جدول جو
جدول جو

معنی مزج - جستجوی لغت در جدول جو

مزج
آمیختن، آمیخته کردن، در هم کردن
تصویری از مزج
تصویر مزج
فرهنگ فارسی عمید
مزج
(مُ زَج ج)
نیزۀ بازج. (آنندراج) : رمح ٌ مزج، نیزۀ باپیکان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
مزج
(مِ)
بادام تلخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، انگبین. (منتهی الارب) (آنندراج). عسل و انگبین. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مزج
(مِ زَ ج ج)
نیزۀ خرد و کوتاه. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (دهار) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
مزج
پارسی تازی گشته مزگ درخت بادام تلخ در هم آمیختن در آمیختن آمیزش، بر افژولیدن آمیختن درهم آمیختن مخلوط کردن، آمیزش اختلاط
فرهنگ لغت هوشیار
مزج
((مَ))
آمیختن، درهم آمیختن، مخلوط کردن، آمیزش، اختلاط
تصویری از مزج
تصویر مزج
فرهنگ فارسی معین
مزج
آمیختن، اختلاط، امتزاج، آمیزش
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مزجات
تصویر مزجات
چیز کم، اندک، بی قدر، پست و بد
فرهنگ فارسی عمید
احمد بن عمر بن محمد بن عبدالرحمن بن قاضی یوسف. مشهور به مزجد و ملقب به شهاب الدین و گاهی صفی الدین کنیتش ابوالسرور. از مشاهیر محققین و اکابر فقهای شافعیه میباشد. از مصنفات اوست: 1- تجرید الزوائد و تفریب الفرائد. 2- تحفه الطلاب. 3- العباب المحیط بمعظم نصوص الشافعی و الاصحاب. 4- منظومه الارشاد. وی در ماه ربیع الثانی سال 930 هجری قمری درسن 83 سالگی در زبیدیه درگذشت. (از ریحانه الادب)
لغت نامه دهخدا
(مِ زَ)
دهی است از دهستان خان اندبیل بخش مرکزی شهرستان هروآباد، در 7/5هزارگزی جنوب غربی هروآباد و 4هزارگزی راه هروآباد به میانه و در منطقه کوهستانی سردسیر واقع و دارای 360 تن سکنه است. آبش از چشمه، محصولش غلات و حبوبات، شغل مردمش زراعت و گله داری، صنایع دستی آنان گلیم و جاجیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی است از دهستان خورش رستم بخش شاهرود شهرستان هروآباد در 20/5هزارگزی شرق هشجین و 29هزارگزی راه هروآباد به میانه در منطقۀ کوهستانی معتدل واقع و دارای 183 تن سکنه است. آبش از چشمه، محصولش غلات و سردرختی شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مَ جَ رَ)
مترس و شکلی که در کشت زار سازندبرای دفع جانوران زیانکار. (ناظم الاطباء). مترسک
لغت نامه دهخدا
(مِ زَ)
دهی است از دهستان پائین ولایت بخش حومه تربت حیدریه در4هزارگزی جنوب تربت حیدریه سر راه رشخوار، در جلگۀ معتدل واقع و دارای 318 تن سکنه است. آبش از قنات، محصولش غلات، چغندر، پنبه. شغل مردمش زراعت، گله داری وکرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مزجات. مؤنث مزجی. چیز اندک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : بضاعه مزجاه، أی قلیلهٌ. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). مؤنث مزجی ̍. یعنی چیز اندک و بی قدر. (ناظم الاطباء) : فالبضاعه بین أهل العلم مزجاه. (مقدمۀ ابن خلدون ص 7). و رجوع به مزجات و مزجاه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مزجات. صورتی از مزجاه است در استعمال شعرا به ضرورت قافیه:
برادران را یوسف چو داد گندم و جو
بها گرفت از ایشان بضاعت مزجاه
اگر بضاعت مزجات پشم و پینو بود
نبود گندم و جو نیز جز که تخم و گیاه.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(مُ مَزْ زَ)
جامه ای است قیمتی از قسم کتان. (غیاث اللغات) (آنندراج). نوعی جامه یعنی پارچه که زر در آن به کار می رفته است. (یادداشت مرحوم دهخدا) : پس مأمون آن روز جامه خانه ها عرض کردن خواست و از آن هزار قبای اطلس معدنی و ملکی و طمیم و نسیج و ممزج و مقراضی و اکسون هیچ نپسندید. (چهارمقاله ص 33).
از زرکش و ممزج و اطلس لباس من
چون خیمۀ خزان و شراع بهار کرد.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 149).
بر اسب بخت کرد سوارم بتازگی
تا خلعتم ممزج اسب سوار کرد.
خاقانی (دیوان ص 150).
