- مزج
- آمیختن، آمیخته کردن، در هم کردن
معنی مزج - جستجوی لغت در جدول جو
- مزج
- پارسی تازی گشته مزگ درخت بادام تلخ در هم آمیختن در آمیختن آمیزش، بر افژولیدن آمیختن درهم آمیختن مخلوط کردن، آمیزش اختلاط
- مزج ((مَ))
- آمیختن، درهم آمیختن، مخلوط کردن، آمیزش، اختلاط
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نیزه نیزه خرد
جامه زر بفت جامه ای بود که از زر ممزوج یا چیز دیگر می بافته اند (ترجمه چهار مقاله بانگلیسی. براون ص 22) (چهار مقاله 33 ح 3) : (و از آن هزار قباء اطلس معدنی و ملکی و طمیم و نسیج و ممزوج و مقراضی و اکسون هیچ نپسندید (مامون) و هم سیاهی درپوشید) (چهار مقاله 34- 33)
چیز کم، اندک، بی قدر، پست و بد
مزجات در فارسی: در غیاث اللغات آمده که این واژه در آغاز مزجیه بوده که مادینه مزجی است خجاره اندک، کم ارز کم بها
اندک و بی اعتبار کم و پست. یا بضاعت مزجات. متاع قلیل کالای اندک. - علم اندک معرفت قلیل
مخلوط کردن، آمیختن
اجرت
ساختمان دراز سغ بی ادب، شوخ، ابروی کشیده، شترلنگ دراز
خیزاب
خشمگین دو برادران از مرغان شکاری صمغ (مطلقا)، زاج زاگ. پرنده ایست شکاری از نوع عقاب و کوچکتر از آن و به رنگ او سرخی غلبه دارد. یا زمج مائی (آبی) پرنده ایست آبی سفید رنگ بقد کبوتر و جز ماهی چیزی نخورد نورس
دارای برتری و مزیت
شوخی کردن، شوخی، مزاح
لغزنده، چسبنده، چسبناک
چمن، سبزه، مرغ، چمنزار
تخم گیاه، تخم و دانۀ هر گیاه
کسی که آب دهانش پیوسته روان باشد
وضع دستگاه گوارش، وضع معده و روده، کنایه از مجموعه کیفیت های جسمی و روحی، در طب قدیم هر کدام از کیفیت های چهارگانه در بدن انسان یا مواد خوراکی که عبارت است از مثلاً سرد، گرم، خشک و تر، کنایه از سرشت، طبیعت، کنایه از حالت، وضعیت
آنچه در برابر کاری گرفته شود، اجرت، پاداش
جسمی بلوری حلال در آب با خاصیت قبض بسیار که در نساجی و داروسازی و رنگرزی کاربرد دارد، زاج سفید، سولفات پتاس و آلومینیم، زمه، شبّ یمانی، شبّ
زنبور عسل، نوعی زنبور کوچک به رنگ زرد یا قهوه ای که موم و عسل تولید می کند، مگس انگبین، گوژانگبین، نحله، منگ، کبت، برای مثال هرچند حقیرم سخنم عالی و شیرین / آری عسل شیرین نآید مگر از منج (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۲۲)
مزاج ها، اوضاع دستگاه گوارش، وضع معده ها و روده ها، کنایه از مجموعه کیفیت های جسمی و روحی، در طب قدیم هر کدام از کیفیت های چهارگانه در بدن انسان یا مواد خوراکی که عبارت است از مثلاً سرد، گرم، خشک و تر، کنایه از سرشت ها، طبیعت ها، کنایه از حالت ها، وضعیت ها، جمع واژۀ مزاج
بیل زدن خاک برگرداندن بابیل، گاییدن
چسبان، چسبناک، لغزان، کش دار، لیز
آمیزنده
ماه قمر: چو تو شاه بنشست بر تخت عاج فروغ از تو گیرد همه مهر و ماج. (شا. بخ 1407: 5)
آراسته زیور یافته آراینده زیور دهنده
پارسی تازی گشته مرغ چراگاه پنیرک از گیاهان پنیرک
آمیختن، امتزاج، سرشت و طبیعت بدن
بادام تلخ
مغز. یا خداوند مزغ. خردمند با تدبیر: ای زیرکان خداوندان مزغ خ