز باشی فردا که دهند مزد مزدور. ناصرخسرو. چون به نادانی کند مزدور کار گرسنه خسبد به شب دست آبله. ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 385). مردی را به صد دینار در روزی مزدور گرفت. (کلیله و دمنه ص 51). مزدور چندانکه در خانه بازرگان نشست چنگی دید. (کلیله و دمنه ص 51). گفت مزدور تو بودم و تا آخر روز آنچه فرمودی بکردم. (کلیله و دمنه ص 51 و 52). بلکه مزدور دار خانه بخل صفت عدل شاه میگوید. خاقانی. دل کم نکنددر کار از دیودلی ایرا مزدور سلیمان است از کار نیندیشد. خاقانی. بهر مزدوران که محروران بدند از ماندگی قرصۀ کافور کرد از قرصۀ شمس الضحی. خاقانی. به آبادیش دار منشور خویش که هرکس دهد حق مزدور خویش. نظامی. - مزدور بودن، اجیر بودن. برای کسی در مقابل مزد کار کردن. ، باربر. که با گرفتن مزد چیزی را از جایی بجایی برد: به خنجر حنجر من بازبری نشانی مر مرا برپشت مزدور. منوچهری. به چرخشت اندر اندازی نگونم ز پشت و گردن مزدور و ناطور. منوچهری. ، شاگرد. (برهان) ، نوکر. مستخدم. چاکر. پیشیار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : از جرس نفس برآور غریو بندۀ دین باش نه مزدور دیو نظامی. ترک جان خویش کن کو اینت گفت از ضلالت نفس را مزدور باش. عطار. ، کارگر. کارگرزیردست بنا. عمله. فعله: همه شاگرد و او مدرسشان همه مزدور و او مهندسشان. سنائی (از شعوری). آن ستاند مهندس دانا به یکی دم که پنج مه بنا ...آن کند در دو ماه بناگرد که نبیند به سالها شاگرد باز شاگرد آن چشد ز سرور که نیابد به عمرها مزدور. ؟ ، مأمور. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
در فارسی: مزدوجه مونث مزدوج و پنبه آگنه کلاه پنبه آگین (مزوجه) دگر گشته آن است مونث مزدوج، کلاهی بود پنبه آکنده که صوفیان استعمال میکردند مزدوجه: آن روز که (ابوسعید ابوالخیر) ایشانرا گسیل خواست کرد بر اسب نشست فرجی فرا پشت کرده و مزدوجه بر سر نهاده... توضیح این کلمه را بعدها بتحریف مجوره خوانده اند
در فارسی: مزدوجه مونث مزدوج و پنبه آگنه کلاه پنبه آگین (مزوجه) دگر گشته آن است مونث مزدوج، کلاهی بود پنبه آکنده که صوفیان استعمال میکردند مزدوجه: آن روز که (ابوسعید ابوالخیر) ایشانرا گسیل خواست کرد بر اسب نشست فرجی فرا پشت کرده و مزدوجه بر سر نهاده... توضیح این کلمه را بعدها بتحریف مجوره خوانده اند
مزبوره در فارسی: مونث مزبور نبشته و چاه به سنگ بر آورده چاه سنگچین مونث مزبور: وی پس از انتصاب بحکومت بلاد مزبروه در شهور احدی و اربعین و ستمائه بخراسان رسید
مزبوره در فارسی: مونث مزبور نبشته و چاه به سنگ بر آورده چاه سنگچین مونث مزبور: وی پس از انتصاب بحکومت بلاد مزبروه در شهور احدی و اربعین و ستمائه بخراسان رسید
در تازی نیامده پردگی پرده نشینی پاکدامنی پوشیده شدن پنهان بودن، پرده نشینی، پاکدامنی عفت: دوستان، دختر رز توبه ز مستوری کرد شد سوی محتسب و کار بدستوری کرد. (حافظ)
در تازی نیامده پردگی پرده نشینی پاکدامنی پوشیده شدن پنهان بودن، پرده نشینی، پاکدامنی عفت: دوستان، دختر رز توبه ز مستوری کرد شد سوی محتسب و کار بدستوری کرد. (حافظ)