جدول جو
جدول جو

معنی مزبب - جستجوی لغت در جدول جو

مزبب
(مُ زَبْ بِ)
مرد بسیارمال. (منتهی الارب). توانگر. (ناظم الاطباء). مزب
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسبب
تصویر مسبب
سبب شونده، سبب ساز، باعث، علت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسبب
تصویر مسبب
سبب شده
فرهنگ فارسی عمید
(مُ بِ)
مواج >صفت دریا
لغت نامه دهخدا
(مُ تَبْ بِ)
هلاک کننده. (آنندراج). مفسد و مهلک. (ناظم الاطباء). و رجوع به تتبیب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَبْ بَ)
هلاک شده. (آنندراج). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ خَبْ بِ)
فریبنده و خیانت کننده و گربزی نماینده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). فریبنده و گمراه کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَبْ بِ)
نعت فاعلی از مصدر تسبیب. رجوع به تسبیب شود، سبب سازنده. (آنندراج). سبب پدیدآرنده. مؤثر. علت:
گفتم که بی مسبب هرگز بود سبب
گفتا که بی مقدّر هرگز بود قدر.
ناصرخسرو.
مسبب چون بود او مر کسی را
که گردد وهم او گردش چو چادر؟
ناصرخسرو (دیوان چ دانشگاه ص 535).
مسبب همه قادریست که مجادیح انواء نغمه از نوافح رحمت اوست. (ترجمه تاریخ یمینی ص 437).
- مسبب حقیقی، خداوند تبارک و تعالی. (ناظم الاطباء).
، وصول کننده مالیات. محصل. تحصیلدار مالیات. تسبیب کننده، وصول کننده مال به حواله از بدهکار چنانکه از مؤدی مالیات: جریدۀ بقایای اموال بر اعمال و عمال عرض کردند و بر تحصیل آن مسببان بگماشتند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 344). به تحصیل و ترویج آن مال مسببان فرستاد و از او مالی بسیار حاصل شد. (ترجمه تاریخ یمینی). رجوع به تسبیب در تاریخ بیهقی فصل مطالبۀ صلات بیعتی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَبْ بَ)
نعت مفعولی از مصدر تسبیب. رجوع به تسبیب شود. نتیجۀ سبب. مقابل سبب. معلول. معلوله. علیل. معلل. معلله. اثر، آنکه او را بسیار دشنام دهند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ بَ)
قلم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (آنندراج) (اقرب الموارد). قلم و خامه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَبْ بَ)
فرس مجبب، اسبی که سپیدی دست و پای او از زانو درگذشته باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَبْ بِ)
تربیت کننده. پرورش دهنده. استاد. معلم، رب سازنده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَبْ بَ)
پرورده. (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) ، عمل آورده و پرورده با رب ّ. (از متن اللغه) : زنجبیل مربب، پرورده به رب. (منتهی الارب). مربی با عسل یا شکر. (یادداشت مؤلف). آنچه در عسل یا شکر پرورده به عمل آرند، منعم. منعم علیه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَبْ بَ)
دابه ملبب، ستور پیش بند پالان بربسته. ملب ّ بالادغام مثله. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَبْ بَ)
به معنی لبالب و این لفظاز روی حقیقت غلط است مگر جانبی به صحت دارد لهذا جایز باشد چرا که ظریفان به وقت ظرافت الفاظ فارسی رابه وضع الفاظ عربی می تراشند چنانکه مرغن به معنی بسیار روغن دار و مششدر به معنی متحیر و بی خبر و مزلف به معنی معشوق صاحب زلف. (غیاث) (آنندراج). مأخوذ ازاختلاط پارسی با تازی، پر و لبالب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَبْ بِ)
آن که در سوراخ سوسمار آب ریزد تا بیرون آرد یا آن که بر سوراخ آن دست را بجنباند و حرکت دهد تا سوسمار به گمان مار، دم را برآرد تا بزند مار را پس آن کس بگیرد دم او را و شکار کند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ضَبْ بَ)
باب مضبب، در که بر آن ضباب آهن باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). دری که بر آن گل میخ آهن باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَبْ بِ)