در ممزج باشم و ممزوج کوثر خاطرم
در معرج غلطم و معراج رضوان جای من.
خاقانی (دیوان ص 323).
، آب خانه. (غیاث اللغات از شرح دیوان خاقانی) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
تیر پیکان و پر نانهاده. (منتهی الارب). تیری که پیکان و پر برو ننهاده باشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ جَ)
آنجا که کبوتر برون هلد کفترباز. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دلوی که گرد ناتراشیده و هر دو لب آن را باهم دوزند. (منتهی الارب) (آنندراج). دول بزرگی که گرد ساخته نشده باشد و لبهای آن را بهم دوخته باشند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ جَ)
سرنیزه یا نیزۀ خرد. (منتهی الارب) (آنندراج). سرنیزه و نیزۀ کوتاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ جی ی / ی)
آمیغی.
- ترکیب مزجی، آن است که دو کلمه را که هریک معنی جداگانه دارند با یکدیگر ترکیب کنند و نام یک شخص نهند چون ’معدی کرب’ که هر دو کلمه نام یک شخص است و هرجزء دلالت بر معنی مستقلی ندارد. بخلاف ترکیب اسنادی
لغت نامه دهخدا
(مُ جا)
چیز اندک. مؤنث آن مزجات است. (منتهی الارب) (آنندراج). هرچیز اندک و بی قدر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَجْ جا)
رجل مزجی، مردی که خویشتن را به گروهی چسباند که از ایشان نبود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). و مزلّج. (اقرب الموارد). و رجوع به مزلج شود
کشتی به شتاب رانده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
احمد بن علی مزجاجی، ملقب به شهاب الدین، کنیتش ابوالعباس، حنفی المذهب، از اکابر عرفا و صوفیه میباشد حدیث و کلام وفقه و اصول را از ابن البدیع و دیگر اجله فرا گرفت و کراماتی بدو منسوب دارند. در جمادی الاولی سال 960 هجری قمری در سن 67 سالگی درگذشت. (از ریحانه الادب)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مؤنث مزجی ̍. چیز اندک وبی قدر. (ناظم الاطباء). اندک و بی اعتبار. (آنندراج) (فرهنگ نظام). کم. ناچیز. قلیل. پست. ناقابل. اسم مفعول از ازجاء، به معنی چیزی به سهولت از جای به جای بردن. چون متاع قلیل به سهولت از جای به جای برده می شود لهذا متاع قلیل را بضاعت مزجات گویند. (از آنندراج). برتقدیری از ازجاء باشد که باب افعال است. در اصل مزجیه بوده و بر وزن مکرمه حرف یاء به جهت فتح ماقبل الف گشته مزجات گردید چون که لفظ بضاعت به سبب وجود تاء مؤنث لفظی است لهذا لفظ او را به مزجات که صیغۀ مؤنث است، صفت آوردند. (غیاث) (فرهنگ نظام).
- بضاعت مزجات، بضاعتی اندک. (مهذب الاسماء). که به کمال خویش نرسیده است. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و بضاعت مزجات به حضرت عزیز آورده... (گلستان).
ما را بجز تو در همه عالم عزیز نیست
گر رد کنی بضاعت مزجات ور قبول.
سعدی.
، رانده یعنی اندک. (ترجمان علامه جرجانی ص 84) ، سخیف. سخیفه. ترهات. لاطائل. بیهوده. بی مصرف. یسیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَ دَ)
خلط کردن. مخلوط کردن. ممزوج کردن. در آمیختن. آمیختن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
زجرشده و رانده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مزجات در فارسی: در غیاث اللغات آمده که این واژه در آغاز مزجیه بوده که مادینه مزجی است خجاره اندک، کم ارز کم بها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزج کردن
تصویر مزج کردن
مخلوط کردن، آمیختن
فرهنگ لغت هوشیار
اندک و بی اعتبار کم و پست. یا بضاعت مزجات. متاع قلیل کالای اندک. - علم اندک معرفت قلیل
فرهنگ لغت هوشیار
جامه زر بفت جامه ای بود که از زر ممزوج یا چیز دیگر می بافته اند (ترجمه چهار مقاله بانگلیسی. براون ص 22) (چهار مقاله 33 ح 3) : (و از آن هزار قباء اطلس معدنی و ملکی و طمیم و نسیج و ممزوج و مقراضی و اکسون هیچ نپسندید (مامون) و هم سیاهی درپوشید) (چهار مقاله 34- 33)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزجل
تصویر مزجل
نیزه نیزه خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزجات
تصویر مزجات
((مَ))
چیز اندک و کم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزد
تصویر مزد
اجرت
فرهنگ واژه فارسی سره
اندک، قلیل، کم، ناچیز، کم ارزش
فرهنگ واژه مترادف متضاد