جدول جو
جدول جو

معنی مزاول - جستجوی لغت در جدول جو

مزاول
(مُ وِ)
مروسنده. رجوع به مزاولت و مزاوله شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مزابل
تصویر مزابل
مزبله ها، جاهای ریختن خاکروبه و سرگین، شله ها، شوله ها، کلجان ها، جمع واژۀ مزبله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاول
تصویر معاول
معول ها، تیشه های دوسر که برای کندن و تراشیدن سنگ به کار می رود، جمع واژۀ معول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزال
تصویر مزال
مزله ها، جاهای لغزیدن، لغزشگاه ها، جمع واژۀ مزله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مزاولت
تصویر مزاولت
اشتغال به کاری داشتن، ممارست در کاری
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ وِ)
اشتغال نماینده در کاری. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، هم کار و هم کسب و هم زحمت. (ناظم الاطباء). با هم واکوشنده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تزاول شود
لغت نامه دهخدا
(مُ وِ)
گردگردنده. و حواله کننده. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ وِ)
جمع واژۀ محاله. (منتهی الارب). رجوع به محاله شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بِ)
جمع واژۀ مزبله (ب / ب ل ) . (غیاث) (دهار). سرگین جای. (آنندراج) : استخوانها از مزابل برمی گرفتند و خرد می کردند و غذا می ساختند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 326).
ز آن علی فرمود نقل جاهلان
برمزابل همچو سبزه است ای فلان.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ وِ)
دورکننده از جائی. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
یکی از دهستانهای بخش حومه شهرستان نیشابور است، این دهستان در دامنۀ جنوبی کوه بینالود و شمال شوسۀ عمومی تهران مشهد واقع و دارای هوایی معتدل است، قری و قصبات آن عموماً ییلاقی و تفرجگاه شهرنشینان می باشد، از 22 آبادی کوچک و بزرگ تشکیل شده و مجموع سکنۀ آن در حدود 6811 تن است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(مَ وِ)
جمع واژۀ مزود، توشه دان. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به رقاب المزاود و مزود شود
لغت نامه دهخدا
(مَ وِ)
جمع واژۀ معول. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ معول به معنی آهنی که بدان کوه کنند و میتین. (آنندراج). و رجوع به معول شود
لغت نامه دهخدا
(مَ وِ)
از قبایل ازد. (از منتهی الارب). قبیله ای است از ازد. (از اقرب الموارد). بطنی است از ازد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مَ وِ)
جمع واژۀ مطول. (ناظم الاطباء). مطاول خیل،رسنهای آنها. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ وِ)
آنکه مشغول گفت و شنود است. (ناظم الاطباء). و رجوع به مقاوله شود
لغت نامه دهخدا
(مَ وِ)
جمع واژۀ مقول. (دهار) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ مقول به معنی زبان. (آنندراج) ، جمع واژۀ مقول، قوّاد یمن. (مفاتیح العلوم خوارزمی). پادشاهان کوچک یمن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ج مقول، به معنی قیل به لغت اهل یمن. (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط). و رجوع به مقول و قیل شود
لغت نامه دهخدا
(سَ وُ)
حاصل کننده و این لفظ ترکی است. (آنندراج) (غیاث). تحصیلدار مالیات هرماهه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ دِ)
اشتغال نمودن در کاری و با هم واکوشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تعالج قوم. (از اقرب الموارد) (از المنجد). تعالج و تحاول. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
اشتغال ورزیدن در کاری و مروسیدن و رنج کشیدن در آن و ارادۀ کاری کردن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). مزاوله. کوشش در چیزی و رسیدن به کار. (ناظم الاطباء). خو کردن به کاری. عادت کردن به چیزی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : شرف مردی را بدان توان شناخت که از ملابست اعمال دون و مزاولت امور حقیره اجتناب نماید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا منسوب به جالینوس)
لغت نامه دهخدا
(کَرر)
مزاوله. مزاولت. رجوع به مزاوله و مزاولت شود
لغت نامه دهخدا
(شَ خی یَ)
اشتغال ورزیدن در کاری مروسیدن و رنج کشیدن در آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با چیزی واکوشیدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). زوال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، با کسی واکوشیدن. (دهار) ، ارادۀ کاری کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). و رجوع به مزاولت و مزاوله شود. یقال: زاوله مزاولهو زوالا، أی عالجه و حاوله و طالبه. (ناظم الاطباء) ، چیزی را با چیزی قرین کردن. (غیاث)
لغت نامه دهخدا
مزاوله و مزاولت در فارسی: مروسیدن خوگر شدن کلنجار (شیرازی)، ورزیدن، خواست، پی گیری پشتکار بکاری اشتغال ورزیدن، ممارست کردن در کاری ورزیدن، اراده کاری کردن، اشتغال بکاری، ممارست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زاول
تصویر زاول
شعبه ایست از موسیقی قدیم زاولی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزاولت
تصویر مزاولت
رنج کشیدن در آن و اراده کاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزاول
تصویر تزاول
با همکوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سزاول
تصویر سزاول
ترکی فرآورنده فراهم کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجاول
تصویر مجاول
همگرد: در نبرد جولان کننده با هم (در نبرد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزابل
تصویر مزابل
جمع مزبله، آخالدانی ها سرگین جای ها جمع مزبله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزاود
تصویر مزاود
جمع مزود، توشه دان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقاول
تصویر مقاول
جمع مقول، زبان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزال
تصویر مزال
جمع مزله، لغزش ها لغزشگاه ها جمع مزله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزابل
تصویر مزابل
((مَ بِ))
جمع مزبله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مزاولت
تصویر مزاولت
((مُ وِ لَ))
به کاری اشتغال ورزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجاول
تصویر مجاول
((مُ وِ))
جولان کننده با هم (در نبرد)
فرهنگ فارسی معین