رمنده و گریزنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ذیل اقرب الموارد) ، گریخته از جنگ. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَغْ غَ)
صدق خداوند، لقب یکی از سلاطین اموری اورشلیم. وی با چهار پادشاه دیگر بر ضد یوشع همداستان شده جنگ عظیمی در جبعون کردند و خداوند بطور اعجاز آنروز را طولانی فرمود و محض انهزام سپاه دشمن طوفان و تگرگ شدیدی فروفرستاد آن پنج پادشاه هزیمت یافته در مغاره ای که قریب به مقیده بود متواری شدند لکن یوشع ایشان را بیرون آورد و بقتل رسانید. (صحیفۀ یوشع 10) (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَبْ بَ)
مطلی به جیوه. سیم مزبق، نقرۀ اندوده به جیوه. مزأبق. رجوع به مزأبق شود، مجازاًآدم ریاکار و دورو. (یادداشت لغت نامه) :
رفت و رنگ زمانه پیش آورد
تا کشد خواجۀ مزبق را.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(مُ غِ)
چوزۀ موی ریزۀ زرد برآورده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَیْ یَ)
نعت مفعولی منحوت از ’زیب’ فارسی. زیب داده شده و این لفظ صناعی است، مأخوذ از ’زیب’ که کلمه فارسی است از عالم مزلف و مششدر و ملبب. (آنندراج) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(مُ ذَبْ بِ)
شتابان. (منتهی الارب). مسرع. (اقرب الموارد) : راکب مذبب، سوار شتابندۀ تنها. (منتهی الارب). راکب منفرد شتاب. (از اقرب الموارد) ، ظماء مذبب، تشنگی دراز که جهت آن از دور به سوی آب شتافته شود. (منتهی الارب). تشنگی دراز که برای رفع آن راهی دور بایست پیمودن. (یادداشت مؤلف). با عجله و شتاب. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَبْ بَ)
حب شده. (یادداشت مرحوم دهخدا) حب کرده. حب ساخته. دانه دانه. (یادداشت مرحوم دهخدا از ابن البیطار ص 107)
دوست داشته شده. گرامی. محبوب:
در هر زمان بدانش ممدوح
در هر دلی بجود محبب.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(مُ حَبْ بِ)
کسی که دوست میگرداند. (ناظم الاطباء). دوست و حبیب خود گرداننده کسی را. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
با کف شدن دهن وقت سخن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تزبد در کلام. (از اقرب الموارد). خارج شدن کف از گوشۀ دهان در کثرت سخن. (از المنجد) ، مویز شدن انگور. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : لقد تزببت لکن فاتک العنب. (اقرب الموارد) ، پر خشم شدن مرد. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(مُ کَبْ بَ)
کباب شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : و المکبب من السمک علی الجمر اخف علی البطن من المقلو فی الدهن. (ابن البیطار، یادداشت ایضاً). و رجوع به تکبیب شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مقبب
تصویر مقبب
بنگرید به قبه دار و قبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملبب
تصویر ملبب
لبالب، پر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسبب
تصویر مسبب
سبب سازنده، موثر، علت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزبد
تصویر مزبد
کف کرده دریای کف کرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزبر
تصویر مزبر
کلک خامه
فرهنگ لغت هوشیار
آبک اندود سیماب اندود ژیوه مالیده زیبق اندوده جیوه مالیده: خواجه یک هفته اضطرابی داشت دوشش افتاد چرخ ازرق را. رفت و رنگ زمانه پیش آورد تا کشد خواجه مزبق را. زیبقی را برنگ شاید کشت که به حنا کشند زیبق را. (خاقانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسبب
تصویر مسبب
((مُ سَ بِّ))
باعث، علت، سبب شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزبق
تصویر مزبق
((مُ زَ بَّ))
زیبق اندوده، جیوه مالیده
فرهنگ فارسی معین