- مزال
- مزله ها، جاهای لغزیدن، لغزشگاه ها، جمع واژۀ مزله
معنی مزال - جستجوی لغت در جدول جو
- مزال
- جمع مزله، لغزش ها لغزشگاه ها جمع مزله
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جمع مزلقه، جاهای لغزیدن
جمع مزلفه، گرد آمدنگاه ها پای ها جاهای انبوه
نشدنی
نمونه، مانند
دیرینگیها
یافتن
شوخی
جمع ازل، دیرینگی ها، جمع ازل ازلها دیرینگیها
جمع جزل، هیزم ها هیمه ها
مال و دارایی، ثروت
درازدامن، دامن دار، در علوم ادبی در علم عروض ویژگی پایه ای که در آن مستفعلن به مستفعلان تغییر کند
زایل کننده، پاک کننده
بسیار شوخ، بسیار شوخی کننده
هزل، شوخی، خوش طبعی، مسخرگی
بسیار شوخی کننده، بسیار شوخ
محل ها، جاها، جمع واژۀ محل
جای زیارت، زیارتگاه، گور، آرامگاه
وضع دستگاه گوارش، وضع معده و روده، کنایه از مجموعه کیفیت های جسمی و روحی، در طب قدیم هر کدام از کیفیت های چهارگانه در بدن انسان یا مواد خوراکی که عبارت است از مثلاً سرد، گرم، خشک و تر، کنایه از سرشت، طبیعت، کنایه از حالت، وضعیت
افزودن، زیاد کردن، افزودن قیمت چیزی
فرود آمدن در میدان نبرد برای جنگ کردن
مستراح، در علم زیست شناسی محل خروج ادرار
فرصت، محل جولان، جای جولان کردن، جولانگاه
مجال دادن: فرصت دادن، وقت دادن
مجال داشتن: وقت داشتن، فرصت داشتن
مجال دادن: فرصت دادن، وقت دادن
مجال داشتن: وقت داشتن، فرصت داشتن
به ستوه آمدن، بیزاری، دلتنگی و افسردگی، رنج و اندوه
سورۀ هفتاد و سوم قرآن کریم، مکّی و دارای ۲۰ آیه
کسی که خود را در جامه پیچیده باشد، درجامه پیچیده
نوعی شیر آب از جنس مس یا برنج
کسی که خود را در جامه پیچیده باشد، درجامه پیچیده
نوعی شیر آب از جنس مس یا برنج
نشان فلزی که برای قدردانی از خدمات کسی به او اعطا شود
درنگ کردن در کاری، تاخیر کردن، درنگ کردن در ادای حق کسی
ناشدنی، ناشو، غیرممکن، سخن بی سروته و ناممکن، زشت، نادرست
ازل ها، آنچه اول و ابتدا نداشته باشد، همیشگی، دیرینگی، زمان بی ابتدا، جمع واژۀ ازل
موردی مشابه مطلب اصلی که برای فهم بیشتر بیان می شود، مانند، شبیه، مشابه،
در فلسفه جهانی میان عالم اجسام و عالم ارواح، عالم مثل،
فرمان، دستور، حکم، تصویر، شکل، پیکره
مثال دادن: فرمان دادن،برای مثال گر مثالم دهد به معذوری / تا به خانه شوم به دستوری (نظامی۴ - ۶۰۹)
مثال زدن: ذکر کردن مثال
در فلسفه جهانی میان عالم اجسام و عالم ارواح، عالم مثل،
فرمان، دستور، حکم، تصویر، شکل، پیکره
مثال دادن: فرمان دادن،
مثال زدن: ذکر کردن مثال
مفرد واژۀ غزلان، در علم زیست شناسی نوعی آهو با پاهای باریک، موی کوتاه و چشمان درشت، کنایه از معشوقۀ زیبا، زن یا دختر زیبا، برای مثال غزالی مست شمشیری گرفته / به جای آهویی شیری گرفته (نظامی۲ - ۱۷۰) ، شعر نظامی شکر افشان شده/ ورد غزالان غزل خوان شده (نظامی۱ - ۳۴) ، در موسیقی از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی
این واژه تازی نیست و شاید همان ازمل باشد که برابراست با آواز این واژه در غیاث اللغات آمده بی آن که کجایی بودن آن آشکارشود آنندراج نیز دراین زمینه خاموش است نام پرده ای ازخنیا شاخه ای از زنگوله سستی ناتوانی